سنگ مقدس / قصه چهل هشتم

 

 سنگ مقدس

قصه های شهر هرت / قصه چهل و هشتم


وقتی اعلی حضرت هردمبیل به سلطنت رسید،مردم شهر هرت در رفاه و آزادی بودند و کمتر مشکلی برای مردم پیش می آمد که با ریش سفیدی بزرگان شهر حل نشود.

 در بیرون شهر هرت در نزدیکی کوه صخره سیاه رنگ بزرگی بود که مردم شهر از قدیم آن را مقدس می شمردند. مردم هرگاه اختلاف یا دعوای بزرگی هم داشتند ، از شهر بیرون می رفتند و در برابر آن سنگ و صخره بزرگ با سوگند اختلاف خود را حل می کردند.

وقتی هردمبیل بر اوضاع مسلط شد،روزی وزیر اعظم را به دربار فراخواند و از وضع زندگی مردم و کم و کیف درآمدهای دربار سوال کرد. وزیر اعظم به عرض ملوکانه رساندند که مردم شهر مشکل چندانی ندارند.اصولا کاری با ما ندارند.خود مشکلات خود را با کمک ریش سفیدان و بزرگان شهر حل می کنند.

هردمبیل گفت:پس وضع درآمد ما چه می شود؟

پاسخ داد: قربان! مردم اصلا نیازی نمی بینند تا به ما مراجعه کنند و ما بتوانیم از آنان کسب درآمد کنیم.

هردمبیل گفت: باید چاره ای بیندیشید و عرصه را بر مردم تنگ کنید تا مردم ناگزیر شوند برای گذران امور خود به سوی ما بیایند و ما بتوانیم از این طریق درآمدهایی کسب کنیم.

بنا به دستور شاه همه درباریان و مشاوران گردآمدند و تا برای یافتن راه هایی برای تسلط بر مردم چاره ای بیندیشند .پس از روزها بحث و بررسی سرانجام راه حلی یافتند. بر اساس آن روزی جارچیان درباری از سوی اعلی حضرت به همه مردم شهر هرت اعلام کردند که چون سنگ مقدس خطایی کرده،اعلی حضرت دستور داده اند صد ضربه شلاق به سنگ مقدس بزنند. بنابراین از همه مردم دعوت می شود در این مراسم شرکت کنند.

روز موعود تعدادی سرباز ضمن محاصره سنگ مقدس ،مردم را از نزدیک شدن به سنگ بازمی داشتند. یک مامور میرغضب نیز بر فراز سنگ مقدس ایستاده و تازیانه ای را مرتب دور سر می گردانید تا دستور نواختن ضربه ها از سوی اعلی حضرت صادر شود.

بزرگان و ریش سفیدان مرتب به شاه التماس می کردند و تقاضای عفو ملوکانه را داشتند. سرانجام شاه شرط عفو را در این دانستند که مردم آن قدر پول روی سنگ مقدس بریزند تا سنگ زیر سکه های مردم ناپدید شود.

مردم التماس کردند پس مجازات سنگ مقدس را اندکی به تاخیر بیندازند تا مردم بتوانند به خانه هایشان بروند و هر چه پول دارند ،بیاورند و روی سنگ بریزند.

شاه لطف کردند و ساعاتی مجازات را به تاخیر انداختند!! مامور میرغضب همچنان تازیانه را دور سر می چرخانید و وانمود می کرد که منتظر فرمان شاهانه است.

ساعتی گذشت مردم بیچاره از خانه ها بازگشتند و هر چه پول نقد داشتند،با خود آوردند و سخاوتمندانه نثار سر و روی سنگ مقدس کردند.به گونه ای که همه سنگ زیر خروارها سکه مدفون شد.

بنابراین شاه دستور عفو سنگ را صادر فرمودند و مسئله حل شد.

مدتی گذشت. وزیر اعظم به عرض رسانید که بر اثر ولخرجی های بستگان و وابستگان به دربار موجودی خزانه دارد ته می کشد.

شاه با توجه به تجربه های پیشین دوباره دستور داد در سطح شهر جار بزنند و باز مردم را برای تماشای مجازات سنگ خاطی فراخوانند. بزرگان شهر فورا اجازه شرفیابی خواسته و از اعلی حضرت تقاضا کردند از این پس هرگاه سنگ مقدس خطا کرد،فقط به آنان خبر دهند تا مردم همه موجودی و پس انداز خود را نثار سر و روی سنگ کنند تا اعلی حضرت فرمان عفو ملوکانه را صادر فرمایند.

بدین گونه مشکل ریخت و پاش اعلی حضرت و وابستگان حل شد.تنها مشکل موجود فقر روزافزون توده های مردم بود...که آن هم بدیهی است اصلا ربطی به اعلی حضرت ندارد!!!

attachment_003.jpg

 

 

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: قصه هاي شهر هرت

تاريخ : شنبه 13 ارديبهشت 1393 | 22:42 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |