
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(347)
من كلبه ام را پر از تنهايي و قفسم را انباشته از آرزوي رهايي ديدم؛ اما اين احساس نه معاش مي خواهد و نه از تلاش مي كاهد.
من انسان هاي بزرگي را ديدم كه عمري زيستن با آنان برايم لحظه اي بود و يك لحظه بي آنان زيستن به درازاي عمري مي نمود.
من تهمت را چون زغالي سياه و رنگي تباه ديدم كه اگر متهم را هم نسوزاند، او را سياه مي كند.
من محال ترين رويداد زندگيم را آن گاه ممكن ديدم كه باور خود مبني بر محال بودنش را تغيير دادم.
من شيشه و آيينه را از يك جنس ديدم؛ اما در اولي ،ديگران را و در دومي تنها خود را ديدم.تنها تفاوت آن دو را در اين يافتم كه اولي پيراسته از هر رنگي است؛ ولي دومي آلوده به جيوه خودبيني است.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(346)
من مترسك ها را دوست دارم،نه به خاطر اين كه پزنده ها را مي ترسانند، براي اين كه تنهايي را درك مي كنند.
من آدم هاي تنها را خيلي خوش شانس ديدم، چون كسي را براي از دست دادن ندارند.
من صخره سنگ هاي سختي ها را نه بر فراز آلام ، كه در زير گام نهادم و از آن ها پلي ساختم براي عبور و ايجاد تحولي در شعور.
من بياباني را ديدم پوشيده از برگ و در دل آن جاده اي از گلبرگ ؛ اما هيچ جاده اي را نديدم كه به هيچ مقصدي برود. اين مسافر عاشق و مهاجر لايق است كه بايد از بي راهه ها ،راه بسازد و از همدردها، همراه.
من ابليس را برتر از متملق و چاپلوس ديدم؛ زيرا او جاودانگي در جهنم را به جان خريد ؛اما تظاهر به دوستي آدم نكرد!!
ادامه دارد....
شفيعي مطهر
...و اينك تكمله هاي استاد باقري در ادامه مطلب:
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(345)
من در هر لحظه از زندگي رشته هايي از حيات و سرشته هايي از ثبات را در حال گسستن ديدم.
من زندگي را نه برگ بودن در مسير باد، كه مرد بودن در آزمون ريشه هاي رشد و رشاد ديدم.
من مهر و محبت را چون سكه اي ديدم كه اگر داخل قلك قلب افتاد، ديگر جز با شكستن قلك نمي توان آن را بيرون آورد.
من صحن و سراي اين شهر را پر از كساني ديدم كه همان گونه كه تو را مي بوسند، در ذهنشان طناب دار تو را مي بافند.
من در دوران سختي، دوستان يك رنگ را شناختم و در روزهاي خوشبختي، چاپلوسان پر نيرنگ را!
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(344)
من نماز را نردبان بلند و پل پيوند بين خود و خدا ديدم و ذكر را پر و بالي براي پرواز از خاك تا افلاك يافتم.
من هيچ دانه و دامي نديدم مگر اين كه در نهانگاه آن ننگي خفته يا نيرنگي نهفته بود.
من شعر و فلسفه را سپهر بي كران و نردبان آسمان ديدم.
من توفاني صرصر و تندبادي ويرانگر را ديدم كه از ديار جهل و جمود وزيد و بنيان آشيانه اي گرم و لانه اي نرم را درهم كوبيد؛ آشيانه اي كه با خون دل ،گرم و با گلبرگ هاي فضائل نرم شده بود. از اين تندباد آشيانه اي لرزيد كه به دل بستن مي ارزيد.
من در فراق، شوق وصال را ديدم و در وصال ،بيم فراق؛بنابراين لذتي كه در فراق است، در وصال نيست.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(343)
من خدا را ديدم كه گاه آسماني را مي گرياند تا نوگلي را بخنداند.
من آن گاه خود را بيشتر گم شده ديدم كه احساس كردم به دنبال دستي رفته ام كه آن را گرفته بودم تا گم نشوم!! اكنون بيشترين اضطراب من نه ترس از گم كردن راه، كه هراس از گرفتن دست همراه است.
