قصه های شهر هرت - قصه بیست پنجم 

 آشفتگي خواب هردمبيل 

سال های سال بود که اعلی حضرت هردمبیل بر شهر ساکت و آرام هرت سلطنت می کرد. تجربه نشان داده که هر چه بر عمر حکومت های مطلقه افزوده می شود، ابعاد و عرصه هاي خودكامگي حاكم و سلطان نيز گسترش مي يابد. كم كم كار به جايي مي رسد كه حكومت در همه امور جزئي و شخصي مردم هم دخالت مي كند و حاكم خود را صاحب اختيار همه مردم مي داند. 

بقيه در ادامه مطلب...


موضوعات مرتبط: روزنوشت
برچسب‌ها: قصه هاي شهر هرتهردمبيلخودكامگان

ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 21 آذر 1390 | 6:7 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۹۷)

من حقيقت را چون نور آفتاب ديدم كه از هر روزن كه بتابد، بيانگر يك پيام است. 

من در پويش راه زندگي سنگ ها و آجرهاي بسياري را ديدم كه بدانديشان به سويم پرتاب كردند، اما من كوشيدم به جاي مقابله به مثل از آن سنگ ها ، سنگري براي مقاومت و از آن آجرها ديواري براي استقامت بسازم. 

من كارهاي سخت را مجموعه اي از كارهاي آسان ديدم كه به موقع انجام نشده بود.

 

من آينده را به روي افراد و سازمان هايي بسته ديدم كه ياراي گريز از جاذبه گذشته ها را ندارند. 

من با هم بودن را آغاز ، با هم ماندن را پيشرفت ، و با هم كاركردن را ، موفقيت ديدم. 

ادامه دارد... 

                            شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : شنبه 12 آذر 1390 | 6:36 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

 دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۹۶)

 

من در آفریقا غزالی و شیری را دیدم که هر بامداد با طلوع آفتاب هر دو شروع به دویدن می کنند. اولی می داند که اگر بخواهد زنده بماند،بايد از شير تندتر بدود و دومي نيز مي داند اگر بخواهد گرسنه نماند، بايد از غزال تندتر بدود. غزال بودن يا شير بودن مهم نيست، مهم اين است كه براي زنده ماندن بايد دويد!

ما زنده از آنيم كه آرام نداريم         موجيم كه آسودگي ما عدم ماست  

من چه بسیار غم ها و غصه ها را در پشت پرچین لبخندها نهفتم و با دوست نگفتم، تا مبادا دوست غمين و همنشين اندوهگين شود. 

من هر کس را به میزان مجهولاتی که در دنیا احساس می کند، عالم ديدم ؛ نه به اندازه معلوماتي كه دارد.(دكتر شريعتي) 

من موحد هستم ؛ اما دو خدا را ديدم ؛ نخست خدايي كه او مرا در گستره ابديت آفريد و دوم خدايي كه من او را در گستره ذهنيت آفريدم. اولی می سازد و دومی را می سازند....و تاریخ بشر سرشار است از جنگ های بین این دو خدا !! 

من حق را چون خورشید دیدم که هر کس بدان پشت کند، جز سايه خود را نمي بيند. 

ادامه دارد... 

               شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : پنج شنبه 10 آذر 1390 | 7:52 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۹۵)

 

من در روز روشن دو ايدروژن را با يك اكسيژن ديدم كه با هم تركيب شدند و آب هم از آب تكان نخورد! 

من رستم را ديدم كه در پياده رو سيگار مي فروخت ، رخش هم گاري را مي كشيد ، سهراب معتاد شده و در گوشه اي از پارك از خماري به خود مي پيچيد و مردان خياباني براي تهمينه و گردآفريد بوق مي زدند. 

من موريانه ها را ديدم كه به آخر شاهنامه رسيده اند. آنان صفر را بستند تا ما به بيرون زنگ نزنيم؛ از شما چه پنهان ما از درون زنگ زديم.(زنده ياد حسين پناهي) 

من خودخواهی را دیدم که از چراغ قرمز گذشت و چراغ سبز یک زندگی را خاموش کرد! 

 من آنتونی رابینز را دیدم که پس از عمری تجربه اندشمندانه به این باور رسیده بود که:اگر فكر مي كنيد كه موفق مي شويد يا شكست مي خوريد،در هر دو صورت درست فكر كرده ايد .  

ادامه دارد... 

                 شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : سه شنبه 8 آذر 1390 | 8:16 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

 

دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۹۴)

من وقتي خدا را بنده نواز دیدم، احساس کردم به خلق خدا چه نیاز دارم؟ ناز يكي را مي كشم تا به همه ناز كنم. 

من هر نوزادي را ديدم به گاه ميلاد مي گريست. از آن در شگفتم كه اگر انسان ها از آمدن به اين دنيا مي گريند، چرا  نمي خواهند از دنيا بروند؟! 

 من پايه هاي تخت سلطه شيطان را بر ستون هاي ضعف و ترس و عادات بد انسان ها استوار ديدم. بنابراين فهميدم كه اگر ما انسان ها با اتكا بر كمال خليفه الهي بتوانيم ضعف ها، ترس ها و عادات بد را در كنترل بياوريم ، از سلطه شيطان مي رهيم. 

 من نابینایی را دیدم که عاشق خود ماه بود. او بر این باور پای می فشرد که اگر بینا بودم، فریفته زیبایی ماه می شدم، نه خود ماه! 

 

من آجیل سفره عید را دیدم. پسته های دهان گشوده خورده شدند؛ اما پسته هاي لال و دهان بسته با كمال سلامت مانده اند. سكوت پسته لال، دندان شكن است. 

ادامه دارد.....


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابنازنوزادشيطانخليفه اللهيماه پسته

تاريخ : دو شنبه 7 آذر 1390 | 11:1 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

 دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۹۳)

من در زندگي سه راه را فراروي خود ديدم: راه نخست ، راه انديشه؛ كه والاترين و ژرف ترين راه، راه دوم تقليد بود؛ آسان ترين   و سوم راه تجربه كه تلخ ترين بود. 

داستان آموزنده و جالب - داستان جدید - www.RadsMs.com

 من ذهن متعصب را چونان مردمک چشم دیدم که هر چه بیشتر نور بر آن بتابد، تنگ تر مي شود.  

 من ریاضیات را زبانی دیدم که خداوند هستی آفرین ، كتاب گیتی را با آن زبان نگاشته است. 

من آدم های خوش بین و بدبین را دیدم. از دیدن آنان دانستم که دنیا به هر دو نیاز دارد. آدم های خوش بین هواپیما می سازند و آدم های بدبین، چتر نجات را. 

من کوچک ترین بارقه محبت را دیدم که در کم حافظه ترین ذهن ها باقی می ماند. 

ادامه دارد.... 

                 شفيعي مطهر

 


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابانديشهتعصبتقليدتجربهرياضياتمحبتهواپيماچتر نجات

تاريخ : جمعه 4 آذر 1390 | 7:44 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۹۲)

من ساده ترین کار را در جهان این دیدم که « خودم » باشم و سخت ترین کار این که کسی باشم که دیگران می خواهند. 

من در وجود انسان سه احساس ترس،خشم و اندوه را ديدم كه كنترل اين سه احساس منجر به احساس چهارمي مي شود به نام احساس شادي!

  

من بزرگراه زندگی را بدون دوربرگردان دیدم ؛ بنابراين فهميدم كه در گزينش راه خيلي بايد دقت كرد. 

 

 من رود را ديدم كه با همه ژرفاي اندك ،جوشان و خروشان مي رفت ، ولی دريا را ديدم گسترده و ژرف ،  اما ساكن و ايستا... 

من شاخساران گل سرخ را پر از خار ديدم ، گفتم: اي نهال گل سرخ چرا اين همه خار گزنده داري؟ پاسخ داد: چرا نمي گويي اي نهال خاردار چرا گل سرخ داري؟ 

ادامه دارد.... 

          شفیعی مطهرخود.


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابخودگل سرخدريابزرگراه زندگي

تاريخ : چهار شنبه 2 آذر 1390 | 6:57 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |