ضرورت و تقدم كار فرهنگي (بخش سوم)

روشنفکر و زبان توده مردم 

  خوشه چين خرمن اخلاص خود كن خلق را       نخل بي بر،ابر بي نم،بحر بي گوهر مباش

  بسیاری از استادان فاضل و فرهیخته حوزه و دانشگاه با زبانی سخن می گویند و می نویسند که تنها عده ای تحصیل کرده حوزوی و دانشگاهی زبان آنان را می فهمند. میان این روشنفکران برج عاج نشین و توده مردم دیواری بلند به ارتفاع سال ها تخصص و تحصیل در رشته های علمی کشیده شده است. نه این استادان روشنفکر - اعم از دینی یا علمی - زبان مردم را می فهمند و نه توده مردم با این نخبگان حوزوی و دانشگاهی نسبتی و کاری دارند !

   در مقابل میدانداري تامین و تغذیه فکری و فرهنگی توده مردم را عده ای روضه خوان ، مداح و نوحه خوان سنتي و حرفه اي بر عهده دارند كه نه تحصيلات چنداني دارند و نه دغدغه مسائل اجتماعي و فرهنگي ، روح و روانشان را مي آزارد.

  امروزه در جامعه ما توده های وسيع كارگران، كشاورزان ، بازاريان ، دانش آموزان و ديگر اقشار عامي مردم ، پيكره اصلي جامعه را تشكيل مي دهند. راه هر گونه تغيير و تحول فكري،فرهنگي و اجتماعي از ميان لايه هاي مغزي و فكري اين توده ها مي گذرد. كليد توسعه فكري و فرهنگي در دست نخبگان روشنفكر ماست؛ اما اينان هيچ رابطه و پيوندي  با توده مردم ندارند. اين وظيفه و مسئوليت قشر تحصيل كرده و فرهيخته است كه بر پيكره اين ديوار قطور پنجره هايي از نور بگشايد.

  پيامبر اكرم سخن گفتن با توده مردم و با زبان مردم را از وظايف پيامبران الهي مي داند: 

 « نحن معاشرالانبيا امرنا ان نكلم الناس علي قدر عقولهم »

  زنده یاد دکتر شریعتی درباره لزوم خودآگاهی بخشیدن روشنفکر به جامعه می گوید:

روشنفکر کسی است که امروز در زمان تحول جامعه و بن‌بستی که انسان به آن رسیده و ناهنجاری های بسیاری که جامعه های عقب مانده در دنیای دوم – مقصودم همان دنیای سوم سابق است- با آن دست به گریبان اند، می تواند به توده مردم، مسئولیت، آگاهی، حرکت فکری و جهت اجتماعی ببخشد.»

(م ج آ، ص ۲۵۶)

  او می افزاید: مسئولیت روشنفکر به طور خلاصه، انتقال ناهنجاری های درون جامعه به احساس و خودآگاهی مردم آن جامعه است؛ دیگر جامعه خود حرکتش را انجام خواهد داد.»(همان ، ص ۲۸۰)

  گمان نمی کنم برای نشان دادن فاصله میان روشنفکران و مردم در ایران امروز، نیاز به ارائه شواهد و مدارک باشد. در سه دهه اخیر، «جزیره روشنفکری» و «ساحل مردم»(به تعبیر شریعتی) به شدت از هم دور افتاده اند. می باید پلی مستحکم از همدردی، درک متقابل، تفاهم و همکاری میان روشنفکران و مردم ایجاد شود. برای به انجام رساندن این هدف، روشنفکران نیازمند برنامه‌ریزی همه‌جانبه و واقع‌بینانه هستند. این همه از رهگذر گفت‌وگو میان روشنفکران و همچنین روشنفکران و مردم به دست خواهد آمد.

  شريعتي لزوم آشنايي روشنفكر با ايمان مردم را اصلي محوري مي داند. او مي گويد:

 « روشنفکر ما باید بفهمد که روح غالب بر فرهنگش، روح اسلامی است و اسلام است که تاریخ و حوادث و زیربنای اخلاق و حساسیت های جامعه‌اش را ساخته است و اگر به این واقعیت پی نبرد (چنان که اغلب روشنفکران ما پی نبرده اند)، در جو مصنوعی و محدود خودش گرفتار می‌گردد و چون خود را بری از اعتقادات مذهبی می داند و در جو اروپای قرون 19 و 20 تنفس می کند، در آشنایی و تفاهمش با مردم دچار اشتباه شده و نمی تواند مورد قبول قرار گیرد.»(همان، ص ۲۸۳)

    گرفتن «سلاح مذهب» از کف دروغ‌زنان فرصت‌طلب و ریاکار و آن را در جهت «حرکت بخشیدن به مردم» به کار بردن، جای پرسش و نقد جدی دارد. 
 

 

می خواهم بگویم؛ فقر همه جا سر می کشد …

فقر ، گرسنگی نیست، عریانی هم نیست …

فقر ،حتی گاهی زیر شمش های طلا خود را پنهان می کند…

 فقر ، چیزی را “نداشتن” است ؛ ولی آن چیز پول نیست ؛ طلا و غذا هم نیست …

فقر ، ذهن ها را مبتلا می کند …

فقر ، اعجوبه ای است که بشکه های نفت در عربستان را تا ته سر می کشد …

فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتاب های فروش نرفته یک کتاب فروشی می نشیند …

فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است که روزنامه های برگشتی را خرد می کند …

فقر ، کتیبه  سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند …

فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته می شود …

فقر ، همه جا سر می کشد …

 

فقر ، شب را “بی غذا”  سر کردن نیست …

فقر ، روز را “بی اندیشه” سر کردن است …

. در سال1346 جلال آل‌احمد در سفری به تبریز، رویارو با جمع دوستان و هم اندیشان خود، آشکارا از به‌کارگیری اسلام به عنوان وسیله و ابزار کار در جهت مبارزه سخن گفته بود.

اکنون زمانه دگر گشته و فروکاستن دین به ابزاری در جهت پیشبرد هدف‌های سیاسی و اجتماعی، جفاکاری در حق دین و و دین‌داران پارسا و آگاه است. مفهوم «سلاح مذهب»، بدون رودربایستی، یعنی از مذهب اسلحه ساختن برای فتح سنگرهای قدرت، یعنی تبدیل‌کردن دین به ایدئولوژی تا دستمایه زورآزمایی سیاسی و رقابت های بی امان صاحبان قدرت قرار گيرد.

 هنوز فاصله میان روشنفکران و مردم به عنوان مانع و مشکلی بزرگ به قوت خود باقی است. روشنفکران نیازمند شناختن فرهنگ ایرانی و تیپ فرهنگی ایرانیان هستند و ایران امروز به نوزایشی حاجت دارد که با پالایش سنت فرهنگی خویش، آگاهی بخشی و روشنگری و پیراستن دین از تحریف و جزمیت و واپس گرایی، به جنبش دینی –که شریعتی آن را «نهضت پروتستانتیسم اسلامی» می خواند – منتهی شود.

  دكتر شريعتي بلندي ديوار بيگانگي بين توده مردم و روشنفكران در الگوبرداري افراطي روشنفكران از غرب مي داند . او مي گويد:

 « وقتی من ، روشنفكر اروپايي را ملاك فكر خودم قرار مي دهم ، به روستاها كه مي روم و روستايي را مي بينم ، از من فرار مي كند . مي خواهم آمپولش بزنم، فرار مي كند ، مي خواهم او را سمپاشي كنم ، فرار مي كند . من مي گويم اين ها عوامل مرتجع هستند ، وحشي اند ، آدم نديده هستند. نوع تماس من با توده خودم بر حسب اين كه مثل  «فانون » فکر کنم یا مثل « سارتر» فکر کنم ، فرق مي كند ...»

  دکتر شريعتي در جای دیگر می افزاید:

 « من دهاتی می دانم این دهاتی برای چی دنبال آن ملا می رود . همه این ها را می دانم و تو روشنفکر اروپایی نمی دانی . تو یک حرف خوب بلدی ، ولی نمي داني كه اين زنگوله را چه جوري به گردن گربه بيندازي . خود زنگوله كه ارزش ندارد ، وقتي به گردن گربه افتاد ، ارزش پيدا مي كند و تو اين را بلد نيستي . روشنفكرها حرف هاي خوب خوب قشنگ روي دست هاشون مانده ، نمي دانند چه كار كنند . اين مي گذارد توي جيب اون روشنفكر و اون مي گذارد توي يقه اين روشنفكر . و براي اين كه كسي نفهمد ، سمبوليك مي گويند!!» ( مجله پيام،انجمن اسلامي دانشجويان دانشكده نفت آبادان)

آن را که عقل و همـت و تدبــــیر و رای نیست
خوش گفت پرده دار که کس در سرای نیست        (سعدي)

        برخی روشنفکران باکلاس ، سخن گفتن و نوشتن به زبان توده ها را دون شان و شوکت خود می دانند.

 درباره ادبیات گویشی و نگارشی این تیپ افراد گاه لطیفه ها و تمثیل های زیبایی ساخته اند.

 می گویند یکی از فلاسفه قدیمی از دنیا رفت . در شب اول قبر نكير و منكر براي پرسش و پاسخ نزد او آمدند. طبق معمول از او پرسيدند: « من ربک؟ » پروردگار تو کیست؟ پاسخ داد :

 « اسطقس فوق اسطقسات* ! » 

  نکیر نگاهی از روی تعجب به منکر کرد ، يعني : آيا تو مي داني او چه گفت؟ منكر نيز با سرتكان دادن ،بي اطلاعي خود را از معني اين جمله بيان كرد. پس از مدتي بحث و جدل وقتي در ترجمه و تحليل اين جمله درماندند، ناگزير نزد خود خدا رفتند و معني اين جمله را پرسيدند . خداوند پس از لبخندي در پاسخ به آنان گفت:

 اين بنده من تا زنده هم بود نه من و نه هيچ يك از بندگانم نمي فهميديم كه چه مي گويد !! او را رها كنيد . 

  زماني كه استاد مطهري كتاب « داستان راستان » را نوشته و منتشر کرد، برخي فضلاي باكلاس !!ايشان را سرزنش مي كردند كه چرا سطح قلم و بيان خود را  تنزل و كاهش داده و كتابي در سطح سواد مردم كوچه و بازار نوشته است؟! 

 اين ناصحان نه چندان مشفق فرق بين « سطح بیان» و « سطح شعور » را درک نمی کنند. اینان باید بدانند که برای ارتقای سطح آگاهی و شعور توده های مردم باید سطح بیان ، یعنی سطح گویش و نگارش را تنزل داد.

  زبان سخن گفتن با توده ها بايد نرم و رفتارها گرم باشد. امام علي (ع) در عهدنامه مالك اشتر براي نفوذ كردن در دل هاي مردم ، او را به مدارا، عفو و گذشت فرا مي خواند:

« در رفتار با آنان چون حيوانى درنده مباش كه خوردن مردمان را غنيمت شمارى، زيرا آنان دو گروهند، يا همكيشان تو هستند در دین، يا همانندان تو در آفرينش.

از آن ها خطاها سر خواهد زد و علت هايى عارضشان خواهد شد و به عمد يا خطا، لغزش هايى كنند، پس، از عفو و بخشايش خويش نصيبشان ده، همان گونه كه دوست دارى كه خداوند نيز از عفو و بخشايش خود تو را نصيب دهد.»

مي گويند روزی انیشتین به چارلی چاپلین گفت: 

می دانی آنچه که باعث شهرت تو شده، چیست؟
 
"این است که تو حرفی نمی زنی و همه حرف تو را می فهمند"
 
چارلی هم با خنده می گوید: 
 
... تو هم می دانی آنچه باعث شهرت تو شده ،چیست؟
 
 "این است که تو با این که حرف می زنی، هیچ کس حرف هایت را نمی فهمد.

 

روزی که امیر کبیر گریه کرد

در سال 1264 قمری، نخستین برنامه‌ دولت ایران برای واکسن زدن به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانان ایرانی را آبله‌کوبی می‌کردند.

  چند روز پس از آغاز آبله‌کوبی به امیر کبیر خبردادند که مردم از روی ناآگاهی نمی‌خواهند واکسن بزنند. به‌ ویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویس‌ها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه ‌یافتن جن به خون انسان می‌شود. هنگامی که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیماری آبله جان باخته‌اند، امیر کبیر بی ‌درنگ فرمان داد هر کسی که حاضر نشود آبله بکوبد، باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور می کرد که با این فرمان همه مردم آبله می‌کوبند. اما نفوذ سخن دعانویس‌ها و نادانی مردم بیش از آن بود که فرمان امیر کبیر را بپذیرند.

شماری که پول کافی داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله‌کوبی سرباز زدند!!!. شماری دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان می‌شدند یا از شهر بیرون می‌رفتند .

 روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر کبیر اطلاع دادند که در همه‌ شهر تهران و روستاهای پیرامون آن فقط سیصد و سی نفر آبله کوبیده‌اند. در همان روز، پاره دوزی را که فرزندش از بیماری آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به جسد کودک نگریست و آنگاه گفت: ما که برای نجات بچه‌هایتان آبله‌کوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم، جن زده می‌شود. امیرکبیر فریاد کشید: 

 وای از جهل و نادانی، سپس گفت: حال که گذشته از این که فرزندت را از دست داده‌ای باید پنج تومان هم جریمه بدهی. پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: 

 حکم برنمی‌گردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز.

چند دقیقه دیگر، بقالی را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود. این بار امیرکبیر دیگر نتوانست تحمل کند، روی صندلی نشست و با حالی زار شروع به گریستن کرد. در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانی امیرکبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالی از بیماری آبله مرده‌اند. میرزا آقاخان با شگفتی گفت: 

  عجب، من تصور می‌کردم که میرزا احمدخان، پسر امیرکبیر، مرده است که او این چنین های‌های می‌گرید. سپس، به امیر نزدیک شد و گفت: 

  گریستن، آن هم به این گونه، برای دو بچه‌ شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست. امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان که میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیرکبیر اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: 

 خاموش باش، تا زمانی که ما سرپرستی این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم.  

میرزا آقاخان آهسته گفت: 

  ولی اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیده‌اند. 

امیرکبیر با صدای رسا گفت: 

... و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانی مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویس‌ها بساطشان را جمع می‌کنند. تمام ایرانی‌ها اولاد حقیقی من هستند و من از این می‌گریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند.

 

   جمع بندي و نتيجه گيري 

چنانچه انضباط اجتماعی را به حس وظیفه شناسی فرد نسبت به جامعه تلقی كنیم، بررسی آثار و پیامدهای آن در زندگی فردی و اجتماعی، یک ضرورت منطقی تلقی شده و جست وجوی راه کارها و شیوه های عملی تحقق این پدیده، گام بعدی محسوب می شود. برخی از اندیشمندان، تعلیم و تربیت را بازتاب جامعه می دانند و بر این اساس معتقدند که هرگونه تغییری در فرهنگ و تربیت، باید برخاسته از تحولات اجتماعی باشد. عده ای دیگر، با خوش بینی واقع گرایانه ای، بر این باورند که میان جامعه و تعلیم و تربیت، تعامل روشنی وجود دارد و تحولات فرهنگی و اجتماعی لازم و ملزوم یکدیگرند. اگر بخواهیم رابطه این دو را دقیق تر توصیف کنیم، باید بپذیریم که تحولات فرهنگی و تربیتی یکی از اهداف چهارگانه تربیت است.  


   نتيجه گيري بحث انجام اين رسالت را از ما مي خواهد كه کار فرهنگی و تربیتی را از نزدیک ترین افراد آغاز کنیم. فراموش نکنیم همه برخوردهای ما با همه افراد باید تربیتی باشد. بايد ساختن را از خود شروع کنیم و در این روند حتی خدمتگزار اداره و شرکت، رفتگر كوچه و خيابان ، نگهبان ساختمان و...همه را مشمول برخوردهاي تربيتي و عالمانه خود قرار دهيم.

 آید بهــــار و پیرهن بیشه نو شود            نوتر برآورد گل اگــر ریـــــشه نو شود

زیباست روی کاکل سبزت کلاه نو           زیباتر آن که در سرت اندیشه نو شود

   به راستی برخی از تنگ نظران چقدر فضای فکری جامعه را محدود و تنگ فرض مي كنند که طرح هر سخنی و اظهارنظری هرچند ملایم و معمولی را چنان طوفانزا و ويرانگر مي پندارند كه طرح يك نظريه می تواند بنيان فكري و فرهنگي جامعه را آشفته و پریشان کند. در نگاه  و پندار این تنک مایگان  - که به قول زنده یاد دکتر شریعتی جهان بینی شان تا نوک بینی شان است-  فضای فکری، فرهنگي و اعتقادي جامعه  به تنگي و كوچكي  قدحي آب است كه پرتاب هر سنگريزه اي آن را به تلاطم درمي آورد !! در حالي كه شناختي كه من از جامعه اسلامي عصر ائمه اطهار سلام الله عليهم دارم  ، آنقدر اين فضا گسترده است و بنيان هاي فكري و اعتقادي اسلام و تشيع به قدري استواري و استحكام دارد كه سهمگين ترين طوفان هاي فكري و شديدترين خيزابه هاي خطرآفرين نمي تواند كوچك ترين خدشه اي به بنيان هاي مرصوص آن وارد كند.

  تا آنجا كه اين حقير خوانده و شنيده  است در عصر امام صادق(ع) - حتي در مسجد مسلمين علنا، نبوت و معاد انكار مي شد ؛ اما حضرت به جاي برآشفتن به گونه اي منطقي  و استدلالي - و بدون  هوچي گري - شبهه مخالفان و حتي معاندان را پاسخ مي دادند. اين شيوه مترقيانه و اين سعه صدر  امام (ع) حتي مورد تاييد ماترياليست بزرگ آن عصر بود.

    دنياي فكري برخي به كوچكي دنياي موري است نشسته بر برگي كه چون برگ را  آب مي برد ،  گويا دنيايشان را آب برده است!!

  ما بر اين باوريم كه بر اساس « الاسلام يعلوا و لايعلي عليه» ، بايد بنيان هاي فكري و فرهنگي خود را از طريق گسترش برنامه ها و كارهاي فرهنگي چنان استحكام و استواري بخشيم، كه هيچ طوفان فرهنگي و فكري بيگانه نتواند كوچك ترين خدشه اي بر آن وارد كند. 

----------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت

 * اسطقس = عنصر و اصل- مایه - ماده - اصل هر چیز - ماده نخستین در آفرینش - هیولی - عنصرهای چهارگانه : آب و خاک و باد و آتش - استخوان بندی هر چیز - آنچه مایه قوام و دوام چیزهاست - ج : اسطقسات

 اسطقسات = ج اسطقس - الف : مایه ها - مواد اصلی      ب : عنصرهای نخستین هر چیز - عناصر اربعه       ج : اجرام سماوی       د : علم هندسه  (معین)

  ------------------------------------------------------------------------------------------------

منابع

۱ - قرآن کریم 

۲- نهج الفصاحه

۳- نهج البلاغه 

۴ -تحف العقول

۵ - استراتژی رسانه‌های غربی در ایجاد بحران هویت ، نشریه نصر، ص ۳۳

۶ - اسلامي، احمد،از خاتميت تا غيبت، ص 126، انتشارات ميثم تمار ، چاپ سوم، 1388

۷ - جعفری ، محمد تقي ، فرهنگ پيرو، فرهنگ پيشرو،نشر: موسسه تدوین و نشر آثار استاد علامه محمد تقی جعفری ، 1388

۸ - شزيعتي، علي ، مجموعه آثار،ج۱،ص۲۵۶، حسينيه ارشاد،۱۳۵۷

۹ - شفيعي مطهر، سيدعليرضا، خودباوری فرهنگی ، موسسه انتشاراتي امام عصر(عج)، قم، چاپ اول،۱۳۷۹

۱۰-  قائمي اميري،علي ،در مکتب فجر دانش‌ها امام محمد باقر(ع)، ص 306 ، نشر قم، ۱۳۸۵

۱۱ - قرائتي ، محسن سيصد نكته در مديريت اسلامي (بر گرفته از تفسير نور) ، سايت مديران آنلاين 

 http://www.onlinemanagers.ir/Default.aspx

 ۱۲ - مطهري، مرتضي، سيري در سيره ائمه اطهار،صص107و 108، انتشارات صدرا،چاپ دهم، ۱۳۷۳

 ۱۳ -ماير ، فردریک ، تاریخ اندیشه های تربیتی،جلد اول، ترجمه: فیاض،علی اصغر،1374،ص133 ،تهران، انتشارات سمت، چاپ اول 

۱۴ -ماير، فردریک ، تاریخ فلسفه، ترجمه علی اصغر فیاض، ج اول، ص ۲۱

 ۱۵-  محمدي ري شهري  محمد،ميزان الحكمه، ج1 ، ص 285، دانشكده حديث،

۱۶- همشهري،روزنامه، ۲/۵/۷۹

 


موضوعات مرتبط: مقالات

تاريخ : دو شنبه 30 بهمن 1391 | 8:28 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

دل ديدني هاي شهر  سرب وسراب(2۶۰)

 

 

 

من زندانياني را ديدم كه ادامه حياتشان استمرار در زندان و مرگشان در آزادي از بند گران بود.

 

من واپسين تصوير دنياي ديجور را در نصب آخرين سنگ گور ديدم.

 

من جامعه اي را ديدم كه همه آموخته بودند براي موفقيت بايد دهاني بسته و دست هايي شكسته داشت.بايد با دهنه هاي آهنين دهان ها را دوخت و در برابر زورمندان حاكم سكوت را آموخت.

 

من جوجه هاي فردا را ديدم كه مرگ جوجه اي را مي نگريستند و در سوگ او مي گريستند .

 

من  سري را ديدم كه سنگ ها را درهم مي شكست ؛ ولي از درك فرهنگ ها مي خست. 

ادامه دارد...

                       شفیعی مطهر

 


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : یک شنبه 29 بهمن 1391 | 7:13 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 دل ديدني هاي شهر  سرب وسراب(25۹) 

 

من تندیسی را دیدم تراشیده از سنگ و ایستاده بر فراز اورنگ؛ او قرن ها بود كه نگران مي زيست و افق هاي دور را مي نگريست.او پاسدار پيام پيشينيان پاك بود و زبان زمينيان خفته در خاك.

 

من هیچ راه را برای آغاز دور ندیدم و هیچ گاه را برای پرواز ، دیر . رفتن را با هر گام و شكفتن را با وزش هر نسيم آرام مي توان آغاز كرد.

 

 

من چه بسيار انسان هايي را ديدم كه در لحظاتي نا امید شدند که چیزی به موفقیت آن ها باقی نمانده بود.

 

من چه بسيار انسان هايي را ديدم كه داشته هاي ارزشمند را نمي ديدند و به نداشته هاي خوشايند مي انديشيدند.

 

من هر بيننده اي را ديدم در رویاهای خود می زیست و دنيا را از وراي عينك پندارهاي خود مي نگریست . 

ادامه دارد....

                                   شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : چهار شنبه 25 بهمن 1391 | 16:31 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 دل ديدني هاي شهر  سرب وسراب(25۸) 


 

من در دو جامعه نه ذره ای اختلاف در  باور که حتی یگانگی و وحدت نظر کامل دیدم: جامعه گورستان و جامعه گوسپندان.اختلاف در اندیشه ها لازمه اندیشیدن است.

(اختلاف علماء امتی رحمه) 

من در ورای ده ها چشم بند و صدها پایبند چشم هایی نگران و اندیشه هایی گران دیدم.

 

من انسان امروز را دیدم با چشمی نگران و روحی سرگردان. او به هر سویی می نگریست و با هر آرزویی می زیست. 

من زوج هایی را دیدم که خورشید را در آغوش مي فشردند؛ اما گرم كردن دل ها را به فراموشي مي سپردند. 

من کسانی را دیدم که قصرهایی ساختند نه از سنگ های سترگ که از قطعه یخ های بزرگ. قصری که با تابش آفتابی سوزان ذوب می شد....و چه مانند بود به برخی کارهای غافلانه و برساخته های جاهلانه ما.

ادامه دارد...

                             شفیعی مطهر

 


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1391 | 6:15 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 دل ديدني هاي شهر  سرب وسراب(25۸) 


 

من در دو جامعه نه ذره ای اختلاف در  باور که حتی یگانگی و وحدت نظر کامل دیدم: جامعه گورستان و جامعه گوسپندان.اختلاف در اندیشه ها لازمه اندیشیدن است.

(اختلاف علماء امتی رحمه) 

من در ورای ده ها چشم بند و صدها پایبند چشم هایی نگران و اندیشه هایی گران دیدم.

 

من انسان امروز را دیدم با چشمی نگران و روحی سرگردان. او به هر سویی می نگریست و با هر آرزویی می زیست. 

من زوج هایی را دیدم که خورشید را در آغوش مي فشردند؛ اما گرم كردن دل ها را به فراموشي مي سپردند. 

من کسانی را دیدم که قصرهایی ساختند نه از سنگ های سترگ که از قطعه یخ های بزرگ. قصری که با تابش آفتابی سوزان ذوب می شد....و چه مانند بود به برخی کارهای غافلانه و برساخته های جاهلانه ما.

ادامه دارد...

                             شفیعی مطهر

 


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : یک شنبه 22 بهمن 1391 | 17:41 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

دل ديدني هاي شهر  سرب وسراب(25۷)


 

من توان تصمیم گیری و عمل شجاعانه در رویارویی با موانع ،سختي ها و مصیبت ها را کلید عظمت مدیریت و رهبری ديدم.

 

 من زایش و ‌رویش و میرش را نه روندی کاهنده که فرایندی فزاینده دیدم. به دیگر سخن مرگ و میرش را نه سیری به سوی زوال که حرکتی به کوی کمال یافتم.

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org 

من چون شبنم شرم بلبل را بر گونه نرم گل دیدم تجلی حیای بینش  را در حیات آفرینش یافتم.

موشی که گربه را به سبک "تام و جری" می زند + عکس 

من نه در قصه تام و جری که در عرصه رزم آوری موشی را دیدم که پنجه بر چهره گربه کشید. بنابراین دریافتم که گاه عرصه چون تنگ شود موش نیز بلنگ می گردد.

 

من اسطوره اعتماد به نفس را در سیمای موجودی حقیر دیدم که از روی شجاعت یا حمافت در برابر هیولایی کبیر ایستاد. 

ادامه دارد... 

                      شفیعی مطهر

 


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : چهار شنبه 18 بهمن 1391 | 7:36 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

    دل ديدني هاي شهر  سرب وسراب(256)


من بازاری را دیدم که بر خلاف دیگر بازارها کالاهای کمیابی چون شرافت،عزت،جوانمردي،صداقت و... در آن ارزان تر بود.در اين بازار كساني را ديدم كه شرافت انساني و صداقت آسماني خود را به بهايي اندك يا كالايي كوچك مي فروختند و كرامت را در آتش لئامت مي سوختند.


 

 من كسي را متوكل ناب و متوسل مذاب ديدم كه تنهايي خود و توانايي خدا را با همه وجود دريابد.


 

 من كمال زيبايي و جمال خدايي را در حضور حنيف و ظهور بدون تحريف همه وجود انسان ديدم.


 

من چون بهار را دیدم، دانستم که حتی اگر نمی شود همیشه سبز ماند ، می توان دوباره و دوباره و دوباره ،سبز و پر شکوفه و پر از جوانه شد.


 

من ماسه ها فراموشکارترین رفیقان راه دیدم.

 

پا به پایت می آیند، آنقدر که گاهی سماجتشان در همراهی حوصله ات را سر می برد؛ اما کافی است تا اندک بادی بوزد یا موجی برخیزد، تا برای همیشه رد پایت از حافظۀ ضعیفشان پاک شود!

بکوشیم از نسل " صدف" باشیم، نه از نسل "ماسه" ! "صدف هایی که به پاسِ اقامتی یک روزه، تا دنیا دنیاست، صدای دریا را برای هر گوشِ شنوایی زمزمه می کنند! 

ادامه دارد...

                               شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : دو شنبه 16 بهمن 1391 | 10:56 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |


 

                                       

         دل ديدني هاي شهر  سرب وسراب(255)


 من همواره كوشيده ام در وراي سپهر سياه و ابرهاي تيره و تباه، رنگين كماني از اميد را ببينم.


  من عاطفه انساني را در ژرفاي وجود انسان ها مبتني بر فطرت و فضيلت و روييده بر باور طينت ديدم.انسان در اوج چيرگي خشم و خشونت در جبهه هاي جنگ و جنايت نيز نمي تواند نداي فطرت را نشنود و سيماي فضيلت را نبيند.  


من بذر هر باوری که در بستر خاطر افشاندم، نهالي از حقيقت را از آن بذر باور ،بارور ديدم.

 

من فریب را  رايج ترين سكه و رفيع ترين اريكه در بازار شهر سرب و سراب ديدم.


من سرمای زمستان را لرزاننده، گرماي تابستان را سوزاننده و تعادل بهار را روياننده ديدم.بنابراين دريافتم كه هماره تعادل، رويشگر است و افراط و تفريط، ويرانگر.

ادامه دارد..

                            شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : پنج شنبه 12 بهمن 1391 | 7:53 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

 

                                       

         دل ديدني هاي شهر  سرب وسراب(254)


 

   من سنگ خارا را بهترين شمشيرزن ديدم؛ زيرا هر شمشيرزني پيش از تهاجم به سوي او مي داند كه نمي تواند بر او چيره شود.  


 من با تحويل سال نو دفتري سپيد و كتابي انباشته از اميد را با ۳۶۵ برگ پيش روي خود ديدم كه هر روز بايد با قلم انديشه برگي از آن را بنويسم.   

http://irancool.com/rozanehgroup/esfand90/only-in-india/16.jpg

   من بوسه را ژرف ترین بیان احساس و عمیق ترین اظهار سپاس دیدم. 


  من زندان را نه جایی برای شکنجه بزهکار که آموزشگاهی برای پرورش خطاکار و درمان بیمار دیدم.


   من هنر دوست داشتن را در دوست داشتن کسانی دیدم که مرا دوست ندارند. عشق یعنی افشاندن بذر مهر و آفرین در سرزمین نفرت و نفرین. عشق یعنی به آتش کشیدن جنگل دل برای برافروختن شمع يك محفل. 

ادامه دارد...

                       شفيعي مطهر

 

 

 


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : سه شنبه 10 بهمن 1391 | 8:47 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |



 

                              

         دل ديدني هاي شهر  سرب وسراب(253)


 

من فرشته آزادي را در پشت ميله ها آزاد ديدم.  


 من از سكوت در برابر ستم و تجاوز به حريم قلم نه هراسيدم و نه بر خود لرزيدم؛ اما آن گاه خاطرم خست و دلم شكست كه به آن لباس مشروعيت پوشاندند و به قلم زهر زهادت نوشاندند. 


 من در بازار بزرگ زندگی و دنیای سترگ ارزندگی، لبخند را ارزان ترين كالا و ارزشمندترين كيميا ديدم. 


من کسانی را در بن بست زندگی دیدم که خود را در اوج کمال و قله آمال می ديدند؛ زيرا آنان راهي جز سرازيري براي ادامه مسير نداشتند.  


 من چون حيات را ارزيابي كردم، مي خواستم به گونه ای زندگي كنم كه هرگاه فرزندانم خواستند مفاهيمي چون صداقت،عدالت و حريت را به ياد آورند، مرا مجسم كنند؛ اما افسوس.... 

ادامه دارد...  

                              شفيعي مطهر


 

 

 

 


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : جمعه 6 بهمن 1391 | 7:12 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

                              

         دل ديدني هاي شهر  سرب وسراب(252)


 

  من برخی کژاندیشان را دیدم که دنیای واقعیت ها را وارونه می دیدند و واژگونه می پسندیدند .    


  من  سایه را با همسایه متفاوت دیدم آن گاه که هنر چشمک زد.


 من ستون های سلطه استبداد را بر گرده دو گروه استوار دیدم: عوام ساده انگار و خواص جیره خوار. دل آگاهان روشنگر و دردآشنایان بیدارگر باید بیشترین تلاش را در آگاهی بخشی به توده های عوام مصروف دارند تا خواص عالی مقام؛ زيرا خفتگان غافل را زودتر مي توان بيدار كرد تا خفته نمايان لايعقل را.  


 من درخت را ديدم با شاخساران عيان و ريشه هاي پنهان.همه در سايه سار شاخساران آن مي آسايند و ميوه هايش را مي ستايند ؛ اما تلاش سبز ريشه ها را نمي نگرند؛در حالي كه درخت با قطع شاخه ها همچنان مي رويد و مي بالد؛ اما با جدايي از ريشه ها مي پژمرد و مي ميرد.  


   من زنده به گورکردن دختران را دیدم، نه در عهد جاهلیت سیاه ،که در عصر مدرنیت رفاه؛ و نه به خاك سپردن پيكرهايشان ، كه در مغاك فشردن باورهايشان. آن، جسم را مي پژمرد و اين، جان را، آن، يك بار تن را مي ميراند و اين، روزي صد بار روح و روان را مي آزارد.   

ادامه دارد...

                       شفيعي مطهر

 

 


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : پنج شنبه 5 بهمن 1391 | 6:42 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

                              

         دل ديدني هاي شهر  سرب وسراب(251)


 

 
من انسان هایی را دیدم که روی خود را سیاه کردند تا روی روزگار خود را سپید نمایند.  انسان هایی که کرامت انسان را در زیر رنگ سیاه جامعه خود پوشاندند تا از دیگران پاداش تحقیر خود را دریافت کنند!!


     من کبریت سوخته ای را دیدم ، در حالی به پایان خط زندگی رسیده بود که جهانی را را شعله ور و جنگل هایی را خاكستر کرده بود.    


 من سگ و گربه را ديدم كه با تغيير در روش و رفتار نقطه پاياني بر مخاصمه تاريخي خود گذاشته و ثابت كرده بودند كه با تغيير در باورها مي توان در جهان هستي تغيير و تحول آفريد.  


 من در کناره رویا و کرانه دریا حباب هایی دیدم به بزرگی اندوه و به حجم غم های انبوه . ...و هنگامي كه نسیمی نرم وزید و آن حباب ها را میراند، دانستم که در زندگی بشر نه غم و اندوه ماندگار است و نه شادی های انبوه.     


من تندیس جان هاروارد را در مرئی و منظر دانش پژوهان ثروتمندترین دانشگاه جهان دیدم. او کسی بود که نزدیک به جهار سده پیش در قلب شب تار آمریکا شمعی زرتار برافروخت که هنوز بر سپهر دانش می درخشد و جویندگان نور را شعور می بخشد.  

ادامه دارد... 

                        شفيعي مطهر

 

 


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1391 | 7:19 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |


 

 

بار ديگر آرش....

قصه هاي شهر هرت / قصه سي و چهارم


گروه اینترنتی پرشیـن استـار | www.Persian-Star.org


مردم شهر هرت صد هزار نفر بودند . آنان از شدت ستم،تبعيض و خودكامگي اعلي حضرت هردمبيل به تنگ آمده بودند . مردم به جاي زندگي،مرگ تدريجي را تجربه مي كردند. مهر، وفا،صداقت،صميميت ،محبت و جوانمردي در بين مردم  مرده بود. كوچه و معابر شهر عرصه جلوه گري خشونت ،وحشي گري و خيانت و خباثت شده بود. كم كم نفس ها مي گرفت و سقف آسمان بر روي سينه مردم شرافتمند سنگيني مي كرد.

 روزي كه همه مردم به تنگ آمدند. همه با هم به پاخاستند و براي درهم پيچيدن تومار حاكميت جور و جهل و جمود ،قصر هردمبيل خودكامه را چون نگيني به محاصره خود درآوردند.

 مردم صد هزار نفر بودند و او تاب پايداري در برابر خيزش آگاهانه مردم را نداشت. ناگزير از در مكر و حيله و فريب درآمد.او گردي خواب آور و رخوت بخش داشت كه تنفس اندكي از آن ،شخص را به خوابي عميق فرومي برد؛ خوابي سنگين كه جز با فريادي بسيار بلند و رعدآسا به بيداري نمي انجاميد.

  هردمبيل دستور داد با كمك مزدوران جيره خوارش مقدار زيادي از آن گرد را بر سر مردم به پاخاسته و خشمگين بپاشند. 

پس از افشاندن گرد خواب آور لحظاتي بيشتر طول نكشيد كه فريادهاي خشگينانه توده هاي مردم فرومرد و جمعيت امدك اندك به خوابي عميق فرو رفتند.

سكوت مرگ آور همه جا را فرا گرفت. در اين ميان تنها يك دلير مرد آگاه با خردمندي و زيركي توانست با استفاده از يك دستمال خيس خود از استنشاق گرد خواب آور حفظ كند و از فرو رفتن در خواب عميق رهايي يابد. آري ، او آرش زمان بود.

 آرش تنها كسي بود كه با پيش بيني اين ترفند هردمبيل، با گرفتن يك دستمال خيس جلوي بيني از استنشاق اين گرد خواب آور خودداري كرد و در نتيجه بيدار و هشيار ماند.

 حال او يك تنه مانده بود و با يك جمعيت انبوه به خواب رفته! او با يك شهر خفته و خاموش چه كند؟! فقط يك فرياد رعدآسا و نعره بلند مي توانست آنان را بيدار كند و بساط حاكم خودكامه را درهم بكوبد.؛ فرياد و نعره اي كه با جان و روح فريادگر از قالب جسمش برخيزد.

 بيداري مردم در گروي قرباني شدن او بود. هميشه بيداري خفتگان، قرباني مي طلبد. . او مانده بود بر سر دو راهي ! يا بايد زندگي ذلت بار خود را در جمع خواب زدگان دنياي بي خبري ادامه دهد و يا با فدا كردن گوهر جان و حيات خود مردم خفته را بيدار سازد. گزيري نبود. بايد جان را پشتوانه بيداري مردم كرد. او فرصتي براي ترديد نداشت. عقل و عشق دست به دست يكديگر دادند و او راه جاودانگي را برگزيد. 

آرش زمان همه هستي خود را در حنجره خود متمركز كرد و با همه وجود چنان فريادي از سوز جگر بركشيد كه نه تنها عفريت خواب را از عرصه شهر فراري داد ، بل كه بنيان جور و جهل حاكم خودكامه را نيز درهم كوبيد.

آن گاه مردم بيدار شدند و دوباره به پاخاستند و به يك باره بر قصرهاي قساوت يورش آوردند و...


 

 

                                          شفيعي مطهر

 

 


موضوعات مرتبط: قصه هاي شهر هرت

تاريخ : یک شنبه 1 بهمن 1391 | 6:24 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |