قاب حقیقت در نقاب واقعیت!

 

#شفیعی_مطهر

در 16 آذر ماه سال 1332 سه آذر اهورایی: شریعت رضوی، قندچی و بزرگ نیا به امید باروری نهال باور در بوستان آرمان های دانشجویان فرهیخته ایرانبه سوی ابدیت پرکشیدند!

این سروده ام را به همه دانشجویانی تقدیم می کنم که هماره و همیشه آذر اهورایی فریاد حق جویی و حق گویی را در آتشکده دل شعله ور نگاه می دارند .

قاب حقیقت 

 

شهر در التهاب می سوزد

در دلم خون ناب می سوزد

 

خشم ها خوشه کرده بر داده

دشت با التهاب می سوزد

 

آب آتش کُش است لیک اینجا

دیده ها غرق آب می سوزد

 

وعده های دروغ می پوسد

چشمه های سراب می سوزد

 

خون به رگ های خلق می جوشد

همچو جام شراب می سوزد

 

هیبت شب شکسته می لرزد

خرمن ماهتاب می سوزد

 

کارد بر استخوان رسیده کنون

جگر شیخ و شاب می سوزد

 

پرده های نفاق بگسسته

کفر هم بی نقاب می سوزد

 

از شرار قیام کوخ نشین

کاخ ها با شتاب می سوزد

 

بس سوال از «چرا» و «چون» انباشت

خرمنش بی جواب می سوزد

 

ظلم بس بی حساب بود اکنون

بی حساب و کتاب می سوزد

 

اشک در دیده ها ز بس خشکید

خشک و تر بی حساب می سوزد

 

پارسایان ز بس خراب شدند

پارسای خراب می سوزد

 

شعله ها سرکشیده بر افلاک

پر و بال عقاب می سوزد

 

ابر از خشم شعله می بارد

توده های سحاب می سوزد

 

چون تبه شد ز باب تا محراب

اهل محراب و باب می سوزد

 

بس به جای مدد ستم دیدم  

سینه ام چون کباب می سوزد

 

دل چو آتشفشان شرر بارد

کوه صبرم مذاب می سوزد

 

غنچه ها نا شکفته پرپر شد

خونشان در گلاب می سوزد

 

اشک ها شط خون شده جاری است

شط پر پیچ و تاب می سوزد

 

«حق»فقط حرف خط قاب شده است

چون عمل نیست قاب می سوزد

 

بس لقب ها تهی شد از معنی 

لفظ «شیخ» و «جناب» می سوزد

 

همه گفتند«خوب »و «بد»کردند

همه کس در عذاب می سوزد  

 

بس حقیقت نهفته در هر قاب

قاب هم در نقاب می سوزد!

 

شما را چشم در راهم در :

گاه گویه های مطهر   telegram.me/amotahar

 


موضوعات مرتبط: قصيده

تاريخ : چهار شنبه 24 آذر 1395 | 11:11 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

مهر مادر

آسمان مهر و دریای محبت مادر است

ضامن خیر و صلاح و رنج و محنت مادر است

نغمه پردازی که در شب های سرد و سوزناک

با سرود جان نوای عشق خواندت مادر است

قصه گوی دلنواز و قصه ساز زندگی

بانی کاخ وجود آدمیت مادر است

گر ز سنگ روزگار آید شکستی بر دلت

آن که قلبش بشکند از داغ قلبت مادر است

آسمان مهر را او شمس باشد او قمر

گوهر رخشنده تاج سعادت مادر است

باغ سرسبز حیاتت را بود او باغبان

پایه و بنیان کاخ زندگیت مادر است

حوری مه پیکر خوشبختی ات را گوشوار

سرزمین مهر و شادی را ریاست مادر است

سنگر با استقامت در بر کوه بلا

سایه انداز و بلاگردان جانت مادر است

آن که چون پروانه گرد شمع تو گردان بود

وان که جان بخشید بر جسم نزارت مادر است

بلبل طبع سخنور لب فرو بست از سخن

آن که قدرش بیشتر باشد ز مدحت مادر است

 

(شفیعی مطهر، آذرماه ۱۳۴۲-کاشان)


موضوعات مرتبط: قصيده

تاريخ : پنج شنبه 20 فروردين 1394 | 10:55 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |


 یک شعر و یک خاطره

زمانی که کلاس ششم ابتدایی بودم،شعری در«در وصف خورشید»سرودم. خیلی دلم می خواست شعرم در جایی چاپ شود. هر دانش آموز بنا به اقتضای سن نوجوانی دلش می خواهد خودشکوفایی را تجربه کند و به خاطر توانمندی های خود ستایش شود. در آن روزها در کاشان نشریه ای به نام «شفق کاشان»به صورت هفته نامه یا ماهنامه(درست به خاطر ندارم)منتشر می شد. این نشریه ستونی به نام «دانش آموزان ما» داشت. مسئول این ستون استاد علی شریف بودند. من این شعر را به وسیله پست برای دفتر این نشریه فرستادم.چون شعر دارای نواقص و ناپختگی های دوران کودکی من بود، خیلی امید چاپ آن را نداشتم. اما در شماره بعدی این نشریه و در ستون دانش آموزان ما،من ناباورانه شعر اصلاح شده خود را دیدم. این شعر با نام خود من چاپ شده بود؛ در حالی که استاد شریف همه عیب های آن تصحیح کرده بودند.

متن این شعر دوران کودکی چنین است: 


سحر چون موکب خورشید پیدا گشت در خاور

تلولو زد چو دریای گهر بنمود بحر و بر

نمایان گشت چون این زورق اندر مشرق عالم

ز نورش شد منور کوهسار و دشت سرتاسر

تو گویی شد جهان زرین طلایی چون گل زردی

چنان آراست اندر گلستان گل ها به صد زیور

نسیم صبح چون باد صبا از روی گل بگذشت

وزید از باغ و بستان بر فلک با عنبر و اذفر

نوای بلبلان از سر گرفت و ناله مرغان

به پرواز اندرآوردند سوی گلستان از سر

تو گویی آسمان دریاست از آبی و بر رویش

به گردان است این زورق چو مرغان می زند پر پر

بتابید و چو مینا گشته گردان گشت بر گردون

به یک ساعت منور کرد دور گنبد اخضر

چو آهنگ میان روز از سر گلدسته ها آمد

ز مشرق سوی مغرب شد به امر خالق داور

چو شد بر عرصه اسما گهر بارید و نار افروخت

جهان را چون گل سرخی نمود از لاله و عنبر

همی رفت از بر گردون و سوی مغرب اندر شد 

گهی تابان و گه مخفی به زیر ابر در منظر

چو شد پنهان به زیر کوه شد عالم چنان تاری

که گویی کوه ناپیدا و عالم گشت چون چنبر

پدید آورد اندر آسمان بس اختران روشن

که گفتی سر بر آورده است خورشید جهان از سر

چه خوش گفتی شفیعی وصف خورشید جهان آرا

که شعرت هست خوش تر از عبیر و شهر و هم شکر

 

 

 

 


موضوعات مرتبط: قصيده

تاريخ : پنج شنبه 26 دی 1392 | 7:37 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |
صفحه قبل 1 صفحه بعد