من سه هزار طاووس را ديدم كه پر و بال دادند تا يك عروس با پر طاووس برقصد.(اشاره به رويدادي واقعي)
من جوهره هر دين و عصاره هر آيين را تسليم مطلق در برابر اوامر الهي ديدم. شريعت ها و طريقت ها راه هاي وصول اند، نه مقاصد و اصول.
من زندگي را فهم و كشف خود در لحظه ديدم و ذكر را خودكاوي و يادآوري آگاهي هاي انتسابي و غريزي و فطري يافتم.(فرجعوا الي انفسهم)
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
سه شنبه تلخ شيلي
بنا به يادداشت هاي شخصي ام در تاريخ سه شنبه بيستم شهريورماه سال 1352 ژنرال آگوستو پينوشه با كمك آمريكا طي كودتايي خونين رژيم دموكراتيك سالوادور آلنده را كه با آراي مستقيم مردم شيلي به رياست جمهوري رسيده بود،سرنگون كرد. كارگران وفادار به آلنده تحت تاثير سروده هاي حماسي شاعر مردمي شيلي پابلو نرودا ساعت ها و روزها همچنان در كارخانه ها در برابر رژيم كودتاي نامردمي پينوشه ديكتاتور ايستادگي كردند ،تا مظلومانه جان باختند.
من در همان روزها احساسات تاسف براگيزخود را اين گونه سرودم:
سكوتي گنگ حاكم بود
و چشماني پر از تشويش بر راه پدر
و تنها قامت لرزان شمعي بود
كه بر اطراف خانه پرتوي از ياس مي پاشيد
- نور زرد -
هوا غمرنگ بود و.....
ظلمتي سنگين به روي باغ مي غلتيد
و از لب هاي سرخ غنچه خون مي ريخت
و صحراها به رنگ ياس
بي سبزه و بي گل
بي درخت و...
ابر ،بي باران
و ناگه سخت توفاني سياه و گنگ
تنها نو درخت نورس روييده
بر قلب كوير زرد را
درهم شكست و...
ريشه اش بركند
كويري كه بهاري سيز در اعماق سرخ سينه اش
در بند دژخيم زمستان است
در اين دشت سياه و اين كوير زرد
كه در اعماق جان او بهاري سبز در زندان ديوان بود
«سه سالي» روزني بر سقف اين زندان پديد آمد
و صحرا سبز و خرم شد
ولي اكنون زمستاني سياه و تندبادي سخت
شكوه سبز جنگل را
كويري زرد و سالت كرد
*******************
سكگوتي گنگ حاكم بود
و چشماني پر از تشوش بر راه پدر
و تنها قامت فرياد قائم
شط لرزان شمعي بود
كه بر اطراف خانه پرتوي از رنج مي پاشيد - نور زرد -
كمند انتظاري در نهان چشم هاي پاكشان
برق نگاه مرده شان را
بر ره بابا
به سوي سرنوشت شوم او مي برد
و مادر سنگري درهم شكسته
- كوه آتش -
در دل سوزان و داغش
چشمه اي از درد مي جوشيد
و جغدي بر فراز خانه
بر اين انتظار بي ثمر
آهنگ غم مي خواند
زيرا ساعتي پيشين ،پدر
اندر ميان كارخانه
پشت ماشيني كه ساعت ،ساعت عمرش را
به جان كندن به پاي او هدر مي داد
به همراه هزاران كارگر
در راه آزادي و حق خود
به خاك و خون فرو غلتيده!!
جان داده!!
و اكنون :
بر فراز خاك سرد اين كوير زرد
كبوتر بچه اي بشكسته بال و پر
فتاده در ميان خاك و خون داغ
و در نزديكي اش
يك داس و چكش
دست در آغوش يكديگر
چنان درهم شكسته
روي خاك سرد افتاده است!!
( شفيعي مطهر - 22/6/1352- كاشان)
موضوعات مرتبط: شعر نو
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(342)
من درياي آرام را تلخ ترين وضعيت براي ماهيان و شيرين ترين شكل براي صيادان ديدم. آنگاه دانستم كه تلاطم و توفان هاي درياي زندگي چه حكمت ها و مصلحت هايي در پي دارد.
من محبت و مهر را ديدم ريخته بر كف و آميخته با هدف . گفتم :چه زيباست كه در پس دانه، دام و در پي لانه، لگام نباشد.(لگام = افسار ، دهنه)
من چون کودکان گل فروش ، مردان خانه به دوش ،مادران سیاه پوش ،واعظان دین فروش ،محراب های فرش پوش ، جوانان كليه فروش ، زنان عشق فروش و انسان هاي آدم فروش را ديدم، فهميدم كه پازل يك جامعه زير سلطه خودكامه رو به تكامل است.
من درخت كهني را ديدم كه آن را بريدند و از آن ميليون ها چوب كبريت ساختند؛ اما زماني را نيز ديدم كه يك چوب كبريت توانست ميليون ها درخت را به آتش بكشد.
من روزگاري را ديدم كه فاجعه را بيش از تدبير، به تصوير مي كشيدند.گويي همه اصحاب تصويرند، نه تدبير.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(341)
من نسل ديروز را اسير سرپنجه هاي انديشه نسل فردا ديدم.نسل فردا با ياري هيولاي فضاي مجاز، همه حقايق راز را مي بلعيد و با نيروي ديجيتال همه راه هاي گذشته و حال را درمي نورديد.
من بسياري را ديدم كه مرا مي شناختند؛ اما چه اندك بودند آنان كه مرا درك مي كردند؛ زيرا درك بسيار شگرف تر از شناختن و فهم ژرف تر از نواختن است.
من در اين شهر مديراني را ديدم كه حتي فقر را با فرق بين مردم توزيع مي كنند.
من مادر را پيامبري ديدم با انباني پر از راز و زنبيلي انباشته از اعجاز . مادر ابربشري است كه در نخستين سوز زمستاني تنها النگويش را براي گرم كردن بچه هايش تبديل به بخاري مي كند!! (با الهام از وب زينب سلطاني)
من مردمي را ديدم كه تنها فعل هايي را صرف مي كردند كه برايشان صرف مي كرد!
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
بست نشيني در امام زاده چنارالدين !!
قصه هاي شهر هرت / قصه سي و نهم
آورده اند که حرم سرای عریض و طویل"اعلي حضرت هردمبيل " هر روز شاهد دعوا و رقابت های پنهان و آشکار بود.
روزی کنیز یکی از بانوان حرم، مرتکب خلافی می شود و از آن رو که می دانست بانو عصبانی مي شود و تنبیهش می کند، قبل از آن که خبر به او برسد، خود را به حرم يك امام زاده"مي رساند و بست می نشیند. وقتي خبر بست نشینی کنیزک به شاه می رسد...از بانوی حرم می خواهد، گناه کنیز را ببخشد.
البته این بست نشینی و خروج کنیز از حرم، شاه را به فکر می برد که چاره ای بکند،تا اهل حرم به هنگام حوادثی این چنین پاي به خارج حرم نگذارند و در همان اندرونی، امکان بست نشینی برایشان فراهم باشد!
به ديگر سخن حرم سراي سلطان از نظر بست نشيني به «خودكفايي » برسد!!
فکر بکری به ذهن شاه رسید. بانويی گیس سپید از اهل حرم را دستور داد تا به دروغ این خبررا منتشر کند که خواب نما شده و به او خبر داده اند که در پای چنار کهن سال" گشن شاخ" در توی محوطه اندرونی امام زاده ای به نام" عباسعلی" مدفون است...
این خبر که در حرم پیچید،همه خوشحال از این که امام زاده ای در اندرون دارند، از شاه خواستند که دور چنار را نرده بکشد و علم و کُتل آویز کند... شاه دستور داد اطراف چنار نرده کشیدند و این گونه شد که آنجا را "چنار عباسعلی" نام گذاشتند.
از آن پس هر که حاجتی داشت و مبتلا به گرفتاری می شد، رو به امام زاده تازه کشف شده می آورد و دخیل می بست...
زن های شوهر مُرده، کنیزکان کُتک خورده، یتیمان درد کشیده، مقروضان گرفتار شده، راه ماندگان دست خالی مانده، عاشقان به وصال نرسیده، خلاصه هر مصیبت کشیده ای رو به سوی چنار عباسعلی آورد و کم کم پاتوق هر چه بدبخت و بیچاره و درمانده ای شد! "هردمبيل شاه" هر چند این حیله را به خرج داد تا گرفتاران اهل حرم برای بست نشینی ناچار به خروج از حرم نشوند، اما به مرور این امام زاده صاحب شجره نامه و زیارت نامه و برو و بیايی شد...
تا در پناه این قداست ساختگی، آنچه را که مردم از ظلم و بی عدالتی شاه سراغ داشتند،همه را فراموش کنند...
علم ها و کُتل های برافراشته و پارچه های تکّه تکّه شده و گره خورده بر شاخه های چنار قداست یافته و دیگ های آش و پلو نذری در پای چنار و دعاها و وردهای ساخته شده نیز کم کم مردم را مشغول به آنجا کرد.
چنار عباسعلی نمادی است از "قداست های ساختگی" که بی شک ریشه هايی عمیق در جهل و نادانی توده مردم دارد و همپای آن به رویش خود در عصر پیشرفت علم و فناوری همچنان ادامه می دهد... خرافات و توهم و حماقت بشر را هم پایانی نیست...!
(اقتباس از حكايت هاي تاريخي با كمي تغيير)موضوعات مرتبط: قصه هاي شهر هرت
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(339)
من عظمت بسیاری از مردان بزرگ را مدیون " مشکلات بزرگی " دیدم که در زندگی با آن روبه رو بوده اند .
(با الهام از سخن اسپرژن)
من نسلی را دیدم از باستان بازگشته و تاریخ مصرف گذشته با دسته کلیدی زنگ زده ،كه مي خواست با آن كليدهاي كهنه همه قفل هاي نو را باز كند....و همچنان درمانده و از همه جا رانده!!
من تا کنون کسی را ندیدم که از گردنه ممات و گردونه حیات زنده بیرون بیاید!
من روسپیانی را دیدم با دامانی آلوده و چاك، ولي با اذهانی باكره و پاك .
من انرژی تولید شده خورشید را در یک ثانیه تا بدان پايه بسيار دیدم که برای مصرف انرژي یک میلیون سال زمین کافی بود.با خود گفتم اگر انرژی آه یک مظلوم را بر آن بیفزایند،مصرف ميليون ها سال كهكشان ها را نيز تامين مي كند.
ادامه دارد....
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(338)

من کسانی را بزرگ دیدم كه در سينه خود قلبي كودكانه دارند .
(با الهام از سخن منسيوس)
من همه انسان ها را دو گونه دیدم:برخی «شرافت» داشتند و بعضی،«شر» و« آفت!»
من بسیاری از انسان ها را به دنبال دنیایی دیدم که روز به روز از آن دورتر می شوند،
و غافل اند از آخرتی که روز به روز به آن نزدیک تر می شوند.
(با الهام از سخن امام علی علیه السلام)
من غروز و تکبر را زاییده قدرت مادی، و فروتني را زاده قدرت معنوي ديدم.
من گناهی را بالاتر از این ندیدم که از گناه دیگران پرده برداریم .
(با الهام از سخن جبران خلیل جبران)
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(337)

من روشنگرانی را دیدم که به گاه هجوم شب های سیاه ،ماه مي شدند و به هنگام يورش سيلاب، ماهي.در آن نور مي افروختند و در اين زيستن با سرور را مي آموختند.
من زيستن نوشين و زندگی شیرین را نه در شادی کردن، كه در شادكردن ديدم.
من تماشاخانه دنيا را ديدم با درهايي بسته و تماشاگراني دل خسته، از تالار نمايش رانده و پشت در مانده.همه از پشت در، درباره نمايش با روحيه اي كنجكاوانه به گمانه زني مشغول بوديم؛ در حالي كه روي صحنه نمايشي متفاوت با گمانه ما در حال جريان بود.
من بذر هر باوری که در بستر خاطر افشاندم، نهالي از حقيقت را از آن بذر باور ،بارور ديدم.
من فریب را رايج ترين سكه و رفيع ترين اريكه در بازار شهر سرب و سراب ديدم.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.