من ساعت ها و تقویم ها را دیدم . با خود گفتم :عمری که به بطالت گذرد، چه نيازي به شمارش ايام و گزارش صبح و شام؟!
من برگهای کتاب را چونان پر و بال هایی دیدم که روح ما را به عالم نور و روشنایی پرواز میدهند. (با الهام از سخن فرانسوا ولتر)
من از دیروز آموختم که امروز زندگی کنم و به فردا امیدوار باشم.(با الهام از سخن انیشتین)
من دو لنگه در چوبی حیاط را دیدم . گرچه قدیمی و کهنه اند و جيرجير مي كنند، اما هنوز مردانه دست در دست يكديگر نهاده و خانه و آشيانه را پاس مي دارند.
من صخره سنگی خارا را دیدم نشسته بر لب دریا. او سال ها در برابر امواج كوه پيكر، سينه را سپر و باور به ايستادگي را بارور كرده بود.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(۱۶۱)
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.