خاطرات انقلاب - 6

                 خاطرات انقلاب - ۶    


در یک قدمی زندان

 

    اواسط پاییز سال ۱۳۵۷ بود . مدارس همه تعطیل بود و فرهنگیان در حال اعتصاب . امام راحل (ره) در آن روزها در نوفل لوشاتو بودند و مصاحبه ای جالب و مفصل با روزنامه لوموند چاپ پاریس داشتند. چاپ و انتشار آن برای تسریع در روند انقلاب خیلی مفید و اثربخش بود . ما بر آن شدیم تا این مهم را با هر خطری که داشت به انجام برسانیم . 

  امام (ره) همیشه تاکید می کردند مردم صاحب حق هستند و او نمی‌تواند چیزی را یک طرفه مطرح و بر مردم تحمیل کند؛ چنان‌چه در همان زمان در مصاحبه با لوموند فرمودند: 

 « اگر مردم نخواهند، حجت بر من تمام است و ما برمی‌گردیم.»

   روزی من به اتفاق زنده یاد مرحوم استاد حسین تمنایی و با فولکس ایشان متن مصاحبه را به قمصر بردیم.

  در دبیرستان یک دستگاه پلی کپی داشتیم. برای محافظت از آن از اداره به ما توصیه کرده بودند که حفاظی محکم و آهنی بسازیم و دستگاه پلی کپی را در آن جا بدهیم که مبادا توسط خرابکاران ( انقلابیون) ربوده و با آن اعلامیه های ضد رژیم چاپ شود !

   با هم به دبیرستان قمصر رفتیم و در را از درون بستیم به تکثیر مصاحبه امام با لوموند پرداختیم. پس از تکثیر اعلاميه ها، مرحوم تمنایی آن ها داخل یک ساک ریخت و برای توزیع به کاشان برد .

    چند روز از این واقعه گذشت. تلفن های کاشان - قمصر در آن روزها هندلی بود . 

   یک روز وقتی به خانه آمدم همسرم گفت :

  آقای تمنایی از کاشان تلفن زدند و گفتن آقای رضا علوي به مسافرت رفتند، شما هم ساك خود را ببند!!

  با خود انديشيدم كه معني اين اصطلاحات چيست؟! آقاي رضا علوي كيست؟ مسافرت، ساك بستن و...

  ناگهان به ذهنم رسيد كه قرار بوده آقاي رضا انصاريان كه خانه شان در خيابان علوي كاشان است، اين اعلاميه ها را توزيع كنند . احتمالا ايشان در حين توزيع دستگير شده و باز احتمالا زير شكنجه ناگزير به اعتراف خواهد شد و ما را به عنوان چاپ كننده لو خواهد داد . بنابراين ما بايد براي رد گم كردن هر چه زودتر آثار و بقاياي اين مصاحبه را منهدم كنيم .

  لذا بلافاصله به دبيرستان برگشتم و تمام استنسيل ها و كاغذپاره هاي مربوط به مصاحبه را از بين بردم .

   ضمنا كتاب ها و اعلاميه ها و نوارهاي مربوط به انقلاب را مخفي كرديم و به انتظار يورش ناگهاني ساواكي ها و ماموران امنيتي نشستيم. هر كس در مي زد ، با نگراني در را مي گشوديم و هر آن انتظار آن ها را داشتيم.

  بعدها فهمیدم آقاي انصاريان به اتفاق چند نفر در يك ماشين در خيابان هاي كاشان در حال توزيع آن اعلاميه ها دستگير شدند ، اما آقاي انصاريان كه اعلاميه ها را از آقاي تمنايي تحويل گرفته بودند، مي دانستند كه من چاپ كرده ام . اما به ساير دوستان همراه نگفته بودند كه منبع چاپ آن ها كجاست . ايشان و ساير دوستان حدود يك ماه در زندان شهرباني كاشان صبورانه هر گونه شكنجه را تحمل كردندو ما را لو ندادند.

   سر انجام بالا گرفتن امواج انقلاب و سست شذن پايه هاي رژيم پهلوي، حاكميت را ناگزير كرد كه همه زندانيان از جمله آقاي انصاريان و ساير دوستان را آزاد كنند . متاسفانه دست و پاي يكي از دوستان در زير شكنجه شكسته بود!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: خاطرات

تاريخ : یک شنبه 19 بهمن 1393 | 7:14 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |