دل ديدني هاي شهر سرب و سراب(251)

 

 

                              

         دل ديدني هاي شهر  سرب وسراب(251)


 

 
من انسان هایی را دیدم که روی خود را سیاه کردند تا روی روزگار خود را سپید نمایند.  انسان هایی که کرامت انسان را در زیر رنگ سیاه جامعه خود پوشاندند تا از دیگران پاداش تحقیر خود را دریافت کنند!!


     من کبریت سوخته ای را دیدم ، در حالی به پایان خط زندگی رسیده بود که جهانی را را شعله ور و جنگل هایی را خاكستر کرده بود.    


 من سگ و گربه را ديدم كه با تغيير در روش و رفتار نقطه پاياني بر مخاصمه تاريخي خود گذاشته و ثابت كرده بودند كه با تغيير در باورها مي توان در جهان هستي تغيير و تحول آفريد.  


 من در کناره رویا و کرانه دریا حباب هایی دیدم به بزرگی اندوه و به حجم غم های انبوه . ...و هنگامي كه نسیمی نرم وزید و آن حباب ها را میراند، دانستم که در زندگی بشر نه غم و اندوه ماندگار است و نه شادی های انبوه.     


من تندیس جان هاروارد را در مرئی و منظر دانش پژوهان ثروتمندترین دانشگاه جهان دیدم. او کسی بود که نزدیک به جهار سده پیش در قلب شب تار آمریکا شمعی زرتار برافروخت که هنوز بر سپهر دانش می درخشد و جویندگان نور را شعور می بخشد.  

ادامه دارد... 

                        شفيعي مطهر

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1391 | 7:19 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |