میلاد دو زمزم هدایت 

 

امروز زادروز خجسته شکوفایی گُل نبوّت و شکوفۀ امامت است .

امروز قُدسیان کف زنان پای می کوبند و دف زنان دست می افشانند .

امروز خورشید بر زورق دیرین نشسته و خوشه های زرّین می پراکند . نگاه او پگاه را زرافشان می کند و روز را درخشان . ...

و امشب ماه در هاله ای رویایی و هودجی اهورایی ، آبشار سیمگون خود را بر کویر جان و دشت جهان جاری می سازد .

امروز دریاها صدف های سُرور به ساحل می ریزند و سُرور جان را با نور جانان می آمیزند .

امروز از چشم چشمه ساران ، لعل می جوشد و در جویباران، مروارید غلتان می خروشد . 

 امروز امواج خروشان ، طبق های مروارید به دوش دارند و سبدهای امید بر سر .

امروز بر سر و روی باغ شکوفه های ملکوت ریخته و از درختان خوشه های یاقوت آویخته است .

امروز بهار با کوله باری پر از شکوفه، ترانه می خواند و سبد سبد رایحه می افشاند .

امروز خاک بر افلاک می نازد و فرزند انسان در برابر قُدسیان سر بر می افرازد .

امروز فلسفۀ سجدۀ ملایک بر آدم تفسیر می شود و منصب خلیفه اللّهی انسان تعبیر می گردد .

امروز عرشیان بر فرشیان رشک می برند و از شوق، اشک می بارند .

امروز گسترده ترین دریای رحمت رحمان از سرچشمۀ افلاک بر بستر خاک جاری می شود.

امروز آخرین هودج هدایت و ششمین کوکب امامت در هاله ای از شمیم عطرافشان بهشتی بر زمین می نشینند . زمین برای استقبال از مرکب مهرافروز رسالت و مقدم دل افروز امامت طاق نُصرتی از رنگین کمان شوق بر افراشته است .

میلاد خجستۀ این دو کوثر رحمت و زمزم هدایت ، ولادت مسعود نبیّ مکرّم اسلام حضرت محمّد (ص) و حضرت امام جعفر صادق (ع) نه تنها بر امّت مسلمان ،که جامعه بشریّت مبارک باد .

                           سید علی رضا شفیعی مطهر

(مقاله :"وحدت با هم؟ یا با من؟!! "را نیز درباره هفته وحدت در لینک زیر مطالعه فرمایید.)

http://modara.blogfa.com/post/8884


موضوعات مرتبط: قطعه ادبيروزنوشت

تاريخ : جمعه 24 آبان 1398 | 5:17 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |


 

دیدیم......گفتیم...... 

 

پاسخ نسل اول انقلاب: چرا انقلاب کردیم؟!

 

#شفیعی_مطهر

 

در بهمن 57 چه دیدیم؟چه گفتیم و چه کردیم؟

دیدیم : 

حاکمیت سیاه عفریت سیهکار و فرعون متفرعن فریبکار،هیولای اهریمنی خود را بر پهندشت ایران زمین گسترده و با سلطه جهنمی خود نفس ها را در سینه ها ، و کینه ها را در این آیینه ها حبس کرده است!

گفتیم: 

در برابر خدایگان خودکامه باید به پاخاست و با تکیه بر عصای موسوی ،بت سامری را درهم شکست!

دیدیم: 

در حکومت خفقان طاغوت ،«انسان»،این گل سرسبد ملک و ملکوت مسخ می شود،کرامت انسان به نسیان سپرده شده و شخصیت و آزادگی او لگدکوب خودخواهی و خودکامگی گردیده است!

گفتیم: 

باید غبار قیادت را از رخسار هویت زدود و بار دیگر تاج «لَقَد کَرَّمنا بَنی آدَم» را بر سر انسان «خلیفه الله» نهاد! حاکمیت انسان بر انسان مردود است و تنها حاکمیت «الله» محمود است. همه باید تسلیم قانون باشند ،نه خودکامگان دون!

دیدیم:

در نظام استبداد و خودکامگی ،«زن» این بدیل آدم و ریحانه عالم را به ابتذال می کشند،تحجُّر به نوعی به استثمارشان می کوشد و تجدُّد به گونه ای به استعمارشان می کشد. این،خوارشان می سازد و آن،بر بی بند و باریشان می نازد. این، جابرانه گوهر عفافشان را به زنجیر هوس می کشد و آن ،جاهلانه عطر عاطفه و عشق آسمانیشان را در گنداب متعفّن اوهام خود به بیگاری می کشد!

گفتیم: 

باید به پاخیزیم و با سلطه و سلطنت بستیزیم ،عزت و کرامت از کف رفته زن را بدو بازگردانیم و او را بر سریر شرافت و حرّیّت بازنشانیم!

دیدیم: 

در عرصه تفکُّر و اندیشه،قلم ها را شکسته اند و زبان ها را بسته اند.اندیشمندان زبان در کام کشیده اند و چشمه های زلال خشکیده اند. بر وفق بیان رسای امیر بیان علی(ع): «العالِمُ مُلجَم وَ الجاهلُ مُکرَم»؛ آگاهان دردآشنا را در بند کشیده اند و تهی مغزان چاپلوس را بر صدر نشانده اند! انسان را مسخ کرده اند و انسانیت را به مسلخ برده اند.«آزادی»،این موهبت الهی را موجد و موجب مناهی نامیده و حرّیّت و آزادی و آزادمَنَشی را جسارت و گستاخی دانسته اند!

گفتیم: 

باید انسان را از بند بردگی و زنجیر افسردگی رهانید و بر صدر سریر آزادگی نشانید.باید بر سینه سپهر چون مهر درخشید و بر نهال آزادی و شکوفه های آزادگی طراوت بخشید؛زیرا شکوفه های گلگون آزادی همیشه از خون آزادگان روح می گیرند!

دیدیم: 

عفریت سیاه شب،گلوی شمع شب افروز را می فشرد و بال و پر سرد و سنگین خود را بر پهندشت این سرزمین می گسترد.نه نایی از نیی برمی خیزد و نه نوایی از نایی.شاهبازان سپهر سخن، همه دم درکشیده اند. گویی همه طعم تلخ داغ و درفش را چشیده اند.

چه شکرهاست در این شهر که قانع شده اند

شاهبازان طریقت به مقام مگسی؟!

گفتیم: 

بال بگشای و صفیر از شجر طوبی زن

حیف باشد چو تو مرغی که اسیر قفسی

دیدیم:

آنان که حق را می شناسند،از بیان حقیقت می هراسند. شب،سایه سرد و سنگین و سیاه خود را بر سر شهر افکنده و کوچه های سحر را با تعفُّن سکوت و سکون و ستم آکنده است. «شب باوران» شب را دیرپا یافته اند و «شب یاوران» به یاریشان شتافته اند! مردم نه نوشی از جویبار سیمین مهتاب نوشیده اند و نه جرعه ای از آبشار زرین آفتاب چشیده اند. ستارگان به سختی با همه وجود می درخشند و شب زدگان را امید می بخشند. اما ستارگان را نیز به جرم نورافشانی به بند می کشند و به ترفند می کُشند!

هر شب ستاره ای به زمین می کشند و باز

این آسمان غم زده غرق ستاره هاست

گفتیم : 

باید غبار سیاه سکون و سکوت  و بیداد را زدود و دروازه های سپید بامداد را گشود. اگر تابش چون چشمه آفتاب را نمی توانیم ،راز کرشمه های شب تاب را می دانیم. اگر هر یک از ما چون شب تاب بتابیم،می توانیم روزن روشن سحر را بیابیم.

دیدیم: 

دین باورانِ حق یاور از تعدی و تفرقه امروز می نالند و به عظمت و شکوه دیروز می بالند. شاخه های تُرد «یاس» و شکوفه های سرخ «ناس» از وزش سموم خزان «یَاس» پژمرده اند ؛همه شکوه و عظمت فرهنگ و تمدن اسلامی را می ستایند و از غرور سر بر فلک می سایند،اما درباره تفرقه و پراکندگی کنونی مسلمین نه حرفی برای گفتن دارند و نه امیدی برای شکفتن!

گفتیم: 

باید سبزِِ سبز دامن همت بر کمر بندیم و سرخِ سرخ بر سیمای سحر بخندیم ؛باید تلاش ها را تشدید و شکوه دیرین را تجدید کنیم.

دیدیم: 

سرنوشت ملت بزرگ ایران را در کاخ های سپید و سرخ بیگانه رقم می زنند. تامین منافع قدرت های بزرگ بیگانه در گرانیگاه تصمیم گیری های ما با یکدیگر گره می خورد، منابع طبیعی و انسانی ما،پشتوانه منافع نامشروع بیگانگان است،ایران را استعمار می کنند و ایرانیان را استثمار!

گفتیم:  

باید فریاد بلند «استقلال و آزادی» را بر بلندای قیادت و قیمومیت فرود آوریم ،تا با رفع سلطه بیگانه و دفع سلطنت خودکامه ،سرنوشت ایران را در ایران و با اراده ایرانی رقم بزنیم.

دیدیم: 

دسایس دشمن و وساوس اهریمن ،دریای خروشان خلق را قطره قطره کرده و ذره ذره پراکنده است،تا هر قطره تنها در اثر وزش سموم یَاس و تابش هُرم نومیدی حقیرانه بمیرد و چراغ امیدش غریبانه خاموشی پذیرد!

گفتیم: 

باید از مشارکت قطره ها،جویباران ،و از به هم پیوستن جویباران،رودهای خروشان خلق را به حرکت درآوریم، تا کوه مشکلات و سختی ها را درهم شکنیم و راه های رهایی و تحقق آرمان ها را بازگشاییم.

این گونه شد که ملت ما در بهمن ماه 1357 با نهضت فراگیر و فناناپذیر خود این حقیقت را با خامه خون بر صحیفه گردون نوشت که هر قدرتی که در برابر مردم سالاری بایستد،محکوم به نابودی است!

این ها گوشه ای از «دیدنی ها» و «گفتنی ها»ی ما بود!

اگر «نظام موجود» همان «اسلام موعود» نیست،باید همه صمیمانه دست در دست یکدیگر نهیم و با اصلاحات گام به گام خارهای نابسامانی ها را بزداییم و گل های آرمانی را بشکوفانیم!

به امید بهروزی بهتر و پیروزی بیشتر! 

 

همواره هوادار ره حق باشید

در کسب رضای حق موفق باشید


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : یک شنبه 22 بهمن 1396 | 10:7 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

آرمان شهر بهمن

 

 #شفیعی_مطهر

 

   از زندگي كه نه، از بردگي در تنگناي لانه‌هاي باريك شقاوت و آشيانه‌هاي تاريك عداوت خسته شده، در آرزوي زندگي در فراخناي قصرهاي مُصادقت و كاخ هاي مُرافقت بوديم.

   از تنفّس در فضاي تيره و تار ستم و هواي نكبت‌بار اندوه و غم به ستوه آمده، در جستجوي نسيمِ سحرِ آزادي و شميم معطر شادي بوديم.

   از گام ‌زدن در كوچه‌هاي ظلمتِ ظلم و ضلال و بن‌بست‌هاي قيرگون پُر قيل و قال به تنگ آمده و به دنبال يافتن عرصه‌هاي وسيع سعادت و قُلّه‌هاي رفيع كرامت بوديم.

  از پوسيدن در منجلاب تملّق و چاپلوسي و گنداب ريا و سالوسي دلمُرده و افسُرده شده، در پي يافتن چشمه‌ساران زلال عزّت و آبشاران روشن شهامت بوديم.

  این گونه بود كه ما قطره‌هاي تنها و چكّه‌هاي جدا از هم، به هم پيوستيم و بر سر پيمانة عشق، مصادقت را پيمان بستيم. 

از جويباران بيداري گذشتيم و رود هشياري را پشت سر گذاشتيم، از پيوستن جويبارها در پهناي رود جوشيديم و در فراخناي دريا خروشيديم. 

از جنبش جمعيت و خيزش خلق، شهر خروشيد. از كوچه‌هاي احساس گذر كرديم. به خيابان هاي خَرَد رسيديم. در ميدان همايش گرد آمديم. «استقلال» و «آزادي» را فرياد كرديم، تا «جمهوري اسلامي» را ايجاد كنيم.

با حميّت اسلامي خلق را به حمايت از حق برانگيختيم و با باطل درآويختيم.

با هم نشستيم تا ايستادگي را پيمان ببنديم و ايستاديم، تا گرد ذلّت بر سيماي سرخمان ننشيند.

شهر شقاوت و شرارت و شهوت را در هم كوبيديم، تا مدينة فاضلة فقاهت و فطانت و فراست را بنا كنيم. 

كوچه‌هاي تنگِ ننگ و عار را خراب كرديم، تا خيابان‌هاي پهن عزّت و افتخار را بسازيم.

تنديس طاغوت را شكستيم تا تقديس لاهوت را زمزمه كنيم.

كوخ هاي پستي و پليدي و پلشتي را ويران كرديم، تا كاخ هاي پاكي و پارسايي و پايداري را برافرازيم. 

در رَزم آزادي و بهروزي جنگيديم، تا در بزم شادي و پيروزي عزم را جزم كنيم، كه بر خرابه‌هاي شهر طاغوت و طغيان، شهري بسازيم از ياقوت ايمان، شهري پر از غنچه‌هاي قناعت و شكوفه‌هاي شرافت. شهري بسازيم كه سنگفرش خيابان هاي «استقلال» و «آزادي» آن با لعلِ محبت و مرواريد مودَّت پوشيده شده، در جويبارانش زلال سخاوت و گلاب حلاوت جاري باشد.

در اطراف خيابان هايش نهال‌هاي مساوات و درختان مؤاخات بكاريم.

مسجدهايي بسازيم كه سنگ‌هايش از زمرّد عرفان و زَبَرجدِ ايمان، و گنبدش از آبگينه عشق باشد. 

از گلدسته‌هايش دسته گل هاي محمدي بچينيم، و از مناره‌هايش شكوفه‌هاي نور ببوييم.

فرش هايي از پَرَندِ معنويت و پرنيان روحانيت در آن بگستريم. از گُل هاي قالي‌هاي آن رايحة جود و عطر سجود بتراود. از سقف گنبدش چلچراغي بياويزيم از الماس اخلاص و عقيق تحقيق.

و در محرابش سجاده‌اي بيفكنيم از اطلسِ خضوع و ديباي خشوع، تا بر روي آن تنديس امامت و مجسمة ولايت بر آستان الوهيت سربسايَد.

در بازارهاي شهر ما رايحة انصاف و عطر عفاف بپراكند و بازاريان صداقت بفروشند و قناعت بخرند.

ميدان‌هايي بسازيم پر از فوّاره‌هاي خوش رنگ راستي و چراغ‌هاي رنگارنگ درستي. در كشتزار مدرسه‌ها بذر تربيت بيفشانيم و شكوفه‌هاي انسانيت بچينيم. صدف نوباوگان را در مدرسه‌ها بپروريم و گوهر فطرت را در آن بيابيم و صحن و سراي شهرمان را با آن آذين بنديم.

براي اداره شهرمان تصميم گرفتيم شهد كياست را با عطر سياست آميخته، در غربال ديانت ريخته، با فطانت آن را بيخته، به عنوان خون‌نامه ميثاق ملّي بر فراز شهرمان آويخته، خُرد و كلان در برابرش يكسان باشيم.

بر اساس «اِنِ الحُكمُ اِلّا لِله»، جز حاكميت «الله» را نپذيريم و جز حكومت «الله» را گردن ننهيم. 

اخيارمان را به امارت برگزينيم و اشرارمان را به حقارت بسپاريم.

شهرياران درهاي مِهرباني و عطوفت را به سوي شهروندان گشايند. از سكوي صداقت با مردم سخن گويند و شهروندان شكوفه‌هاي وفا و غنچه‌هاي صفا نثار شهرياران كنند.

آیا اکنون به چنین آرمان های نخستین و هدف های دیرین رسیده ایم؟!

آیا به سوی آن اهداف روانه ایم؟ یا در جهت خلاف آن ره می سپریم؟!

بیاییم بار دیگر هدف ها را بازنگریم و بر آن چشم انداز نگاریم!

آیا «نظام موجود»، همان «اسلام موعود» است؟

داوری با شما!

امید که با «دادوری»،«داوری» کنیم!

   سالروز پيروزي انقلاب اسلامي مستضعفان زمين و آزادگان زمان را به همه پويندگان راه عدالت و آزادي تبريك و تهنيت مي گويم.

  به اميد تحقّق همه اهداف و آرمان هاي انقلاب !

                                  در كسب رضاي حق موفق باشيد

 

 

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

 https://t.me/amotahar
 

                         


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : پنج شنبه 12 بهمن 1396 | 18:14 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

میلاد دو زمزم هدایت 

 

امروز زادروز خجسته شکوفایی گل نبوّت و شکوفه امامت است .

امروز قدسیان کف زنان پای می کوبند و دف زنان دست می افشانند .

امروز خورشید بر زورق دیرین نشسته و خوشه های زرّین می پراکند . نگاه او پگاه را زرافشان می کند و روز را درخشان . ...

و امشب ماه در هاله ای رویایی و هودجی اهورایی ، آبشار سیمگون خود را بر کویر جان و دشت جهان جاری می سازد .

امروز دریاها صدف های سُرور به ساحل می ریزند و سُرور جان را با نور جانان می آمیزند .

امروز از چشمه ساران ، لعل می جوشد و در جویباران مروارید غلتان می خروشد . 

 امروز امواج خروشان ، طبق های مروارید به دوش دارند و سبدهای امید یر سر .

امروز بر سر و روی باغ شکوفه های ملکوت ریخته و از درختان خوشه های یاقوت آویخته است .

امروز بهار با کوله باری پر از شکوفه ترانه می خواند و سبد سبد رایحه می افشاند .

امروز خاک بر افلاک می نازد و فرزند انسان در برابر قدسیان سر بر می افرازد .

امروز فلسفه سجده ملایک بر آدم تفسیر می شود و منصب خلیفه اللّهی انسان تعبیر می گردد .

امروز عرشیان بر فرشیان رشک می برند و از شوق اشک می بارند .

امروز گسترده ترین دریای رحمت رحمان از سرچشمه افلاک بر بستر خاک جاری می شود

امروز آخرین هودج هدایت و ششمین کوکب امامت در هاله ای از شمیم عطرافشان بهشتی بر زمین می نشینند . زمین برای استقبال از مرکب مهرافروز رسالت و مقدم دل افروز امامت طاق نصرتی از رنگین کمان شوق بر افراشته است .

میلاد خجسته این دو کوثر رحمت و زمزم هدایت ، ولادت مسعود نبی مکرّم اسلام حضرت محمد (ص) و حضرت امام جعفر صادق (ع) بر امت مسلمان و جامعه بشریت مبارک باد . 

سید علی رضا شفیعی مطهر

 

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

 https://t.me/amotahar
 

 

 


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : چهار شنبه 15 آذر 1396 | 7:0 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

نماز و حج

قطعه ای به بهانه عید سعید قربان 


كعبه آن سنگ نشاني است كه ره گم نشود

حاجی احـــرام دگر بند، ببین یار کجــــاست؟ 


حج واقعی چیست؟ و حاجی حقیقی کیست؟

 آنان که زلال سپیده را در جام سحر می نوشند، زمزمه خلوت يار را از زمزم ساغر مي نيوشند.

 با حبيب عارفانه راز مي گويند و عاشقانه نياز مي جويند. 

به آب توبه از زمزم وضو كن                           

به چشم دل به صاحب خانه رو كن

مواظب باش اينجا كوي يار است                           

ز شوقش جان و دل‌ها بي قرار است

چو پروانه به گرد شمع جانان                             

به گاه طوف بگذر از سر و جان

بخواه از قاضي الحاجات حاجات                             

برون آور ز دل دست مناجات

 بر آستان آفتاب و آستانه محراب سبد سبد ستاره شوق مي بارند و سبو سبو باده عشق مي گسارند.

 شام را با قيام به بام مي رسانند و بام را با صيام به شام . شام را با شعف مي آغازند و بام را با هدف .

 به گاه ملال با دل رام و ضمير آرام در پرنيان آرامش مي آرامند و در هنگام اشتغال براي تلاش معاش مي خرامند.

شبانگاهان در چشمه سار مهتاب تن مي شويند و از نهال نماز ، ياسمن مي بويند.

 در ميقات اخلاص ، لباس وابستگي را از بر ، مي كَنَند و احرام وارستگي را به بر مي كُنَند.

 در زلال زمزم شوق وضو مي سازند و در آذر آرزو مي گدازند. 

تا نگردي آشنا زين پرده رازی نشنوي                

گوش نامحرم نباشد جاي پيغام و سروش

 اگر اعتكاف در كعبه حجاز را نمي توانند ، طواف كعبه راز را مي دانند. 

كعبه حجاز را از سنگ و گِل مي دانند و كعبه راز را از جان و دل. 

آن كعبه، ساخته ابراهيم خليل است و اين پرداخته رب جليل.

  مروه معرفت را با سعي و همت از جفاي جان مي پيرايند و به صفاي جانان مي آرايند.

 از قصور خويش ناخرسندند و به تقصير ، پاي بند. اين گونه اند كه سعي شان مشكور است و ذنب شان ، مغفور. 

آن كه با ما سر سودا سپرد                       

  نيست لايق كه دگر جا نگرد

هست آيين دوبيني زهوس                        

قبلة عشق يكي باشد و بس

 در وقوف ، واقف مي شوند و در عرفات ، عارف . در مشعر ، شعور را تكريم مي كنند و شعائر را تعظيم. «ذلِكَ وَ مَن يُعَظِّم شَعائِرَالله فَاِنَّها مِن تَقوَي القُلوب » (قرآن کریم)

 در مناي يار ، دل را از موناي اغيار مي زدايند و به ميناي دلدار مي‌آرايند . 

از زاري و ذلت در برابر طاغوت ها ننگ دارند و بر اهريمنان زور و زر و تزوير سنگ مي بارند . شيطان را رجيم مي دانند و يزدان را رحيم.

 در قربانگاه نياز ، حرص و آز را سَر مي بُرند و كركس نفس هوسباز را ، پَر.

با قرباني اين شاهين از غربت زمين مي رهند و به قربت ربّ العالمين مي رسند. 

ز منجلاب هوس‌گر برون نهي قدمي                      

نزول در حرم كبريا تواني كرد

اگر به آ‎ب رياضت برآوري غسلي                      

همه كدورت دل را صفا تواني كرد

اگر ز هستي خود بگذري يقين مي‌دان                   

  كه عرش و فرش و فلك زير پا تواني كرد

 در عرصه ملكوت پر و بال مي افشانند و در حريم لاهوت ، بال  را هم وبال مي دانند. طعم زندگي را از ملاحت فكر مي گيرند و طعام را از حلاوت ذكر. 

قرب ني بالا و پستي جستن است                        

قرب حق از قيد هستي رستن است

  با اين عشق را درمي يابند و با آن به سوي معشوق مي شتابند. 

عروس فكرشان برخاسته از باور بكر است و آراسته به زيور ذكر. 

هستي را با نگاه نماز مي نگرند و با قلم راز مي نگارند.

 در نگاهشان نماز ، سرور سپيده است و نور ديده. 

« اَلصَّلوهُ قُرَّهُ عَینی » «پیامبر اکرم (ص) »

با نماز مي زايند و با نماز مي زيند. 

با نماز جان مي گيرند و با نماز مي ميرند.

 قُل اِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحيايَ وَ مَماتي لِلّهِ رَبِّ العالَمين (قرآن کریم)

 در نماز از غربت دنيا مي نالند و براي « قُربَهً اِلَی الله » می بالند.

 از نماز پر و بال می گیرند و شور و حال . 

این بال و حال ، پروانه خروج از فرش است و عروج به عرش.

  « اَلصَّلوهُ مِعراجُ المُومِن » پیامبر اکرم(ص)

 عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست

 تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست

اجزای وجودم همگی دوست گرفت

 نامی است ز من بر من و باقی همه دوست

   فرا رسيدن عيد سعيد قربان بر همه تقرّب جويان اله و پويندگان پيمانه پگاه مبارك باد !

همــــــواره هوادار ره حـق باشيد

 در كسب رضاي حق موفق باشيد 


#شفيعي_مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : پنج شنبه 9 شهريور 1396 | 9:54 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 بالنده ترین قامت عدالت  

 

#شفیعی_مطهر

 

صدف کعبه لب گشود و اسوه یگانه ، دُردانه جاودانه و حقیقت ولایت را به جهان هستی تقدیم کرد .
ای رهرو راستین !
اگر می خواهی سروِ حقیقت را در بالنده ترین قامت تماشا کنی ،
اگر دوست داری که خورشید فروزان ولایت را در درخشان ترین فروزش به نظاره بنشینی ،
اگر می خواهی که آسمان فضیلت را در زیباترین تجلّی بنگری ،
اگر مشتاقی که کوه استقامت ر ا در استوارترین سیمایش تماشاگر باشی ،
اگر آرزو داری جرعه ای از زلالِ ناب ترین چشمه ساران عرفانِ " کوثر " بنوشی ،
اگر طالب تماشای تندیس قُدسی و والاترین عروج اِنسی در رساترین صورت هستی ،
اگر می خواهی به حقیقت یاور غمدیدگان و مددکار ستمدیدگان باشی ،
...و اگرمی خواهی معنی عدالت ، مفهوم حرّیّت ، تبلور فتوّت ، تجسّم مروّت ، عصاره فضیلت و مقام والای خلیفه اللهی را یکجا و همه و همه را در بلندای قامت یک انسان بنگری :
علی بنگر !!

    در سیزدهم رجب ...

    بزرگمردی پای بر گستره زمین نهاد که غنچه دهان ها را شکفتن و جوانه ها را گفتن آموخت ، 

     قامت رسای بشریت با قیامت خروشش از اسارت رَست و سبزه های عدالت با سرود سبز باران کلامش رُست ،

   چه بسیار دشمنانی که شناختندش و بر او تاختند و چه بسا دوستانی که نشناختندش و او را ارزان باختند ،

   بلاغت ، از زبانش حلاوت یافت و فصاحت از بيانش ملاحت گرفت ،

   چه دردنامه هايي كه تنها در سينه سياه شب هاي كوفه نگاشته شد و چه نهال هاي ناله هايي كه فقط در دل زلال چاه هاي كوفه كاشته شد.

      در سيزدهم رجب...

    رادمردي از ملكوت اعلي پاي بر عرصه برهوت دنيا نهاد ، تا تنهايي خداي گونگان را در گستره تاريخ ، دردمندانه فرياد كند ، با ستم بستيزد و رويش بذر آفتاب را در دل يلداي جهالت بشارت دهد.

    چه نوايي جز زمزمه دل انگيز فرشتگان ، ناله هايش را در خلوت شب هاي نخلستان همنوايي كردند؟! 

و چه چشماني جز برق ديده اختران سپهر ، ستارگان اشكش را به نظاره نشستند؟!

    بيست و سه سال مكتب را از حلقوم شمشير فرياد كرد 

و بيست و پنج سال براي  حفظ وحدت در جهان اسلام سكوت كرد 

و پنج سال براي استقرار عدالت در جامعه اسلامي پنجه در پنجه قاسطين ، مارقين و ناكثين روزگار درافكند.

       ولي افسوس كه ....

    گُلِ عدالت با ولادتش شكُفت و با شهادتش به خون خُفت!!  

 

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

 https://t.me/amotahar
 

 


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : پنج شنبه 25 خرداد 1396 | 9:51 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 علی را بنگر !!


#شفیعی_مطهر


صدف کعبه لب گشود و اُسوه یگانه ، دُردانه جاودانه و حقیقت ولایت را به جهان هستی تقدیم کرد .
ای رهرو راستین !
اگر می خواهی سرو حقیقت را در بالنده ترین قامت تماشا کنی ،
اگر دوست داری که خورشید فروزان ولایت را در درخشان ترین فروزش به نظاره بنشینی ،
اگر می خواهی که آسمان فضیلت را در زیباترین تجلّی بنگری ،
اگر مُشتاقی که کوه استقامت را در استوارترین سیمایش تماشاگر باشی ،
اگر آرزو داری جرعه ای از زلال ناب ترین چشمه ساران عرفان " کوثر "را بنوشی ،
اگر طالب تماشای تندیس قدسی و والاترین عروج انسی در رساترین صورت هستی ،
اگر می خواهی به حقیقت یاور غمدیدگان و مددکار ستمدیدگان باشی ،
...و اگرمی خواهی معنی عدالت ، مفهوم حرّیت ، تبلور فتوّت ، تجسّم مروّت ، عصاره فضیلت و مقام والای خلیفه اللهی را یکجا و همه و همه را در بلندای قامت یک انسان بنگری :
علی را بنگر !!

    در سیزدهم رجب ...

    بزرگمردی پای بر گستره زمین نهاد که غنچه دهان ها را شکفتن و جوانه ها را گفتن آموخت ، 

     قامت رسای بشریت با قیامت خروشش از اسارت رَست و سبزه های عدالت با سرود سبز باران کلامش رُست ،

   چه بسیار دشمنانی که شناختندش و بر او تاختند و چه بسا دوستانی که نشناختندش و او را ارزان باختند ،

   بلاغت ، از زبانش حلاوت یافت و فصاحت از بيانش ملاحت گرفت ،

   چه دردنامه هايي كه تنها در سينه سياه شب هاي كوفه نگاشته شد و چه نهال هاي ناله هايي كه فقط در دل زُلال چاه هاي كوفه كاشته شد.

      در سيزدهم رجب...

    رادمردي از ملكوت اعلي پاي بر عرصه برهوت دنيا نهاد ، تا تنهايي خداي گونگان را در گستره تاريخ ، دردمندانه فرياد كند ، با ستم بستيزد و رويش بذر آفتاب را در دل يلداي جهالت بشارت دهد.

    چه نوايي جز زمزمه دل انگيز فرشتگان ، ناله هايش را در خلوت شب هاي نخلستان همنوايي كردند؟! و چه چشماني جز برق ديده اختران سپهر ، ستارگان اشكش را به نظاره نشستند؟!

    بيست و سه سال مكتب را از حلقوم شمشير فرياد كرد 

و بيست و پنج سال براي  حفظ وحدت در جهان اسلام سكوت كرد 

و پنج سال براي استقرار عدالت در جامعه اسلامي پنجه در پنجه قاسطين ، مارقين و ناكثين روزگار درافكند.

       ولي افسوس كه ....

    گل عدالت با ولادتش شكفت و با شهادتش به خون خفت!! 

 

یک سخن ازامام علی(ع) : « مَن قَصر عن احکام الحُرّیّه اعید الی الرّق».

 

« هر کس از قواعد آزادی پیروی نکند، او را به بردگی خواهند کشید

 

     فرخنده زادروز مولاي متّقيان امير مومنان علي عليه السّلام و روز بزرگداشت پدر را به همه رهروان صديق و پيروان شفيق آن پيشوا تبريك و تهنيت مي گويم.

 

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

 https://t.me/amotahar
 

 


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : سه شنبه 22 فروردين 1396 | 5:31 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

فرخنده زادروز واپسين بشير بشر

 

#شفیعی_مطهر

 باد صبا وزید بیا باده نوش کن                   

با آب وصل آتش هجران خموش کن

 فرخنده زاد روز محمد(ص)فرارسید           

  دستی فشان ز شادی و جوش و خروش کن

 

    گیسوان سیاه شب انتظار، در زلال چشمه سار سپیده دم وصال، رنگ باخت و حضور سبز پيامبر حكمت و معرفت و خاتم رسالت حضرت محمد بن عبدالله (ص) و فرزند والاتبارش حضرت امام جعفر صادق (ع) ، كهكشان ها ستارگان شادي و اميد را بر دامان سپيد فلق فرو ريخت . 

    اگر نبود سايه سبز رسالت، از يورش سموم سوزان ضلالت، جوانه تُرد فطرت مي‌فسُرد و شكوفه‌هاي سرخ طبيعت مي‌پژمُرد. شقايق‌هاي شوق مي‌سوختند و ياس‌هاي اميد با خاكستر يأس مي‌ساختند.

   واپسين بشير بشر و آخرين سفير داور در سياه‌ترين عصر حاكميت سكوت و حكومت طاغوت از مناره غار «حرا» شراره فرياد «چرا؟»‌ را برافروخت و تنديس‌هاي اكاسره و قديس‌هاي قياصره را در هم كوفت. در پرتو پيامش نه از قصر قيصران نشان ماند و نه از كاخ تاجوران.

   عدالت محمدي (ص) بلال سياه را در كنار صاحبان جلال و جاه نشانيد. توحيد عيار ارزش شد و تقوا، معيار گزينش. 

(إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ ) (حجرات:13)

  محمد (ص)فرشته نبود، اما اسطوره وجودش با عصاره نور سرشته بود.

  «اگر پيامبر را فرشته‌اي هم قرار داده بوديم، او را به صورت مردي در مي‌آورديم و بر او لباس مردم مي‌پوشانديم» (انعام:9)

   محمد (ص)در سياه‌ترين روزهاي ركود و شب‌هاي جمود، قامت به قيامت بست و در «قد قامت»‌ عشق، قامت شكست.

  محمد (ص)سرو سرسبز سعادت بود كه در بوستان مردم روييد و در ميان چمنزار مردم باليد و از هيچ سختي و دشواري نناليد. با مردم زيست و درد مردم ستمديده را در مردمك ديده گريست.

  محمد(ص) درياي بيكراني بود كه در تنگ‌ناي جام گنجيد و پهناي پيام را برگزيد. 

او بحري بود كه در ظرف آمد و كوهي بود كه به حرف آمد.

  محمد (ص)موج خروش بود در مرداب خموش. مرداب را به تپش خواند و خيزاب را به خيزش. سراب را آب بخشيد و مرداب را شتاب. 

او اقيانوس مردمان را به شورش فرا خواند و بر تنديس‌هاي خودكامگان يورش آورد. گفتارش روزني از رياض آفتاب بود و فوران فياض نور ناب.

  محمد (ص)سوداگری سودآور بود؛ اما خود سوداي سود نداشت. جان را به اخگر عشق افروخت و كالاي جان را به بالاي جانان فروخت.

  محمد (ص)در حاكميت زرد پاييز، حكومت سبز رستاخيز را بر پا كرد. دستانش پر از بهار بود و انبانش انباشته از شكوفه‌زار. از لب‌هايش نسيم نجابت مي‌وزيد و از دهانش، شميم شهامت.

  محمد (ص) آيه آفتاب بود و همسايه مهتاب. از كوله‌بار رسالتش شكوفه‌هاي نور مي‌ريخت و كوچه‌هاي تاريكستان تاريخ را با نسيم نور مي‌آميخت.

... و اكنون محمد (ص)اين پيامبر رحمت و رهايي بر فراز تاريخ بشريت سرافراز و پيشتاز ايستاده و خامه در كف من، حيران و سرگردان ‌كه چگونه اين اقيانوس نور را در فانوس كور در آورد؟

          تو از قبیله که ای که ناز را شکسته ای

          تنگ حصار مبهم نیاز را شکسته ای

         سرو شود خجل اگر به قامتت نگه کند

        ز بس که راست قامتی طراز را شکسته ای

   قلم كمندي است كه انديشه‌هاي ناب را به بند مي‌آورد و پرنده سبك‌بال خيال را از فراز قله‌هاي بلند آمال شكار مي‌كند و در قالب واژه‌ها و زنجير كلمات به رشته تحرير مي‌كشد؛ اما در اين‌جا درمانده كه چگونه اين قامت را بنگرد و قيامت را بنگارد؟

        خویش را هر لحظه در آیینه ها گم می کنم

        در دل دریا چو موجی خویش را گم می کنم

       از شکست رنگ آوازم کسی آگه نشد

     بس که من از خجلت دل دست و پا گم می کنم

     امروز همچنين ششمين هودج هدايت و ستاره امامت حضرت امام جعفر صاذق (ع) ، بر فراز جهان تاريك ما نيك درخشيد و راه هاي رستگاري بشر را نور بخشيد.

    فرخنده زادروز اين دو چشمه سار حكمت و آبشار معرفت را به همه تشنگان زلال زندگي تبريك و تهنيت مي گویم.

 

 

شما را چشم در راهم در 

 

گاه گویه های مطهر   telegram.me/amotahar

 

 

 


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : جمعه 26 آذر 1395 | 9:6 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

فرخنده زادروز واپسين بشير بشر

 

#شفیعی_مطهر

 باد صبا وزید بیا باده نوش کن                   

با آب وصل آتش هجران خموش کن

 فرخنده زاد روز محمد(ص)فرارسید           

  دستی فشان ز شادی و جوش و خروش کن

 

    گیسوان سیاه شب انتظار، در زلال چشمه سار سپیده دم وصال، رنگ باخت و حضور سبز پيامبر حكمت و معرفت و خاتم رسالت حضرت محمد بن عبدالله (ص) و فرزند والاتبارش حضرت امام جعفر صادق (ع) ، كهكشان ها ستارگان شادي و اميد را بر دامان سپيد فلق فرو ريخت . 

    اگر نبود سايه سبز رسالت، از يورش سموم سوزان ضلالت، جوانه تُرد فطرت مي‌فسُرد و شكوفه‌هاي سرخ طبيعت مي‌پژمُرد. شقايق‌هاي شوق مي‌سوختند و ياس‌هاي اميد با خاكستر يأس مي‌ساختند.

   واپسين بشير بشر و آخرين سفير داور در سياه‌ترين عصر حاكميت سكوت و حكومت طاغوت از مناره غار «حرا» شراره فرياد «چرا؟»‌ را برافروخت و تنديس‌هاي اكاسره و قديس‌هاي قياصره را در هم كوفت. در پرتو پيامش نه از قصر قيصران نشان ماند و نه از كاخ تاجوران.

   عدالت محمدي (ص) بلال سياه را در كنار صاحبان جلال و جاه نشانيد. توحيد عيار ارزش شد و تقوا، معيار گزينش. 

(إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ ) (حجرات:13)

  محمد (ص)فرشته نبود، اما اسطوره وجودش با عصاره نور سرشته بود.

  «اگر پيامبر را فرشته‌اي هم قرار داده بوديم، او را به صورت مردي در مي‌آورديم و بر او لباس مردم مي‌پوشانديم» (انعام:9)

   محمد (ص)در سياه‌ترين روزهاي ركود و شب‌هاي جمود، قامت به قيامت بست و در «قد قامت»‌ عشق، قامت شكست.

  محمد (ص)سرو سرسبز سعادت بود كه در بوستان مردم روييد و در ميان چمنزار مردم باليد و از هيچ سختي و دشواري نناليد. با مردم زيست و درد مردم ستمديده را در مردمك ديده گريست.

  محمد(ص) درياي بيكراني بود كه در تنگ‌ناي جام گنجيد و پهناي پيام را برگزيد. 

او بحري بود كه در ظرف آمد و كوهي بود كه به حرف آمد.

  محمد (ص)موج خروش بود در مرداب خموش. مرداب را به تپش خواند و خيزاب را به خيزش. سراب را آب بخشيد و مرداب را شتاب. 

او اقيانوس مردمان را به شورش فرا خواند و بر تنديس‌هاي خودكامگان يورش آورد. گفتارش روزني از رياض آفتاب بود و فوران فياض نور ناب.

  محمد (ص)سوداگری سودآور بود؛ اما خود سوداي سود نداشت. جان را به اخگر عشق افروخت و كالاي جان را به بالاي جانان فروخت.

  محمد (ص)در حاكميت زرد پاييز، حكومت سبز رستاخيز را بر پا كرد. دستانش پر از بهار بود و انبانش انباشته از شكوفه‌زار. از لب‌هايش نسيم نجابت مي‌وزيد و از دهانش، شميم شهامت.

  محمد (ص) آيه آفتاب بود و همسايه مهتاب. از كوله‌بار رسالتش شكوفه‌هاي نور مي‌ريخت و كوچه‌هاي تاريكستان تاريخ را با نسيم نور مي‌آميخت.

... و اكنون محمد (ص)اين پيامبر رحمت و رهايي بر فراز تاريخ بشريت سرافراز و پيشتاز ايستاده و خامه در كف من، حيران و سرگردان ‌كه چگونه اين اقيانوس نور را در فانوس كور در آورد؟

          تو از قبیله که ای که ناز را شکسته ای

          تنگ حصار مبهم نیاز را شکسته ای

         سرو شود خجل اگر به قامتت نگه کند

        ز بس که راست قامتی طراز را شکسته ای

   قلم كمندي است كه انديشه‌هاي ناب را به بند مي‌آورد و پرنده سبك‌بال خيال را از فراز قله‌هاي بلند آمال شكار مي‌كند و در قالب واژه‌ها و زنجير كلمات به رشته تحرير مي‌كشد؛ اما در اين‌جا درمانده كه چگونه اين قامت را بنگرد و قيامت را بنگارد؟

        خویش را هر لحظه در آیینه ها گم می کنم

        در دل دریا چو موجی خویش را گم می کنم

       از شکست رنگ آوازم کسی آگه نشد

     بس که من از خجلت دل دست و پا گم می کنم

     امروز همچنين ششمين هودج هدايت و ستاره امامت حضرت امام جعفر صاذق (ع) ، بر فراز جهان تاريك ما نيك درخشيد و راه هاي رستگاري بشر را نور بخشيد.

    فرخنده زادروز اين دو چشمه سار حكمت و آبشار معرفت را به همه تشنگان زلال زندگي تبريك و تهنيت مي گویم.

 

 

شما را چشم در راهم در 

 

گاه گویه های مطهر   telegram.me/amotahar

 

 

 


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : جمعه 26 آذر 1395 | 9:6 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

سه آذر جاودان و هزاران اخگر فروزان(3)

  

(به بهانه ۱۶ آذر روز دانشجو)

 #شفیعی_مطهر

«تضاد مایه تکامل و سرمایه تفاضل است.» 

این سخن لَعلی سُفته و اصلی پذیرُفته است که جملگی برآنند. 

اصل وجود تکثّر و آزادی در عرصه اندیشه، لازمه رشد تفکر و اندیشمندی است. 

جوان دانشجو تنفّس در هوای حصار و فضای انحصار را برنمی تابد. 

او پیوسته فضاهایی را می جوید که در آن بتواند رایحه هر اندیشه را ببوید.

جوانانی که می توانند انقلاب کنند، نیز خود می توانند اندیشه درست تر را انتخاب کنند.  

سخنگوی نسل جوان کسی است که سخن دل جوان را بگوید.

اگر از«ریشه» با جوان«همسن» نیستیم، در«اندیشه»، با او«همسان» می توانیم باشیم.

زلال سخن باید از چشمه دل ما بجوشد، تا کام تشنه نوجوان آن را بنوشد. 

رنگ ریا سیمای سخن را می آلاید و بر گوش جان ناگوار می آید. 

هدایتگر ریا کار، نه در بند«تهذیب جوان» ، که آرزومند «تذهیب ایوان» است!!

تا جوان به مشی و منش متولیان «اعتماد» پیدا نکند، به سخنانشان «اعتقاد» نمی یابد. 

کلید جذب جوان جلب اطمینان اوست. 

انگیزه غرب از تهاجم فرهنگی، جذب و جلب دل و دماغ جوانان ما نسبت به فرهنگ و تمدن غرب است.

بی هویتی و از خود بیگانگی، دامی است که بیگانه آن را گسترده است. 

ما جوان را به «اصالت» فرا می خوانیم، و او به «بطالت». 

ما جوان را به کاوش در اندیشه می طلبیم، و او به برش از ریشه. 

ما جوان را به کرامت شخصیت دعوت می کنیم، و او به حقارت هویت.

چون اهداف ما و بیگانه متضاد است، نباید شیوه های ما همانند و یکسان باشد. 

ما و بیگانه در تعریف شخصیت جوان، نه اشتراک در «هدف»، که اختلاف در ارزش گذاری«شرف» داریم. 

شیوه ای جوان را«تسلیم» می خواهد، ما جوان را «تکریم» می کنیم. 

آنان مردم را و جوانان را «صغیر و حقیر» می خواهند و ما«کریم و کبیر». 

این، فرعون های متفرعن و خود کامگان مستکبرند که مردم را حقیر و ذلیل می خواهند، تا زمینه سلطه گری جا برانه خود را فراهم سازند.

فراعنه خودکامه ، مردمی تحقیرشده و بی هویت می خواهند ، تا تنها کورکورانه اطاعت کنند. 

«فَاستَخَفَّ فَوْمَهُ فَاَطاعُوهُ» (زخرف. 54)

شیوه استکباری: انسان فاقد حس مسئولیت + تحقیر و استخفاف ← اطاعت کور کورانه

شیوه اسلام: انسان مسئول+ کرامت← اطاعت بخردانه

فرعون به مردم اهانت می کرد و کرامت و شخصیت را از آنان می گرفت؛ آنان هم چون فاقد احساس مسئولیت بودند، جذب او می شدند و کور کورانه اطاعتش می کردند. 

لذا خداوند، نه فرعون، که«قوم فاسق» او را سرزنش می کند:

«انّهم کانوا قوماً فاسقین».

تا انسان از «اصالت» تهی نشود، به «اسارت» نمی رود. 

امروز یغماگران اندیشه می کوشند تا جوان را از ریشه جدا کنند؛ زیرا رمز اسارت، بریدن از اصالت است. 

روش ما باید عکس آنان باشد؛ یعنی اصالت را تقویت، و کرامت را تربیت کنیم.

شانزدهم آذرماه سالروز پرپر شدن سه آذر اهورایی و سه پیکارگر عرصه دانایی و روز دانشجو را گرامی می داریم .

در کوچه درس رهگذاریم هنوز

وین راه دراز می سپاریم هنوز

از اول ثبت نام سال ها می گذرد

ما واحد پاس نکرده داریم هــنوز!

 از درگاه خداوند متعال برای همه دانشجویان ستم ستیز و استادان جهل گریز سلامت و موفقیت روزافزون آرزو داریم.

 

                                                          در کسب رضای حق موفق باشید

 

 

شما را چشم در راهم در گاه گویه های مطهر   telegram.me/amotahar

 


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : پنج شنبه 18 آذر 1395 | 12:6 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 سه آذر جاودان و هزاران اخگر فروزان(2)

 

(به بهانه ۱۶ آذر روز دانشجو)

 

  #شفیعی_مطهر

 

دانشجو دو بعد و دو جنبه دارد: عنصر جوانی و عنصر دانش دو مولفه ای است که او را در بین سایر لایه های اجتماعی ممتاز و مشخص می سازد.

دانشجو جوان است و جوان مشتاقانه و عطشناک به سوی زلال محبت می آید و در ظلال مودت می آساید .اما اگر زلال ناب نیابد ، ناگزیر به سوی ضلال سراب می شتابد. باید به هر تشنه ای آب داد و به هر نیاز، جواب .

جوان دانشجو در دیار دوست غریب است و در دیار دشمن، گرفتار فریب . 

در این سوی در کام غربت است و در آن سوی در دام غرب . 

یا در غرب می سوزد یا با غربت می سازد . 

در این جا برای کسب آزادی در فریاد است و در آن جا در انتخاب اسارت، آزاد .

اگر روح نا آرام او چونان دریای خروشان بر سواحل اسارتگر بر می آشوبد و تن به صخره ها می کوبد،  نه به خاطر این است که نظم و نظام را بر نمی تابد ، بلکه به خاطر این است که آزادی های مشروع را نمی یابد ! چه کند؟!

روح او سیمرغ راز است و شاهین تیز پرواز . شاهین است و جویای اوج  و نهنگ است و پویای موج !

دل و نیت دانشجوی جوان تابناک است و دنیا را پاک می خواهد . 

دنیای آرمانی او گلستانی است سرشار از نور و سرور و لبریز از شعر و شعور . چون آن را به رویت نیابد، در رویا می یابد ...و چون نتواند با صراحت رایش را بگوید، راه ریا را می پوید .

جوان دانشجو می خواهد تصویر جامعه را در قاب صداقت به تماشا بنشیند، نه در نقاب قداست !! 

ابهام چون رنگ تقدس بگیرد، دیگر نه گاه پرسش، که جایگاه پرستش است !! و چون ریشه سوال بیفسرد ، گل کمال می پژمرد . چه ، برای گل کمال ، سوال ریشه است و ابهام، تیشه!! 

 او می خواهد با یاری عقل و خرد خود در درک و فهم حقایق سهیم باشد،  نه تسلیم !  طوفان ابهام ،برانگیزنده غبار ایهام است . و چون این  دو بر وادی وجود بوزند، نهال اندیشه را از ریشه برکنند . 

جوان دانشجو چون از حربه اندیشه خلع سلاح شود، از تمییز خیر و صلاح وا ماند .

جوان در پیمودن راه "خودباوری" به "یاوری" نیاز دارد ، نه به "داوری" . 

جوان را باید در روش اندیشیدن یاری کرد ، نه در گزینش اندیشه . 

جوان باید خود بیندیشد، امور زیستن را تجربه کند و شیوه زندگی اجتماعی را از راه آزمایش و خطا بیاموزد . 

در این راه کویر ذهن او تشنه زلال پند است، نه ضلال قید و بند . 

او از تحمیل بیزار است، نه از تحلیل . 

دانشجوی جوان فرهیخته  چلچراغی از دلیل بر سقف شبستان باور آویخته است ، حق را به از" زر " می داند و باطل را عین "زور " . 

با خداوندان "زر" و "زور " می ستیزد و از "تزویر " می گریزد .

او هم شور دارد و هم شعور . 

از این "تپش" می گیرد و از آن "منش" . 

باید او را بشناسیم و از شور او نهراسیم. 

چه جوان برای جامعه نه تنها "قلب تپنده" که " مقلب آینده" نیز هست .

فطرت جوان اقتضا دارد که همواره فعال باشد، نه در حال انفعال . 

طبع جوان عالی است و طبعا خواهان تعالی است .

جوان در بستر "انتقاد" رشد می کند، نه در خاکستر "انقیاد"! 

جوان در بستر انتقاد جوانه ای نقاد بار می آید و در خاکستر انقیاد، زبونی منقاد !

جوانان نسل عصیان اند و اهل طغیان. 

آنان پرشورند و بر بنیان های سنت می شورند. اما  انگیزه این گرایش نه عارضه بیماری است و نه عریضه بیعاری ، بل عین هنجاری است و آغاز هشیاری . 

باید آنان را شناخت و دنیای آرمانیشان  را ساخت. 

آنان رسوم بی ریشه و سنن بی اندیشه را بر نمی تابند و با عطش بی اندازه به سوی هوای تازه می شتابند .

قهرمان شدن دشوار است  و راه آن ناهموار . 

جوانان برای قهرمان شدن شتاب دارند، اما برای پیمودن راه تاب ندارند . 

برای پیمودن راه های دشوار هم هوش لازم است و هم خروش . 

باید خروش را ستود و بر هوش افزود . 

جوانان برای قهرمان شدن الگو می جویند و راه اسوه را می پویند . 

باید الگوهای ارزشی را آراست و از انحرافات پیراست.

جوانان راغب رقابت اند و عاشق سرعت . 

دوست دارند تا قله وادی وصال بتازند و به آزادی آمال بنازند. 

باید این فرصت ها را پاس داشت و غنیمت انگاشت.

خاطر جوانان خطیر است ، اما در خطر تخدیر  . 

باید صمیمانه خطرات را رفع و مخاطرات را دفع کرد . 

اگر این رودهای خروشان و فرصت های جوشان را آگاهانه و بخردانه کانالیزه کنیم ، می توانیم همه گره های کور را بگشاییم و راه های ناهموار را بپیماییم .

جوانان نه پلک بسته دارند و نه کلک شکسته . 

ژرفای رویداد ها را می بینند و به داوری می نشینند .

"ناشایست"ها را می نگرند و "بایست"ها را می نگارند . 

نمی توان حقیقت را از آنان نهفت و واقعیت را به ایشان نگفت . 

نسبت به نگفتنی ها حساس تراند و از نهفتنی ها پرهراس تر !

پس بیاییم پرده پندار را بدریم و حقیقت اسرار را بنگریم . 

چشمان را در زلال واقع بینی بشوییم و بدون پرده پوشی درمان درد ها را بگوییم.

جنبش جوانان خروش سیل است. 

خروش سیل حرکتی بر وفق میل نیست. 

این خروش با بی اعتنایی، خاموش نمی شود و از خروش نمی افتد. 

صورت مسئله را نه پاک، که باید ادراک کرد. 

این سیلاب عظیم ناچار از پویش است و ناگزیر از یورش. 

نه«رکود» را می داند و نه «جمود» را می تواند. 

به گونه طبیعی راه گذر می جوید، و چون نیابد راه خطر می پوید!

دریغ است که این نیروی خلّاق لایزال، راه زوال گیرد و به ابتذال گراید.

نیروی عظیمی که می تواند «فردا» را بسازد، چرا «امروز» را ببازد؟! 

آن که امروز را تلف می کند، فردا را نیز از کف می دهد!

جوانان گنجینه هویت خود را در آیینه اصالت می یابند. 

باروری نسل جوان در گرو خود باوری است؛ و نسل جوان به «خود باوری» نمی رسند، مگر آن گاه که جامعه و متولّیان آن به «جوان باوری» برسند.

جوانان نه سیاهی سپاه، که سپیدی پگاه اند؛ با «یاس» ها یگانه اند و با «داس» ها بیگانه؛ متولّیان درد آشنا باید برای کانالیزه کردن این سیل خروشان و بهره برداری از این چشمه جوشان طرحی نو در اندازند و راهی تازه آغازند. 

نیروی عظیم جوان نه «تهدیدی ویرانگر»، که «فرصتی زود گذر» است؛ دریغ است که این «فرصت ارزنده» را به «تهدیدی براندازنده» تبدیل کنیم!!

جوان اگر طغیان می کند و عصیان می ورزد، اشکال نه در «گناه» او، که در «نگاه» ماست.

اگر جوان را خیره می بینیم، شاید بدین علت باشد که او را با عینک تیره می بینیم، باید چشم ها در چشمه زلال حقیقت شست.

هنگامی که جوان از قرار گرفتن در حوزه درک و دایره فهم متولیان فرهنگی و اجتماعی دلسرد می گردد، چگونه بی تفاوت و بی درد نشود؟! 

و چون بی درد شود، از نگاه متولّیان طرد می گردد. 

نقطه پایان این کنش ها و واکنش ها کجاست؟!

داشتن جامعه ای خفته و خاموش، و جوانی تسلیم و سراپا گوش برای مدیران جامعه افتخاری نیست! 

برفرض که ما بتوانیم، مردمی آرام و جوانانی رام بپروریم؛ چنین جامعه و جوانانی هرگز نه مبتکر می شوند، و نه متفکر.

همسوی با جریان آب و همدوش با ماهیان پر شتاب شنا کردن، نه نشانه نبوغ بکر است، و نه جوانه فروغ فکر. 

آنگاه شکوفه فکر شکوفا می شود و پای اندیشه پویا می گردد که از ریشه بروییم و راه اندیشه را بپوییم. 

پویش با پای خود و رویش با رای خود نشانه استقلال و پشتوانه کمال است. 

پیروی کور کورانه و تقلید ناآگاهانه از غوغا سالاری حاکم بر جو جامعه، جوانه سبز اندیشه را می افسرد و شکوفه سرخ تفکر را می پژمرد.

ادامه دارد...

شما را چشم در راهم در گاه گویه های مطهر   telegram.me/amotahar

 


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : چهار شنبه 17 آذر 1395 | 9:26 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

محمد (ص)موج خروش در مرداب خموش

 

#شفیعی_مطهر

رود اگر رود است، ناگزير از ترنم سرود است، سرود حيات و حركت. زلال آب بايد بي‌امان از چشم چشمه‌ها بجوشد و بر بستر رود خرامان بخروشد.

موج اگر موج است، ناچار از تلاطم درحضيض و اوج است. بايد بر جمود بر آشوبد و ركود را در هم كوبد.

كوه اگر كوه است، پيچيده در هاله‌اي از شكوه است. بايد كه قامت افرازد و قيامت برپا سازد.

مِهر اگر مِهر است، هماره فروزان بر سينه سپهر است. بايد پيوسته بدرخشد و آفريدگان را نور و نار بخشد.

گُل اگر گُل است، دلرُباي بُلبُل است. بايد رايحه روح‌بخش را بر بال‌هاي نسيم نشانَد و شميم افشانَد.

اما چون رود، رامش گيرد و موج آرامش پذيرد، رود مُرداب مي‌شود و موج از شتاب مي‌ماند.

انسان انسان است، زيرا مي‌انديشد و در راه تحقّق انديشه خود مي‌‌كوشد.

برفراز اين دنياي ديرينه و در زير اين گنبد آبگينه تنها نهال ياد و فرياد است كه مي‌ماند؛ جوانه يادي كه از ريشه فطرت برويد و شكوفه فريادي كه از انديشه بشريت برآيد.

آنان‌كه كوه را شكوه بخشيده‌اند و اين اسطوره نستوه را به ستوه آورده‌اند، روشنگراني هستند كه رايت ريا را بركنده‌اند و حقيقت انديشه را نه به رؤيا، كه به رؤيت ديده‌اند. اينان فريادگران دشت سكوت‌اند و دادگران وادي برهوت.‌ آنان پيوسته از آيه‌هاي نور و سوره‌هاي شعور روايت مي‌نگارند و افق روايت را با نگاه درايت مي‌نگرند.

پيامبران، باغبانان بوستان بشريت بودند و مُبشّران پر شور بشر. نيلوفر نگاه را از حضيض خاك سياه برداشتند و بر اوج افلاك "الله" برافراشتند. استعدادهاي نهفته را برآشفتند و فطرت‌هاي خفته را شكفتند. به ديدگان «ديد»‌ بخشيدند و به رنجديدگان، ‌اميد.

اگر نبود سايه سبز رسالت، از يورش سموم سوزان ضلالت، جوانه تُرد فطرت مي‌فسُرد و شكوفه‌هاي سرخ طبيعت مي‌پژمُرد. شقايق‌هاي شوق مي‌سوختند و ياس‌هاي اميد با خاكستر يأس مي‌ساختند.

واپسين بشير بشر و آخرين سفير داور در سياه‌ترين عصر حاكميت سكوت و حكومت طاغوت از مناره غار «حرا» شراره فرياد «چرا؟»‌ را برافروخت و تنديس‌هاي اكاسره و قديس‌هاي قياصره را در هم كوفت. در پرتو پيامش نه از قصر قيصران نشان ماند و نه از كاخ تاجوران.

عدالت محمدي ،بلال سياه را در كنار صاحبان جلال و جاه نشانيد. توحيد، عيار ارزش شد و تقوا، معيار گزينش. (إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ ) (حجرات:13)

محمد (ص)فرشته نبود، اما اسطوره وجودش با عصاره نور سرشته بود.

«اگر پيامبر را فرشته‌اي هم قرار داده بوديم، او را به صورت مردي در مي‌آورديم و بر او لباس مردم مي‌پوشانديم» (انعام:9)

محمد (ص)در سياه‌ترين روزهاي ركود و شب‌هاي جمود، قامت به قيامت بست و در «قد قامت»‌ عشق قامت شكست.

محمد (ص)سرو سر سبز سعادت بود كه در بوستان مردم روييد و در ميان چمنزار مردم باليد و از هيچ سختي و دشواري نناليد. با مردم زيست و درد مردم ستمديده را در مردمك ديده گريست.

محمد(ص) درياي بيكراني بود كه در تَنگ‌ناي جام گنجيد و پهناي پيام را برگزيد. او بحري بود كه در ظرف آمد و كوهي بود كه به حرف آمد.

محمد (ص)موج خروش بود در مرداب خموش. مرداب را به تپش خواند و خيزاب را به خيزش. سراب را آب بخشيد و مُرداب را شتاب. او اقيانوس مردمان را به شورش فرا خواند و بر تنديس‌هاي خودكامگان يورش آورد. گفتارش روزني از رياض آفتاب بود و فَوَران فَيّاض نور ناب.

محمد (ص)سوداگر سودآور بود؛ اما خود سوداي سود نداشت. جان را به اخگر عشق افروخت و كالاي جان را به بالاي جانان فروخت.

محمد (ص)در حاكميت زرد پاييز، حكومت سبز رستاخيز را بر پا كرد. دستانش پر از بهار بود و انبانش انباشته از شكوفه‌زار. از لب‌هايش نسيم نجابت مي‌وزيد و از دهانش، شميم شهامت.

محمد (ص) آيه آفتاب بود و همسايه مهتاب. از كوله‌بار رسالتش شكوفه‌هاي نور مي‌ريخت و كوچه‌هاي تاريكستان تاريخ را با نسيم نور مي‌آميخت.

... و اكنون محمد (ص)اين پيامبر رحمت و رهايي بر فراز تاريخ بشريت سرافراز و پيشتاز ايستاده و خامه در كف من، حيران و سرگردان ‌كه چگونه اين اقيانوس نور را در فانوس كور در آورد؟

تو از قبــــیله که ای که ناز را شکســته ای

تنگ حـصار مبهم نیاز را شکســــــــــته ای

ســـــــــرو شود خجل اگر به قامتت نگه کند

ز بس که راست قامتی طراز را شکسته ای

قلم كمندي است كه انديشه‌هاي ناب را به بند مي‌آورد و پرنده سبك‌بال خيال را از فراز قله‌هاي بلند آمال شكار مي‌كند و در قالب واژه‌ها و زنجير كلمات به رشته تحرير مي‌كشد؛ اما در اين‌جا درمانده كه چگونه اين قامت را بنگرد و قيامت را بنگارد؟

 خویش را هر لحظه در آییــــــنه ها گم می کنم

در دل دریا چو موجی خویــــــش را گم می کنم

از شکـــــست رنگ آوازم کســــــی آگــــه نشد

بس که من از خجلت دل دست و پا گم می کنم

قلم غوَاصي است كه گوهرهاي شگرف را از دل درياي ژرف مي‌ربايد و در گنجينه حرف مي‌آرايد؛ اما در اين‌جا قلم لال است و جمال يار، بي‌مثال:

گم شدم در خود چنان کز خویش ناپیدا شدم

شبنمی بودم  ز دریا غـــــــــرقه در دریا شدم

سایه ای بودم ز اول بر زمین افـــــــــتاده خوار

راست کان خورشید پیدا گشــت ناپیدا شدم

       (شیخ عطار)

بر پايه «ما لا يُدرك كُلّه لا يُتركُ كُلٌه»

آب دريا را اگـر نتوان كــــشيد                 

پس به قدر تشنگي بتوان چشيد

من ناگزير از نگرش و ناچار از نگارش هستم.

زبان ناطقه در وصف شوق ما لال است     

چه جاي كلك بريده زبان بيهوده گوست

(حافظ)

 شما را چشم در راهم در گاه گویه های مطهر   telegram.me/amotahar


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : یک شنبه 7 آذر 1395 | 9:47 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |


 

اگر تو آنجا بودي … 

#شفیعی_مطهر

 

               كو‏ُنا لِلظّالِمِ خَصْماً وَلِلْمَظْلوُمِ عَوْناً

                      (از وصاياي امام علي عليه السلام)

آن گاه كه نخستين تازيانه ستم بر پوست لخت اولين ستمديده تاريخ، خطّي از خون كشيد، و نخستين شمشير خود كامگي و انحراف، فرياد سرخ رگ هاي استضعاف را بر سينة سياه آسمان پاشيد، 

اگر تو آنجا بودي ، براي دفع ستم و رفع اَلَم چه مي كردي؟

آن گاه كه دست بيداد قابيل- اولين ستمگر تاريخ - فرا رفت و فرو آمد و نخستين قطرة سياه مرگ را در كام هابيل- نخستين ستمديدة تاريخ - چكانيد و نخستين قطره خون پاك برسينة سياه خاك فرو ريخت، 

اگر تو آنجا بودي ، در نهي از منكر و نفي ستمگر چه مي كردي؟

آن گاه كه در مصر خون بردگان بي گناه را گِلمايه بناي اهرام سياه مي كردند و موساييان حق باور در رويا رويي با تفرعن فرعون هاي ستمگر با پيام آور حق نگر ميثاق بستند و اركان نفاق را در هم شكستند، 

اگر تو در عرصه اين نبرد حق و با طل بودي،  چه مي كردي؟

آن گاه كه نمرود، اين الهة جور و جهل و جمود براي نابودي ابراهيم، قهرمان آزادگي و اميد و تنديس تناور توحيد، مناره اي از خشم افراخت و دريايي از آتش افروخت، 

اگر تو در اين مصاف تبلور توحيد با تحجّر پليد بودي ، چه مي كردي؟

آن گاه كه در صحاري كنعان برادران بي وفا، دام جفا گستردند، آتش كينه در تنور سينه آنان را بر آن داشت تا يوسف، آن ماه فضيلت را در چاه رذيلت خود افكنند، 

اگر تو در آنجا بودي، كه براي برادران يوسف جز اظهار تأسف گريز و گريزي نبود، چه مي كردي؟

آن گاه كه محمّد (ص)، آخرين پيام آور آسماني بت ها و بت واره هاي شرك و خود كامگي را درهم شكست و غُل ها و زنجيرهاي اسارت را از دست و پاي افكار انسان ها گسست، آن گاه كه در عرصه هاي بدر و اُحُد و خندق و در جبهه هاي رويارويي شرافت و اشرافيت، كفر و نفاق در برابر محمد (ص) پيامبر مهر و وفاق ، قامت بر مي افراشتند، 

اگر تو آنجا بودي ، در ياري اسلام و محو كفر و ظلم و ظلام چه مي كردي؟

آن گاه كه در صحراي طف و بيابان كربلا، حسين (ع) سردار سپاه سپيده ، پرچم سرخ جهاد را بر بلنداي سبز فرياد برافراشت، آن گاه كه ياران، برادران و فرزندان و همه هستي خود را در طبق اخلاص نهاد و عاشقانه به پيشگاه حضرت دوست تقديم كرد، آن گاه كه در گرما گرم نبرد ظهر عاشورا غمگينانه سر بر بازوي تنهايي نهاد و فريادِ «هل من ناصرٍ ينصُرُني» را بر تارك همه آزادانديشان بيدار در همه قرون و اعصار نواخت، 

اگر تو در اين صحنه مصاف نور و ظلمت، و سعادت و شقاوت حاضر بودي، براي اعلاي كلمه توحيد و امحاي باطل پليد چه مي كردي؟

آري اگر تو در همه عرصه هاي رويارويي حق و باطل، عدالت و تبعيض، شرافت و اشرافيت، و فضيلت و رذيلت حاضر بودي، دست در دست هابيل مظلوم، بر جفاي قابيل مي شوريدي، 

هماهنگ و همنوا با موساييان ستم ستيز، تفرعن فراعنه حق گريز را در هم مي كوبيدي، 

در ركاب ابراهيميان آگاه، نمروديان خود خواه زمين را در هر زمان به خاك مذلّت مي نشاندي، 

همگام با يوسف صدّيق سال هاي ستروَن جوانمردي و صداقت و قرن هاي قحطي مهر و محبّت را پر از شكوفه هاي مهرباني و كرامت مي كردي، 

همراه با محمّد (ص) پيام آور بزرگ رحمت و حريّت با قامتي به بلنداي قيامت با همه خود كامگان ستم پيشه و اشراف بي ريشه در مي آويختي و خون سياه عوام فريبان جبهة زور و زر و تزوير را مي ريختي، 

و در حماسة سبز عاشورا و نبرد سرخ كربلا در ركاب سردار سرافراز سپيده، كتيبة انقلاب را در كتاب آفتاب مي نگاشتي، ريشه زور و انديشة فسق و فجور را بر مي كندي و بناي كاخ عزّت و كرامت را پي مي افكندي.  ….

افسوس! دريغ كه من و تو در هيچ يك از آن صحنه ها نبوديم ، تا رسالت انساني و تاريخي خود را انجام دهيم. امّا  …

    چشم دل باز كن كه جان بيني

                 آنچه ناديدني است آن بيني

اگر چشم دل و گوش جان را بگشايي ندايي تحوّل آفرين در همه ادوار تاريخ طنين انداز است كه:

 كُلُّ ارضٍ كربلا و كُلُّ يومٍ عاشورا

بنا بر اين همه آن جبهه ها هم اکنون نیز همچنان گشوده است و نبرد بي امان پيوسته در جريان است.

صحنه های ستم ستیزی تنها من و تو را كم دارد …

                                                       

 گاه گویه های مطهر   telegram.me/amotahar


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : سه شنبه 27 مهر 1395 | 9:30 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

عاشورا خطّ سبز عزّت 
 


 

#شفیعی_مطهر

 

  عاشورایی دیگر گذشت و داغی دیگر بر دل ها گذاشت!

 عاشورا قلّه ای است بلند و شکوهمند که قرن هاست پیروز و سرفراز بر بلندای تاریخ بشر ایستاده و سرود پویایی و پایایی را در گوش زمان زمزمه می کند. 

از این قُلّه رفیع رفعت دو خط موازی تا دامنه قیامت کشیده اند: 

یکی خط سبز عزّت و دیگری خط سرخ شهادت . 

زیست طیّبه هر مسلمان موحّد بر روی یکی از این دو خط استمرار دارد ، يعني اگر مي تواند در خطّ سبز عزّت مي زيَد و گر نه در خطّ سرخ شهادت مي ميرد ....و راه سومي ندارد.

   در اين دو خط سبز و سرخ - عزّت و شهادت - نه رنگي از ريا ديده مي شود و نه زنگاري از جفا . 

در زيست طيّبه نه تعلّق به ناسوت راه دارد و نه تملّق به طاغوت.

  تكلّف گر نباشد خوش توان زيست          

تعلّق گر نباشد خوش توان مُرد

  انسان هاي عاشورايي نه زر و زور را برمي تابند و نه به سوي تزوير مي شتابند. از اين مي گريزند و با آن مي ستيزند. 

  اينان تا شور حسيني در سر و شعور حسيني را در دل دارند، اين شعار حسيني را بر لب دارند:

  تا مي توان در خاك و خون خُفت        

   چون مي توان خواري پذيرفت؟

   يا زندگي با فخر و عزّت          

  يا مرگ با عزّ شهادت

  تا مي توان با سادگي مُرد            

كي مي توان شرمندگي بُرد؟

   آزاد مردان جبهه عاشورا و آزاد زنان حماسه كربلا در خشنودي معبود هر جفايي را جميل مي بينند و هر تلخي را تجليل . 

   حضرت زينب (س) در پاسخ يزيد در تحليل واقعه عاشورا مي فرمايد:

« ما رايتُ الّا جميلا » .

  منطق حال و زبان قال این شیرزنان و شیرمردان حسینی این است:

  گر شب پره خونم از گلو می ریزد         

  هر صبح شکوه شب فرو می ریزد

  تا منطق تو زور و زبان شمشیر است        

  خون از من و از تو آبرو می ریزد

  .... و اکنون در شامگاهان عظیم ترین و طولانی ترین روز تاریخ - عاشورای حسینی - زمین بر آسمان می نازد و با نمایش شکوه این حماسه سر بر می افرازد و بانگ می زند و این فریاد را سر می دهد:

 نكوتر بتاب امشب اي روي ماه      

  كه روشن كني روي اين بزمگاه

بسا شمع رخشنده تابناك      

  ز باد خــوادث فرو مُرده پاك

 بتاب اي مه امشب كه افلاكيان      

ببينند جانبازي خاكيان

  .. ما با دلی پرخون و رویی گلگون ضمن تسلیت این واقعه جانگداز عالم بشری به همه آزادگان زمین و حقجویان زمان ،موفقيت روز افزون همگان را در پويش راه عزت و كرامت حسيني را از درگاه خداوند متعال مسئلت داريم و با پیامی کوتاه و تکان دهنده از سرور شهیدان (ع) سخن را به پایان می رسانیم:

النَّاسُ عَبِیدُ الدُّنْيَا، والدِّینُ لَعقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ ما دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ، فَإذا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیّانُونَ.

مردم بندگان دنیا هستند و دین لقلقۀ زبان‌شان است، تا زمانی كه آسایش‌شان برقرار باشد، گرد آن می‌چرخند و آن‌گاه که با آزمایش غربال شوند، دینداران اندک خواهند بود. (بحار الأنوار، ج ۴۴، ص ۳۸۳)

       باید به پا خاست و راه این رهرو راستین را ادامه داد. حسین، زیستن با عزّت می خواهد ، نه گريستن با ذلت !

كربلا درس حركت در جاده آينده است.

تصور كنيد در جبهه كسي براي رسيدن به هدف ايثار كند و روي مين برود تا افراد ديگر از آن جا عبور كنند و به مقصد برسند؛ ولي بعد از شهادت او آن ها به جاي اين كه راه را ادامه دهند، تا به هدف برسند، بنشينند و فقط براي او گريه كنند!

 

شما را چشم در راهیم در کانال زیر:

گاه گویه های مطهر   telegram.me/amotahar


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : یک شنبه 25 مهر 1395 | 9:29 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

کدام بر که بگرییم؟

ما برحسین؟ یا حسین بر ما؟!!/3

 #شفیعی_مطهر 

 

اما ، عزيزان من ! 

آيا امام حسين (ع) در قبال همه عزّت مداري هاي خود و در برابر همه مصائب مسلمين از ما گريه و سوگواري مي طلبد يا عقلانت و خردمداري؟! 

ايشان از شيعه راستين خود ذهني نقّاد و طبعي وقّاد مي خواهد. 

« من دلائل العالم انتقاده لحدیثه »  

  (تحف العقول ، ص ۲۴۸)

سخنی که از قید قلم رسته و بر صدراين مقال نشسته ، گهری ناب و جرعه ای از آفتاب است که از اندیشه و بیان امام حسین (ع) تراویده و بر صفحه ای از صحیفه هستی أرمیده است . 

امام آزادگان ، تفکّر و نقّادی سخن را تا بدان پایه ارج می نهند که آن را از نشانه ها و دلایل دانایی انسان می دانند . 

عقل را باید به کمال رساند و آن را بر صدر استدلال نشاند . 

ایشان بر این باورند که :

 « عقل جز با پیروی از حق به کمال نمی رسد .» 

   اکنون ما امّتی هستیم که پیروی از ائمّه اطهار (َع) را افتخار خود می دانیم و ارادت و محبّت خود نسبت به ایشان را انگیزه همه کارهای خود می شماریم . 

آیین ها و مراسمی که ما هر ساله به انگیزه عزاداری و سوگواری حضرت سیّدالشّهدا(ع) برگزار می کنیم ،  آیا نباید ما را گامی به سوی شناخت راه و روش ایشان نزدیک کند ؟ 

ما در این آیین ها چقدر شعر و شعار و نوحه و مصیبت مبنی بر تشنگی این بزرگواران نقل می کنیم ؟! اما کمتر از بیانات و سخنان خود ایشان می گوییم . 

سخنرانی حضرت امام حسین(ع) در «منی» از بی نظیرترین و زیباترین و شیواترین بیانات تاریخ است . طراوت و تازگی در فرازهای شگفت انگیز سخنان ایشان جلوه گر است . اما چون نوحه های بی پایه مدّاحان گریه آور و سوزناک است ، بیشتر وقت مجالس عزاداری در اختیار آنان است. 

ادامه دارد...

 

گاه گویه های مطهر   telegram.me/amotahar


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : سه شنبه 20 مهر 1395 | 9:3 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

کدام بر که بگرییم؟

ما برحسین؟ یا حسین بر ما؟!!/2

 

 

#شفیعی_مطهر


ما قرن هاست که علم ولایت تو را بر دوش می کشیم و حلقه ارادت تو را بر گوش داریم . اما چه بسا برای تو و خاندان عزت و طهارت تو مایه عیب و ننگ هستیم ، نه زیب اورنگ . 

فرزند برومند تو امام صادق( ع) فرمود : 

  « کونوا لَنا زینا وَ لا تکونوا عَلَینا شینا»

برای ما مایه زینت و آبرو باشید و مایه ننگ و عار نباشید.

اما حسین جان! قصه تلخ ما را دمی بشنو !

حسین جان !ما مسلمانان بیش از یک میلیارد نفر ( بیش از بيست درصد) جمعیت جهان را داریم ، اما فقط پنج درصد تولید ناخالص ملی دنیا را (یعنی کمتر از فرانسه ! ) داریم !  

آیا این امت شایستگی ادعای پیروی از پیامبری را دارد که خود « قلیل الموونه و کثیرالمعونه » بود ؟ یعنی مصرف و هزینه اش کمتر از همه ، ولی تولید و کمکش به بشریت بیشتر از همه بود ؟!

حسین جان ! کشورهای عرب با داشتن پنج درصد جمعیت جهان ۶۰درصد واردات کشاورزی دنیا را دارند .

حسین جان ! نیای بزرگوار تو حضرت محمد(ص) تحصیل علم و دانش را بر هر مسلمان واجب شمرد ، اما من با چه رویی به تو بگویم که جمعیتی حدود ۱۰۰میلیون نفر در۲۱کشور عربی سوادخواندن و نوشتن ندارند. از هر ۳نفر عرب یک نفر و نیز حدود نیمی از زنان عرب بی سوادند!

حسین جان ! ما امّت شیعه تو در ایران با داشتن یک درصد جمعیت جهان ، ۱۰درصد نفت جهان ، ۱۸ درصد گاز جهان و ۷ درصد منابع و ذخائر زیرزمینی جهان و بهترین سرزمین و آب و خاک را داریم ، اما هنوز بیش از ۸۰درصد هزینه های ما از محل فروش نفت تامین می شود ، نه از محل تولیدات ما !

حسین جان ! تو با آفرینش عاشورا ، فرهنگی را بنیان نهادی که هیچ انسان عاشورایی نباید خوار و ذلیل باشد ، اما چه کنیم که بیش از ۶۰ سال است که ما مسلمین به علت اتّکا به احساسات _ و نه تکیه به عقلانیت _ از پس مقابله با ۵ - ۴ میلیون صهیونیست زورگو بر نمی آییم . آیا تو این ذلّت را بر ما می پسندی و می بخشایی ؟ و ما را شیعه عاشورایی می دانی ؟

حسین جان ! از قِصّه پُر غُصِّه فلسطین و غزه و بلای تفکّر داعشی چه بگویم؟

سرتاسر دشت خاوران سنگی نیست

کز خون دل و دیده بر آن رنگـی نیست

در بسياري از بلاد اسلامي قدّاره های غصب و قساوت ، جوانه های سبز معصومیت را قطعه قطعه می کنند !

در بسیاری از بلاد اسلامی عقابان خون آشام داعشی و صهیون ، کبوترهای سپیدبال صلح و صفا را می درند .

در بسياري از كشورهاي به اصطلاح اسلامي خشم  طوفان و سموم خزان ، شکوفه های سرخ شهامت و غنچه های عطرآگین قداست را بی رحمانه به خاک می ریزند !

 داس های دسیسه و دنائت ، ساقه های تُرد صداقت را درو می کنند !

 غُرّش تانک ها ، رویای لطیف کودکان را می شکند . بلور بغض در گلوی مظلومان بی پناه شکسته و چشمه های عطوفت در چشم های عاطفه یخ بسته است !

 از چشمان خیس آیینه خون می چکد . خون آشامان منطقه با نام اسلام در رگ های مردم مستضعف درد می ریزند و دریا را در کنار اشک های کودکان می آویزند ! 

چشمان معصومانه هر کودک آواره ، رمز هزار آیینه بی ستاره را می گوید! 

امروز از هر آیینه هزار شاخه کینه می روید !

صهیونیسم و داعشیسم، تصویر زیبای حقوق بشر را در قاب زور و قالب غرور شکست و رشته های محبت و ریشه های مودت را از هم گسست ! 

امروز جنگ بی رحمانه ،اعتماد به مجامع بین المللی را بر داربست تجربه مصلوب کرده است .

ای کاش سبوی همه دریاها در چشمانمان می شکست ، تا عمق فاجعه را می نگریستیم و اندکی درد را می گریستیم !

اما حسین جان ! اکنون تو بگو : 

آیا ما باید بر تو بگرییم ، یا تو بر ما؟! تو که عُصاره عزّت هستی ، یا ما که درمانده ذلّت؟!  

آری حسین جان ! تو بگو !

کدام ؟ بر که بگرییم؟ اشک حیران است

چرا ؟بر چه بگرییم؟ عقــل پرسان است  

ادامه دارد... 


 


 

گاه گویه های مطهر   telegram.me/amotahar


 


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : دو شنبه 19 مهر 1395 | 9:51 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

کدام بر که بگرییم؟


ما برحسین؟ یا حسین بر ما؟!!/1

 

#شفیعی_مطهر

 

حسین جان ! اکنون قرن هاست که ما در هر کوی و برزن دردنامه تو را می سراییم و بر مظلومیت تو می گرییم ، اما تو بر بلندای قلل رفیع عزّت و حرّیّت ایستاده ای و همه انسان های حق باور و حقیقت پرور را به آزادی و آزادگی فرامی خوانی.

حسین جان ! ای سردار سپاه سپیده ! و ای سالار به خون تپیده ! 

ای طلایه دار سرخ شفق ! و ای طلیعه سپید فلق ! 

تو زنگار انحراف اموی را با فوّاره خون جوانانت زدودی و شعر بلند شهادت را با گلوازه های ایثار سرودی . 

 تو با خون یارانت ، فراخنای افلاک را ستاره باران کردی و پهنای خاک را گلباران نمودی . 

 تو دریا را در وسعت تحقیر کردی و آسمان را در رفعت .

 تو سپیده را در عصمت به پیکار خواندی و سپیدار را در حشمت .

تو سرو را در قامت خجل کردی و کوه را در استقامت .

تو چشمه سار را ایثار  آموختی و ایثار را با ثار آمیختی .

تو حجم وسیع کلمات را در ستایش خود به تنگنا کشاندی و واژه ها را به ژرفا نشاندی .

تراوش نوش سخنانت ، شهد را شرمنده کرد و سخنوران را بنده . 

 جهاد آزادی بخش تو ، ستمدیدگان را شهد عزّت بخشید و ستمگران را شرنگ ذلّت چشانید .

تو شیفتگان شراب وصل را شهد شهادت نوشاندی و فریفتگان سراب جهل را شرنگ مرگ .

تو با نبرد شکوهمند خود مستکبران را ذلیل کردی و مستضعفان را جلیل . 

تو زندگی با ذلّت را مرگ دانستی و مرگ با عزّت را زندگی.

 تو حیات جاودانه را در آیینه مرگ شرافتمندانه یافتی و مشتاقانه به سویش شتافتی . زندگی را پیکار در راه اندیشه نامیدی ، اندیشه ای که ریشه در کوثر رسالت داشته ، زلال وحی می نوشد و کلام رب می نیوشد .

 تو قائدین را الهام بخشیدی و قاعدین را قیام . 

بر شهیدان سروری و بر سروران ، رهبر .

 حسین جان ! این بخشی از کارنامه توست ....

و اما اکنون  بشنو که ما چه کردیم !

ادامه دارد....

 

گاه گویه های مطهر   telegram.me/amotahar


موضوعات مرتبط: مقالاتقطعه ادبي

تاريخ : جمعه 16 مهر 1395 | 7:26 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

                          مهر هماره فروزان

#شفیعی_مطهر

Картинки по запросу

  امروز نخستین روز مهرماه ، نخستين روز سال تحصيلي و يادآور روزي فراموش نشدني براي همه درس آموزان به ويژه ما فرهنگيان است. 

  ضمنا از سال ۱۳۵۹ با حمله ناگهاني عراق به ايران در روز ۳۱ شهريور آن سال ، اين روزها يادآور حادثه بسيار تلخي براي همه ملل شرق و مسلمان به ويژه براي ما ايراني ها و عراقي هاست.

  مهر، ماهي است كه ماه و مهر دانش بر سينه سپهر پژوهش با طلوعي پرآوازه ، درخششي تازه را مي آغازند. 

در سايه سار بهار تعليم و تربيت ، ميليون ها كودك ، نوجوان و جوان پرتكاپو و دانشجو ، بال و پر مي گشايند و بال در بال ملايك به سوي خلوت سراي خورشيد و چشمه سار نور اميد روي مي آورند. 

صحن و سراي مدارس، دبستان ها ، دبيرستان ها و دانشگاه ها  آغوش پرمهر خود را مي گشايند و اين تشنگان زلال حكمت و معرفت را در خنكاي روح بخش و طراوت آفرين خود آرامش مي بخشايند. 

   زمزمه گرم خيز و نرم ريز چشمه ساران زلال دانش ، دل ها را رامش و جان ها را آرامش مي بخشد. 

  آذرخش آذرافروز و آتشين حكمت ، شمع جان ها را برمي افروزد و هستي سرد و سياه ظلمت جهل را مي سوزد. 

   رگبار روان بخش باران بهاري تعليم ، كوير تشنه تكريم جان ها را طراوت مي بخشد . 

نغمه خواني شورانگيز هزاردستان استادان دل آگاه در صحن و سراي دانشگاه ، سرود سرورآميز حقايق را از پنجره سرخ شقايق مي سرايد.

  در اين شور و حال مستمر كدامين شاعر سخن پرور مي تواند چكامه بلند بشريت را بسرايد و چكاد رفيع انسانيت را به سر آيد؟

  كدامين پيكرتراش پرتوان مي تواند تنديس رويا را تبلور و پرديس زيبا را تصور بخشد؟

  كدامين كشاورز كوشا را توانايي است كه رويش سبز ريشه را از تراوش زلال انديشه سقايت كند و جوانه تُرد تفكّر را از چشمه سار روان تدبُّر طراوت بخشد؟

   كدامين شاهباز تيزپرواز را توان است تا آبگينه گنبد آسمان را بشكافد ، از قلل رفيع خاك بگذرد ، اوج منيع افلاك را درنَوَردَد و با خدا بر سفره " قاب قوسين او ادني" بنشيند؟

  بار يابد به محفلي كان جا         

  جبرئيل اميـــن ندارد بار 

                   ******************

طيران مرغ ديدي تو ز پاي بند شهوت       

  به درآي تا ببيني طيران آدميت

     كدامين افسونگر افسانه ساز است كه افسانه پرواز تا ملكوت را روح بخشد ، قفس جسم و جهان را بشكند و مرغ گلشن رضوان شود؟

    چنين قفس نه سزاي چو من خوش الحاني است

   روم به گلشن رضوان كه مرغ آن چمنم

    كدامين فرشته فرخ فال مي تواند تاج " تبارك الله احسن الخالقين " را بر سر نهد ، بر سرير " خليفه اللّهي " تكيه زند و نشان " لَقَد كَرَّمنا بني آدم " را زيب پيكره خود سازد؟

  رسد آدمي به جايي كه به جز خدا نبيند     

   بنگر كه تا چه حد است مكان آدميت

   كدامين شاهين تيزبال مي تواند قفس بلورين آمال را درهم بشكند ، قصر زمردّين خيال را درهم كوبد ، عرصه آرزوي را كوي به كوي بپويد و " جنّات تجري من تحتها الانهار " را جوي به جوي بجويد؟

  تا به جايي رسد كه مي نرسد      

  پاي اوهــام و پايــه افــكار

   كدامين پروانه عاشق مي تواند آگاهانه جان شيرين را در آتش عشق بگدازد ، عاشقانه سر بر پاي معشوق بگذارد ، عارفانه از تنگناي جهان درگذرد و مشتاقانه به فراخناي ملك لامكان درآيد؟

  جان گدازي اگر به آتش عشق       

عشق را كيمياي جان بيني

  از مضيق حيات در گذري       

  وسعت ملك لامكان بينـــي

  آري از پگاه آفرينش خامه تا گاه نگارش اين چامه ، انسان به عنوان شيرين ترين گلواژه شعر هستي و ايفاكننده نقش اصلي در نمايش آفرينش مطرح بوده و " ابر و باد و مه و خورشيد و فلك " براي او و به فرمان اوست.

  اين افضل خاكيان و مسجود افلاكيان ، اشرف مخلوقات و ارجح موجودات هنگامي مي تواند به اين شرافت و فضيلت بنازد كه بر اساس حكمت و معرفت و تربيت ، گوهر خود را بسازد. 

   آغازين روز مهر هماره فروزان و سالروز آموزش مهرورزي و مهرباني بر همه شما مهربانان مبارك باد!

  

شما را چشم در راهیم در کانال زیر:

گاه گویه های مطهر   telegram.me/amotahar

 


موضوعات مرتبط: مقالاتقطعه ادبي

تاريخ : پنج شنبه 1 مهر 1395 | 18:15 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

غدیر ،

تبلور حاكميّت « ملّت » در قامت « امامت »  

#شفیعی_مطهر

   غدیر ، نه یک  روز عام و برکه آرام ، که یک تاریخ تمام است . 

غدیر یک پیچ سرنوشت ساز تاریخ است .

   در این روز ، سرنوشت روشن بشریت با زلال آب های «غدیر» گره خورد . 

هر قطره آن بلور مذاب یک سینه سخن در دل و یک آبشار زلال عرفان بر زبان دارد. 

در غدیر، زنجیر رِقّیت بشر از هم گسست و یوغ اسارت انسان درهم شکست . 

غدیر با تثبیت حاکمیت « الله »، پدیده حاکمیت انسان بر انسان را برانداخت و نیرنگ خودکامگان را نقش بر آب ساخت . 

    منشور غدیر ، اصل « ولاتکن عبد غیرک قد جعلک الله حُرّا » را بر تارک تاریخ نگاشت و با همین اصل ، کرامت انسان را پاس داشت .  

   آرمان غدیر بر این بود که واژه های خودکامگی ، سلطه گری ، سلطه پذیری ، خشونت ورزی ، اباحی گری ، تملّق ، چاپلوسی ، ستمگری ، ستم پذیری ، و.... را از قاموس بشریت بزداید و راه و رسم حق گرایی ، انسان دوستی ، مردم سالاری ، عدالت خواهی ، ستم ستیزی ، آزادی خواهی ، حقوق مداری ، مشارکت پذیری ، مشارکت جویی ، شایسته سالاری ، امانتداری ، صراحت و صداقت سخن ، رفق و مدارا ، ساده زیستی و همه ارزش های عالی اسلامی و انسانی را نهادینه سازد .    

مکتب غدیر ، سعه صدر ، تحمّل عقیده مخالف و ظرفیّت بالا را از ابزار مدیریت و رهبری می داند:

  آله الرّیاسه سعه الصّدر  .

 در این مکتب ، مسند حکومت و زمامداری ، نه یک طعمه و شکار ، که یک امانت الهی است و حاکم در برابر خدا و خلق باید پاسخگو باشد :

  انّ عملک لَیس لک بطعمه و لکنّه فی عنقک امانه  .

 مرام غدیر : « با دوستان مروت ، با دشمنان مدارا » است . 

مولای برگزیده غدیر حتی اجازه بدرفتاری با دشمنان خونی خود را نمی دهد . 

او تاکید می ورزد که : 

« پس از من  خوارج را نکشید ، زیرا آن که به طلب حق درآید و راه خطا پیماید ، همانند آن نیست که باطل را طلبد و بیابد و بدان دست گشاید .»

    بنیانگذار مکتب غدیر ، انتقاد و پرسشگری و عدالت خواهی را از حقوق مردم و پاسخگویی ، خدمتگزاری و احساس مسئولیت را از وظایف و تکالیف حاکمان می داند .

« با من ، آن گونه که با خودکامگان سخن می گویند ، سخن مگویید و چونان که با تندخویان رفتار می کنند ، از من کناره نگیرید . با ظاهرسازی و ریا با من آمیزش نکنید و شنیدن سخن حق را بر من سنگین مپندارید . نمی خواهم مرا بزرگ انگارید ، چه آن کسی که شنیدن سخن حق بر او گران باشد و اجرای عدالت بر او دشوار بود ، کار به حق و عدالت کردن بر او دشوارتر است . پس، از گفتن حق یا رای زدن در عدالت کوتاهی نکنید . »

   و در جای دیگر ، پای فراتر نهاده ، چاپلوسان را رانده ، حق گرایان گزنده را ترجیح می دهد :

« آن کسی را بر دیگران برگزین که سخن تلخ حق را به تو بیشتر بگوید و در آنچه می کنی یا می گویی و خدا آن را از دوستانش ناپسند می دارد ، کمتر تو را یاری کند .»

  سلطان سریر غدیر و ابرمرد عرصه تدبیر در دفاع از حقوق انسانی یک شهروند تا بدان جا پیش می تازد که ، قاضی خود را به سبب این که صدایش بلندتر از ارباب رجوع بوده است ، عزل می کند . 

امام علی(ع) به ابوالاسود دولی می فرماید :

 « انّی رایت کلامک یعلوا کلام خصمک ».

 

  در بینش غدیر ، انسانیت انسان ارزش دارد ، نه مواضع سیاسی ، عقیدتی و فکری او . خالق این بینش به مالک اشتر می فرماید : 

« مردم دو گروه اند : یا مسلمان اند ، که برادر تو هستند ، یا غیر مسلمان ، که در آفرینش با شما یکسان اند . » 

 و در دفاع از حقوق دگراندیشان تا بدان پایه اصرار می ورزد که هشدار می دهد : 

« هرکس اقلّیتی(غير مسلماني) را بیازارد ، قطعا مرا آزرده است ! »

   آغازگر نظام غدیر ؛ حاکم را نه تنها مطاع خلق ، که مطیع خالق و خلق نیز می داند :

« هرگز مگو : من فرمانروایم . باید حکم رانده و بی چون و چرا پیروی شوم . چه ، آن کسی که چنین مشی و مشربی و چنین سیستم و نظامی دارد ، روان را ناهنجار ، دین را ناروا و جامعه را ناپایدار می سازد . »

او راز هلاکت و نابودی جامعه را در فقر و فلاکت مردم می داند و رمز فقر آنان را ، قدرت گرایی و ثروت اندوزی اقلیت می شمارد .

....و برای تحقق این گونه آرمان ها بود که با تایید الله و به دست رسول الله (ص) و با گزينش مردم - خلق الله - ،  امیر المومنین علی (ع) ولایت امت اسلام را عهده دار شدند .  

در تاریخ اسلام می خوانیم كه امام علی (ع) با و جود آن كه از طرف خداوند به امامت رسیده بودند ، ولی به دلیل اين كه بعد از رحلت پيامبر اكرم(ص) مردم با او به عنوان «خلیفه » بيعت نكرده بودند، بیست و پنج سال خار در چشم و استخوان در گلو ، سكوت كرد و به خاطر احترام به تصمیم مردم در تعیین سرنوشتشان تمام این سال ها نه تنها كار شكنی نكرد، بلكه همواره در كنار مردم حتی به خلیفه منتخب مردم نیز به عنوان مشاور كمك می كرد. هم او بود كه به خاطر مردم و بیعت شان بعد از ۲۵ سال بر مسند خلافت نشست ، با وجود این كه ۲۵ سال بود كه از طرف خداوند به امامت رسیده بود .

     برخی از علمای دین بر این نظرند كه معرفی امام به عنوان شخص شایسته و نامزدحكومت جنبه« تعیینی» دارد،نه«تحميلي» .معصومان حق حکومت دارتد و مردم حق حاکمیّت . حکومت امری دنیایی و از آن مردم است و این حق قابل فسخ و انتقال به دیگری است.  استاد مطهری می گوید:

«اگر امام به حق را مردم ، از روی جهالت و عدم تشخیص نمی خواهند، او به زور نباید و نمی تواند خود را به مردم و به امر خدا تحمیل كند.لزوم بیعت هم همین است»

(حماسه حسینی: مطهری،107)

در كلامی از حضرت علی (ع) می خوانیم كه  :

«رسول خدا مرا متعهد به پیمانی كرده و فرموده بود: پسر ابی طالب ! ولایت امتم حق توست. اگر به درستی و عافیت تو را ولی خود كردند و با رضایت در باره تو به وحدت نظر رسیدند، امر ایشان را به عهده بگیر و بپذیر ؛ اما اگر در باره تو به اختلاف افتادند، آن ها را به خواست خود واگذار، زیرا خدا راه گشایش را به روی تو باز خواهد كرد» . 

ایشان پس از قبول بیعت مردم بر منبر رفته و خطاب به آن ها فرمود:

«ای مردم ! این امر ، امر شماست. هیچ كس جز آن كه شما او را امیر خود گردانید، حق امارت بر شما را ندارد.» 

آغاز ولایت فرخنده و حکومت خجسته مولا علی علیه السلام بر جهان بشریت ، بر همه نیک اندیشان و سبزکیشان جهان مبارک باد .امید که در پرتو رهبری ها و رهنمود های این پیشوای پرواپیشگان و امیر پرهیزگاران بتوانیم آرمان های بلند تشیع را تحقق بخشیم.

                                             

شما را چشم در راهیم در کانال زیر:

گاه گویه های مطهر   telegram.me/amotahar

            


موضوعات مرتبط: مقالاتقطعه ادبي

تاريخ : سه شنبه 30 شهريور 1395 | 9:22 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

عید قربان ، اوج عشق و عرفان

 

#شفیعی_مطهر

 

عید قربان نه یک روز ، که یک راز است . 

راز این روز ، «خود » دادن و «خدا »دیدن است .

آنان که زلال سپیده را در جام سحر می نوشند ، زمزمه خلوت یار را از زمزم ساغر می نیوشند .

با حبیب عارفانه راز می گویند و عاشقانه نیاز می جویند . 

بر آستان آفتاب و آستانه محراب ، سبد سبد ستاره شوق می بارند و سبو سبو باده عشق می گسارند. 

شام را با قیام به بام (بامداد) می رسانند و بام را با صیام ، به شام .

شام را با شعف می آغازند و بام را با هدف . 

به گاه ملال با دل رام و ضمیر آرام در پرنیان آرامش می آرامند و در هنگام اشتغال ،برای تلاش معاش می خرامند. 

شبانگاهان در چشمه سار مهتاب تن می شویند و از نهال نماز ، یاسمن نیاز می بویند .

در «میقات» اخلاص ، لباس وابستگی را از بر می کنند و «احرام» وارستگی را به بر می کنند . 

در زلال « زمزم » شوق وضو می سازند و در آذر آرزو می گدازند . 

اگر اعتکاف در «کعبه» حجاز را نمی توانند ، «طواف » کعبه راز را می دانند . 

کعبه حجاز را از سنگ وگل می دانند و کعبه راز را از جان و دل . 

آن کعبه ساخته ابراهیم خلیل است و این پرداخته رب جلیل . 

حاجیان ، خانه خدا را می طلبند و اینان خدای خانه را . 

آنان با ناز می روند و اینان با پرواز . 

 «مروه» معرفت را با «سعی» و همت از جفای جان می پیرایند و به «صفا»ی جانان می آرایند . 

از قصور خود ناخرسند اند و به «تقصیر» پای بند . 

این گونه اند که «سعی» شان مشکور است و «ذنب»شان مغفور . 

در وقوف ، واقف می شوند و در «عرفات» ، عارف . 

در «مشعر» ، شعور را تکریم می کنند و «شعائر» را تعظیم .

(ذلِکَ وَ مَن یُعظِّم شَعائرالله فَاِنّها مِن تَقوَی القُلوب –حجّ ،33)

در «منا»ی یار ، دل را از مونای اغیار می زدایند و به مینای دلدار می آرایند . 

از زاری و ذلت در برابر طاغوت ننگ دارند و بر اهریمنان زور و زر و تزویر سنگ می بارند . 

شیطان را رجیم می دانند و یزدان را ، رحیم .

در قربانگاه نیاز ، حرص و آز را سر می برند و کرکس نفس هوسباز را ، پر .

با قربانی این شاهین از غُربت زمین می رهند و به قُربت ربّ العالَمین می رسند . 

در عرصه ملکوت ، پر و بال می افشانند و در حریم لاهوت ، بال را هم وبال می دانند 

. طعم زندگی را از ملاحت فکر می گیرند و طعام را از حلاوت ذکر . 

با این ، عشق را در می یابند و با آن به سوی معشوق می شتابند . 

عروس فکرشان برخاسته از باور بکر است و آراسته به زیور ذکر . 

هستی را با نگاه نماز می نگرند و با قلم راز می نگارند . 

در نگاهشان نماز ، سرور سپیده است و نور دیده . 

با نماز می زایند و با نماز می زیند . 

با نماز جان می گیرند و با نماز می میرند .

"قُل اِنََّ صَلوتی وَ نُسُکی وَ مَحیایَ وَ مَماتی لِلّه رَبّ العالَمین " 

در نماز از غُربت دنیا می نالند و برای «قُربَه اِلَی الله »می بالند .

از نماز پر و بال می گیرند و شور و حال . 

این بال و حال ، پروانه خروج از فرش است و عروج بر عرش .

عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست

تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست

اجزای وجودم همگی دوست گرفت

نامی است ز من بر من و باقی همه اوست

مسلمان حج گزار که در «میقات» وارستگی ، لباس وابستگی را از تن کنده و دل را از عطر دلدار آکنده ، جان را در زلال عشق جانان شسته ، کعبه عشق را نه با پای گل ، که با بال دل« طواف» کرده ، با «سعی»خود از «صفا»ی جان به «مروه» جانان پر کشیده ، اینک در «منا»ی عرفان ، اسماعیل جان را «قربان » و «شیاطین»روزگار را «سنگباران» می کند .

حج ، آیینه تمام نمای اسلام است و لحظه لحظه آن دارای پیام است .

حج ، یافتن «آمال » است و روی برتافتن از «امیال».

هویت انسان چون«صفر»، هیچ و پوچ است . 

در حج ، خدای احد و واحد است که به این صفرها هویت می بخشد . 

«صفر»ها بدون «یک»، هیچ اند و با «یک=خدا»همه چیز .

حج ، کندن است و آکندن . 

کندن دِل از گِل و آکندن جان با زُلال جانان .

حج از انسان وابسته ، مسلمان وارسته می سازد .

حج ، زنجیرهای وابستگی را از پر و بال می گشاید و او را برای اوج گرفتن در آسمان پاکی ها می آراید .

در عرفات ، نهال عرفان به برگ و بار می نشیند و انسان را به تامُّل می نشاند .

در عرفات ، خون سبز عرفان در رگ های سرخ انسان سرود سپید ایمان می سراید .

حج گزار در محراب عبادت یار ، عبودیت قامت دلدار را قامت می بندد و قائمه حیات را به اقامه مناجات می پیوندد . 

در «منی» ، رشته وابستگی حج گزار به دنیا باریک تر و به خدا نزدیک تر می شود . 

در «مشعر»، شور و شعور را به هم می آمیزد و آبشاری از عشق و عرفان بر دشت دل فرو می ریزد . 

حج گزار در قربانگاه منی ، نه تنها گلوی حرص و آز ، که آرزوی نفس دغلباز را نیز می برد .   

عید فرخند قربان ، اوج عشق و عرفان بر شما و همه آزادگان جهان مبارک باد .

 

شما را چشم در راهیم در کانال زیر:

گاه گویه های مطهر   telegram.me/amotahar


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : یک شنبه 21 شهريور 1395 | 18:11 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

                  جوشش خون لاله در میدان ژاله

 #شفیعی_مطهر


اینجا میدان ژاله است ، ميدان يورش رجّاله ها بر لبخند لاله ها.

اينجا ميدان رويارويي رگبار تير است بر گل نغمه هاي تكبير.

اينجا نمايشگاه عظيم شرافت بشر است در برابر شرارت شر .

اينجا محل انتشار عطر توحيد است از لب هاي شكوفه هاي شهيد .

اينجا فرودگاه تُندرهاي شور و نشور است از بلنداي مناره هاي نور .

اينجا ميدان مصاف دنائت است با مناعت و عرصه تاخت و تاز عصاره عداوت و قساوت است بر اسوه هاي استقامت و سخاوت .

اينجا صداي شكستن بلور بغض ها فضا را انباشته و پرچم هاي خشم و خروش بر فراز گلدسته هاي قيام برافراشته است.

در اينجا هديه سرخ گلوله هاي سرب شاهي براي قلب هاي عاشقان الهي ، لحظه ها را خونين و ثانيه ها را عطرآگين كرده است .

در اينجا گُل قُرب الهي با نسيم سُرب شاهي شكفته مي شود و غنچه قرابت با شميم شهادت .

در اينجا سينه سرخان عاشق در زلال خون شقايق پَر مي شويند و خون چكان تا خلوتگاه خورشيد پَر مي كشند .

در اينجا سنگيني بار فاجعه ، پشت واژه ها را مي شكند و حجم وسيع مصيبت ، گستره گسترده كلمات را مي آگند.

در اينجا آن قدر بذرهاي جمال در دل خاك نهفت كه نمي دانم فردا - در بهار آزادي - چقدر گل هاي كمال بر فراز خاك خواهد شكفت ؟!

چه طراوت ها كه به غارت رفت ! و چه لطافت ها كه گرفتار شقاوت شد!! 

   در هفده شهريور ۵۷ فرياد " استقلال ، آزادي ، جمهوري اسلامي " با خون شهيدان رنگين شد و با شميم عشق ، عطرآگين.

در هفدهم شهريور ۱۳۵۷ تظاهرات ميليوني آزادي خواهان مسلمان در ميدان ژاله (شهدا) به وسيله مزدوران گارد شاهي به خون كشيده شد و عده بسياري از هم ميهنان ما به شهادت رسيدند . گرچه سياهي ستم شاه ،سيماي اين جمعه را  سياه كرد - جمعه سياه - ولي روي ديگر اين سكه ، سرخي خون شهيدان بود كه اين روز را به نام " جمعه خونين " در تاريخ ثبت كرد . 

ضمن گرامي داشت ياد سرخ شهيدان به خون خفته هفده شهريور ، موفقيت و پيروزي همه رهروان راه سبز شهيدان و رسانيدن كلام و ابلاغ پيام اين عزيزان - که گسترش آزادی ها و تکریم شخصیت انسان ها بود -  را از درگاه خداوند متعال و معبود لايزال آرزو دارم . 

 

این کانال تلگرامی چشم به راه نگاه پویشگر شماست:

گاه گویه های مطهر   telegram.me/amotahar


موضوعات مرتبط: مقالاتقطعه ادبي

تاريخ : چهار شنبه 17 شهريور 1395 | 11:57 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

پرستوهای پرافروخته !

 

 

                 ( یادی از شهیدان رجایی و باهنر)

 #شفیعی_مطهر

Image result

« ...من چندین ماه با یک زیر پیراهن در یک سلول نمناک و بدون آفتاب (در زمستان) ساخته ام .در حالی که رطوبت نصف دیوارش را گرفته بود . یک پتو هم نداشتم که روی انداز یا زیراندازم شود و من با آن وضع دردناک ساخته و خو گرفته ام و به مشابه آن عادت دارم . برایم غیر عادی نیست . غیر ان برایم غیر عادی است . پس خیلی دوست دارم در حالت نخست وزیریم نیز با همان اوضاع و احوال باشم و شرایط کارم با گذشته تفاوت نکرده باشد . چرا که وقتی شب را سر بر بالین می گذارم ، مي خواهم نباشند محروماني كه من از حال آن ها غفلت كرده باشم!!» 

                                                                (شهید رجایی) 

امروز هشتم شهريور و سالروز انفجار دفتر نخست وزيري و شهادت دو يار دلسوز و هنرور رجايي و باهنر است. عنان قلم را رها مي كنيم و فرازي را پا به پاي او مي پيماييم و سپس سري به كوچه باغ هاي خاطره مي زنيم . باشد تا ياد سُرخ آن سبزانديشان خون طراوت را در رگ هاي پژمرده زمان و برگ هاي افسرده زمين جاري سازد .

                                   

                ای گل تو دوش داغ صبوحی چشیده ای

                 ما آن شقایقیم که با  داغ  زاده ایم

رجایی جوانه ای بود از تبار عارفان عاشق و شکوفه ای از تیره شقایق .

او از عشیره عاشورا بود و نوایی از نای نینوا .

بر دل داغی از لاله داشت ، اما بر دل ها داغي از آلاله مي كاشت . 

صد زخم از دشنه دشمن بر جان داشت ، اما صد شكوفه از رياحين رحمت بر زبان .

لب تشنه داشت و دل بر لبه دشنه . اما از لبش صد جويبار محبت مي خروشيد و در دلش هزار چشمه مودت مي جوشيد .

دفتر سبز لبانش بهارآفرين بود و كلامش آتشين .

تشنه زلال معارف بود ، اما نه تشنه جرعه اي از آب ، كه تشنه جامي از آفتاب.

به ابر ، سخاوت مي آموخت و به صبر، مقاومت .پايداريش صبر را خسته مي كرد و جان را وارسته . 

در زير شكنجه نستوه بود و شكنجه گر را به ستوه مي آورد .

او صداي شكستن دل را مي شنيد و زبان اشك را مي فهميد .

آه محرومان را تعبير مي كرد و نگاه مظلومان را تفسير . 

لاله ها را مي شناخت و اخگر عشق سرخشان را در دل مي گداخت . 

با عشق شقايق ها نسبت داشت و بذر محبت خود را در هر سينه مي كاشت .

اين بلور بغض پابرهنگان بود كه در فريادش مي شكست ...و اين گونه بود كه سخنش بر عمق جان دردمندان مي نشست .

ناله هاي شبگيرش را با حلقه هاي زنجير گره مي زد . هر حلقه زنجير هزار خاطره خطر در خاطر داشت و هزار فاجعه درد در باور .

ساغر جانش لبريز از باده آفتاب بود و سرشار از عطر ناب . 

شب هاي زندان را با اشك هاي ريزان ، ستاره باران مي كرد . 

در خلوت يار گوهر اشك مي افشاند و بر دامن سياه شب مرواريد ستاره مي نشاند .

غرورش را مي شكست تا دل هاي رنجور را نشكند . 

مردم را چون مردمك ديده مي نواخت و از صميم دل بدانان نرد عشق مي باخت .

او ستاره سرخي بود كه در پگاهي سپيد از چشم آبي آسمان چكيد . بر دامن سپيد محبت روييد و بر شاخه سبز همت باليد . آن قدر چشم بر آسمان دوخت تا در شعله شوق يزدان سوخت .

ديار فنا را ديد و يار بقا را برگزيد . 

به خاك دل نبست و سرانجام به رود ابديت پيوست .

نيلوفر نو انديش نياز بود . 

از بستر تيره خاك روييد و به ساقه سپيد افلاك پيچيد . 

در فصل سبز جوانمردي گل داد و در موسم سرخ ايثار به برگ و بار نشست . 

از هر شاخسارش صد سبد شكوفه آگاهي بر زمين فروريخت و صحن و سراي شهر را به عطر آزادي آميخت . 

 بیشتر بخوانید در کانال زیر:

گاه گویه های مطهر   telegram.me/amotahar

 


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : یک شنبه 7 شهريور 1395 | 5:46 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |
فرق عدالت شکافت ! ---------------------------------------------- #شفیعی_مطهر ------------------------------------------------ امشب شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان شب قدر و شب شهادت حضرت امیر مومنان علی علیه السلام است. ضمن عرض تسلیت و التماس دعا این قطعه را به پیشگاه مولا و همه دوست داران فضیلت و تقوا تقدیم می کنم. همواره با زمین و هوا گریه کرده ایم بیش از هزار سال تو را گریه کرده ایم با ابر های سوخته هر جا که رفته ایم با زخم های آینه ها گریه کرده ایم علی جان ! بیش از هزار سال است که غبار فراق نتوانسته ذره ای از فروغ اشتیاق ما بکاهد . آن گاه که شاخساران سخنانت شکوفه می کرد و صحن و سرای مسجد کوفه را عطرآگین می نمود، نه فیض سماع داشتیم و نه فوز استماع . اما قرن ها ست که زلال حقیقت را از چشمه ساران نهج البلاغه می نوشیم و همراه با آب های صاف و روشن از چشم چشمه ها می جوشیم . سبوی تشنگی را از زلال کوثر امامت پرآب و کام جان را از جام جانان سیراب می کنیم . گل های معطر حکمت را از گلستان ولایت می چینیم و شمیم عطرآگین حریت را از نسیم بهارآفرین عصمت می بوییم . تصویر زیبای انسانیت را در قاب آشنای معصومیت می بینیم و سروش هدایت را از خروش تندیس طهارت می شنویم. علی جان ! سرو، وامدار قامت توست و کوه شرمسار استقامت تو . هر روایت تو رایت هور است و هر حکمت تو مناره نور . پرتو سخن تو انسان را در اقیانوس ضلالت، فانوس دلالت است و در روند بلوغ درایت، فروغ هدایت . در عصر سیاه حاکمیت جور و جهل و جمود با قامتی به بلندای قیامت قد برافراشتی و بر گذرگاه خرد چراغ هدایت افروختی . فروغ جهان افروز پیام تو از دامنه قیام تا دامان قیامت را روشن کرد . علی جان ! تو آمدی و با آمدنت به انسانیت معنا بخشیدی و به محور هستی محتوا . تو برای آفرینش بشر بهترین بهانه ای و برای آفرینشگر برترین نشانه . در عرصه سخن شیوایی را کمال بخشیدی و رسایی را جمال . یتیمان را مهربان ترین پدر بودی و درماندگان را صمیمی ترین یاور . نگاه تو برای بینوایان نوا بود و برای دردمندان دوا . کوچه های کوفه با بوی تو خو گرفته و نفس نسیم از عطر شمیم تو بو گرفته بود . شب ها با کوله باری از مهربانی و انبانی انباشته از شادمانی یر دز خانه های یتیمان و درماندگان می رفتی . بی سرپرستان را تکریم و عشق را در میانشان تقسیم می کردی . ناتوان ها را با مهر می نواختی و دردشان را درمان می ساختی . شبنم اشک از گونه های ستمدیدگان می ستُردی و غبار غم محرومیت را با زلال زمزم محبت می بُردی . در شب های سیاه غربت و تنهایی با سبدی پر از شکوفه های شادمانی کوچه های کوفه را در می نوردیدی . به هر پنجره دیجور شاخه نور می بخشیدی و به هر دل درد مند، گل لبخند . علی جان ! چون شب پرده سیاه سکوت را بر سر شهر می کشید، غریبانه سر بر شانه های شب می نهادی . جور حاکم و جهل محکوم را می نگریستی و تنهایی را می گریستی. رواق دل را با سرشک دیده می شُستی و آفاق فضائل را در اشک سپیده می جُستی . دل را در تنور سرخ مهر بر سینه سپهر می افروختی و به دوست داران خود ادب پرواز در مکتب نماز را می آموختی . با شرار راز و نیاز شب های دراز را مهتابی و آسمان تیره را آبی می کردی . در مکتب تو آموختیم که ما نیز زلال عشق و نیاز را با نور نماز درآمیزیم و جام قناعت نماز را بر قامت آز بریزیم . از مناجات تو یاد گرفتیم که نوای نیاز را از نای نماز سردهیم و خسته از اهریمن غماز بر دامان نماز سر نهیم . از مرداب حرص و آز بگریزیم و به دامن نماز آویزیم. قطره وار تن به سوز و گداز بسپاریم و روی به پرواز آریم. از مشی و مرام تو فرا گرفتیم که از جاده شعور بگذریم و سر بر سجاده نور بگذاریم . انگاره رذایل را از سنگواره دل بزداییم و فواره فضایل را بگشاییم . علی جان ! با صبر و تحمل خود خاطر خاکستری خاک را با زلال جاری افلاک شاد و کویر جان را با لطف جانان آباد کردی . ما چگونه خود را دوست دار تو بدانیم و خود را مدعی اداره بخشی از جامعه اسلامی بنامیم؟ در حالی که تو در زمان ولایت در خانه همسر یک شهید صورت خود را در برابر آتش تنور گرفته با خدا چنین مناجات می کنی : " خدایا ! ببخش اگر نتوانستم...ببخش اگر دامن محبتم آن قدر وسیع نیست که تمام بچه های یتیم را در خود پناه دهد . خدایا ! ببخش اگر دست نوازشم را توان آن نیست که تمام اخم های گره خورده صورت های کوچک غمگین را لمس کند . ...و ببخش مرا اگر نتوانستم کوله بار اندوه تمام زنان و پیرزنان بی سرپرست کوفه را به دوش بکشم . از تو خجالت زده ام که آن قدر قوت در بازوانم نیست تا تمام زمین های خشک اطراف شهر را نخل بکارم و محصول همه شان را به دست های خسته و منتظری بسپارم که هر شب گوش به صدای پای من می سپارند . ...وببخش اگر نتوانستم دلم را بین همه شان تقسیم کنم... واین از خوبی تو بود که کوتاهی های مرا نادیده گرفتی..." (خلاصه آسمان-محمد سادات اخوی) علی جان ! شرمنده ایم که تو چه گفتی و ما چه کردیم ؟! هنگامی که از کنار جمعی گذشتی به آنان سلام کردی . تو را نشناختند . حق داشتند چون تو مثل مردم عادی تنها و بدون محافظ و ملازم و همراه حرکت می کردی و لباست به سادگی فقیرترین مسلمانان بود . اما وقتی یکی از مردم گفت : او امیر مومنان است، به سرعت دنبالت دویدند و پشت سر شترت حرکت کردند تا از برکت حضور تو بهره ببرند . چند قدمی بیشتر نرفته بودند که ایستادی و با لبخند پرسیدی : " آیا کاری دارید ؟ "گفتند " نه . فقط می خواستیم در رکاب شما باشیم . " تو چهره ات محکم شد و مصمم فرمودی : " پس برگردید . زیرا که همراهی پیاده با سواره باعث تباهی سوار و مایه حقارت پیاده است ." ( با الهام از "امام علی صدای عدالت انسانی"- جرج جرداق) علی جان ! وقتی تلاش های مزورانه بعضی از مدعیان مقدس نما را در عرصه قدرت طلبی می بینیم ، چگونه بار سنگین این سخن تو را بر شانه های درد مند دل برتابیم؟ آن گاه که حکومت بر دنیا را با کفش بی ارزش خود مقایسه می کنی و می گویی : " به خدا سوگند ! این یک جفت کفش برای من از امارت و خلافت بیشتر ارزش دارد . مگر این که بتوانم حق کسی را بگیرم یا ظالمی را سر جایش بنشانم . " علی جان ! هر کس نداند یا نخواهد که بداند، تو خوب می دانی آنان که بشریت را از بشارت حکومت تو محروم کردند، نه تنها به تو که در حق تمام بشریت در همه عصر ها و به همه نسل ها ستم کردند. این حقیقت را چه زیبا و شیوا بیان می کند آن تنها یادگار پیامبر خدا (ص) حضرت فاطمه زهرا (س) آن گاه که در بستر بیماری با نوایی رنجور و ضعیف در حضور زنان مدینه قسم یاد کرد که : " به خدا سوگند ! اگر پای در میان می نهادند و علی را بر کاری که پیغمبر بر عهده او نهاده می گذاردند ، آسان آسان ایشان را به راه راست می برد . و حق هر یک را به او می سپرد . چنان که کسی زیان نبیند و هر کس میوه آنچه را که کشته است، بچیند . تشنگان عدالت از چشمه معرفت او سیراب و زبونان در پناه صولت او دلیر می شدند . اگر چنین می کردند، درهای رحمت از زمین و آسمان بر روی آنان می گشود . اما نکردند و به زودی خدا به کیفر آنچه کردند، آنان را عذاب خواهد فرمود ." ...و آیا هنوز ما در آتش این عذاب نمی سوزیم ؟!!! علی جان ! هرچه از زلال کوثر تو می نوشیم، تشنه تر می شویم . اما چه کنیم که این مقال ظرفیت این زمزم زلال را ندارد . پس برای حسن ختام و ختم کلام قطراتی از زلال گوارای سخنت را می نوشیم : -- هر که به زمان تکیه کند، به زمین می خورد . -- عدل مایه زنده بودن احکام است. -- مسئولیت کاری را که در آن تخصص ندارید، برعهده نگیرید . -- حکمت را از هر کس برای تو آورد، بگیر . بنگر به آنچه می گوید، نه بدان کسی که می گوید . --- آزادگی از مکر و حیله پاک است. -- آرا و افکار مردم را به هم ضمیمه کن . سپس نزدیک ترین آن ها را به صواب و دورترینش را به شک و گمان برگزین . -- از گفتار حق یا مشورت عادلانه خودداری نکنید . زیرا من خویش را در آن مرحله فکر نمی کنم که دچار خطا و لغزش نگردم . -- آگاه باشید ! که مبادا دیگران را کوچک بشمارید و خود را از نظر عقیده و اندیشه از دیگران برتر و بالا تر بدانید . چرا که این امر از تکبر و غرور بر می خیزد و نتیجه آن جز شکست چیزی دیگر نیست. ---------------------------------------------------------- برای دیدن دیگر آثار این قلم به کانال تلگرامی «گاه گویه های مطهر»بپیوندید وبه دوستان معرفی فرمایید: telegram.me/amotahar
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : یک شنبه 6 تير 1395 | 5:13 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |
رمضان ؛ فصل سبز دعا ------------------------------------------------- #شفیعی_مطهر ---------------------------------------- بهار از راه می رسد . نه تنها بهار خاک که بهار افلاک. نسیم بهار رمضان نه تنها حیات بخش گل هاست که روان آفرین دل هاست . رمصان بهار دل است و سرچشمه فضایل . نسیم آن خوشگوار است و شمیم آن مشکبار . در کوله بار هر لحظه صد انبان عطر عشق نهفته و صد غنچه معطر شوق شکفته است . نسیم بهار آفرین رمضان بسیار نرم خیز است و مشکبیز . زیرا از چمن زار بهشت برخاسته است . رمضان فصل سبز دعاست . در رمضان از حنجره هر پنجره آوای تلاوت قرآن می تراود و عطر آن در کوچه ها جاری است . گل تکبیر بر شاخساران گلدسته ها می شکفد و رایحه معطر آن در سطح شهر می پیچد . از ساقه های تُرد دُعا جوانه های سبز راز و شکوفه های سرخ نیاز در حال رویش است . رمضان فصل دل های طوفانی است و دیدگان بارانی .فصل پنجره های نورانی است و حنجره های آسمانی . رمضان موسم شکوفایی نیلوفرهای نیایش است و کوکب های همایش . در رمضان معراج حراج است و دل ها ،سرای سراج است. چه مهربان اند شب های رمضان و چه رخشان اند کوکب های آن . مهتاب بر هودج سیمین خود می نشیند و از شاخسار دیدگان گل بوسه می چیند . رمضان فصل چکیدن دل هاست از دیده ها و موسم تراویدن تسبیح است از گلوی پدیده ها . در رمضان با تپش آیینه ، آبگینه دل ها می شکند و حرارت سینه ها برودت کینه ها را آب می کند . در رمضان غنچه های مشکبار بر لب های روزه دار رشک می برند و بر این حسرت اشک می بارند . مروارید شبنم در هر صبحدم شاهد این غم و گواه این ماتم است . در این ماه میهمانان خدا بر سر سفره " رضا " از چشمه نور، شراب طهور می نوشند . مست از می " الست " بر سر پیمانه صفا پیمان وفا می بندند . با ملایک دوشادوش گام بر می دارند و نوشانوش جام می زنند . دلدادگان در معبد زمردینِ " مرابطه " نفس را تهذیب و ضمیر را تادیب می کنند . معبدی که بر چهار ستون لعلِ « مشارطه » ، یاقوتِ « مراقبه » ، عقیق « محاسبه» و برلیان « معاتبه» استوار و افراشته است . بال های دعا دل را از قفس کینه و قفسه سینه رهایی می بخشد و او را سبک تر از رویا و لطیف تر از نسیم صبا تا خلوتگاه خورشید به پرواز در می آورند . سرود سپید سحر ترانه سبز رهایی است برای زنجیریان خاک . هر سفره افطار سکوی مطار است برای پرواز به افلاک . چه دلپذیر است سر بر دامان رمضان نهادن و شکوه خدایی را نگریستن و اندوه جدایی را گریستن . فرارسیدن ماه مبارک رمضان، بهار تلاوت قرآن، فصل عروج به قلل رفیع عرفانی و ماه معراج به مدارج آسمانی را به پَرسوختگان شمع رسالت و دلدادگان مکتب امامت تبریک و تهنیت می گویم . پیراستن دل از خارهای رذایل و آراستن آن به گُل های فضایل مبارک باد ! التماس دعا ! ----------------------------------- برای دیدن دیگر آثار این قلم به کانال تلگرامی «گاه گویه های مطهر»بپیوندید : telegram.me/amotahar
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : دو شنبه 17 خرداد 1395 | 8:48 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |
مهدی(عج) پرچمدار عدالت --------------------------------------------- و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین (قرآن کریم) ---------------------------------------------- ای عصاره عطر همه گل های محمدی ! مشام جان ها - بیزار از همه گنداب های مکاتب - در انتظار قدوم عطرآگین توست . ای خاستگاه صدها خورشید و ای زادگاه عشق و امید ! ای سرچشمه نور و ای آبشار سرور ! دنیای تاریک ما چشم انتظار طلوع حیات آفرین توست . شیرینی همه شهدها در کلامت و شفای همه دردها در پیامت. فروغ حیات در نگاه تو و بشریت ، چشم به راه توست. اي مايه فيض رب و اي سرمايه مكتب ! بيش از هزار سال است كه از فراق مي سوزيم و با زهر هجر مي سازيم و با جور و جمود و جهل مي ستيزيم . اي عدالت جاويد و اي مظهر اميد ! صدها سال است كه اميد وصال سيماي بي مثال تو ، تفنگ ستيزمان را قدرت مي بخشد و جنگ صلح آميزمان را نصرت . اي محرم حرم و اي كوبنده ستم ! چه سيلي هاي سرخي كه در اين سال هاي سياه ستم بر گونه هايمان نواختند و چه آتش هايي كه «سران»مان افروختند و چه ستون هایی که از «سران» مان افراختند ! چه گوهرهای اشکی که بر گونه های یتیمانمان غریبانه غلتید و چه ستاره های سرشکی که از دیدگان مادرانمان بر زمین چکید ! چه بلورهای بغضی که در حنجره جوانانمان شکست و چه سروهای راست قامتی که در خون نشست ! چه سورهایی که سوگ شد و چه سروهایی که به گور رفت ! ای معزالاولیاء و ای مذل الاعداء ! مگر نمی شنوی صفیر سرخ گلوله های سرکوبگران سرمست را که گل های نو شکفته را پرپر می کنند؟! مگر نمی بینی سموم مرگ آفرین طاغوت های زمان را که در سراسر زمین ، ساقه هاي ترد نهال نوپاي حق طلبان را درهم مي شكنند ؟! مگر آوارگان فلسطيني و ... جز درگاه تو پناهي و جز سايه پرچم عدالت تو جايگاهي دارند ؟! هنوز از زخم فلسطين خون در دل جام و زهر هلاهل در كام داريم كه اندوه ديگر ستم ديگان قلبمان را به خون مي كشد و جانمان را به جنون ! اما.... اي طراوت همه سبزه ها و اي صلابت همه صخره ها ! به داغ دل لاله ها و اشك زلال ژاله ها سوگند ! تا مطلع الفجر ظهورت و استشمام عطر حضورت ، نه تسليم ياس مي شويم ، كه شكفتن ياس وجودت را ايقان داريم و نه فريب دشمن را مي خوريم ، كه ظهور قريب تو را ايمان داريم . زمزمه زلال زمزم انتظار را به دمدمه ضلال دم به دم نمي فروشيم و طراوت كار و حلاوت پيكار در راه طهارت انتظار را به جان مي خريم . مهدی جان! تو قلب قبيله قبله ای و سرو قامت اين قبيله. ای جاری جاوید و ای مظهر امید! اي پيام آور دشت لاله هاي سرخ! قدم بر ديده ما نه، صفا بر سينه ما ده! طلوع فر فروزان فقاهت و شمس درخشان ولایت، پرچمدار عدالت و الگوی قداست، مکمل رسالت و متمم امامت، مهدی آل عصمت و طهارت بر شما و همه منتظران حکومت قسط و عدالت مبارک باد. ----------------------------------- #شفیعی_مطهر -------------------------------------- برای دیدن دیگر آثار این قلم به کانال تلگرامی «گاه گویه های مطهر»بپیوندید : telegram.me/amotahar
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : یک شنبه 2 خرداد 1395 | 4:12 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |
زادروز فرخنده امام حسین (ع) مبارک باد ! ------------------------------------------- #شفیعی_مطهر ----------------------------------- "الا ترون ان الحق لا یعمل به*و ان الباطل لا یتناهی عنه* فلیرقب المومن فی لقاء ربه حقا حقا*فانی لا اری الموت الا السعاده* و لا الحیاه مع الظالمین الا برما* آیا نمی بینید که به سخن حق عمل نمی شود؟ و از انجام باطل جلوگیری نمی گردد؟ پس دز چنین وضعی حقیقتا روح مومن مشتاق پرواز به سوی پروردگارش است. بنابر این من اینک در مرگ جز سعادت و نیکبختی نمی بینم . و زندگی با ستمگران را جز نکبت و شوربختی نمی دانم ! حسین(ع) ای سردار « سپاه سپیده» ! و ای سالار« به خون تپیده» ! ای طلایه دار سرخ « شفق » و طلیعه سپید « فلق » ! زنگار انحراف اموی را با فواره خون جوانانت « زدودی » و شعر بلند شهادت را با گلواژه های ایثار« سرودی » . تو با خون یارانت فراخنای افلاک را « ستاره باران » کردی و پهنای خاک را « گلباران » . دریا را در « وسعت » تحقیر کردی و آسمان را در « رفعت » . سپیده را در « عصمت » به پیکار خواندی و سپیدار را در « حشمت » . سرو را در« قامت » خجل کردی و کوه را در « استقامت ». چشمه سار را « ایثار آموختی م و ایثار را با « ثار آمیختی » . حجم وسیع کلمات را در ستایش خود به « تنگنا » کشاندی و واژه ها را به « ژرفنا ». تراوش نوش سخنانت شهد را « شرمنده» کرد و سخنوران را « بنده ». جهاد آزادی بخش تو ستمدیدگان را« عزت بخشید » و ستمگران را « زهر ذلت چشانید» . « شیفتگان شراب وصل را شهد شهادت» نوشانیدی و ، فریفتگان سراب جهل را شرنگ مرگ » . با نبرد شکوهمند خود « مستکبران را ذلیل » کردی و « مستضعفان را جلیل » . « زندگی با ذلت » را مرگ دانستی و « مرگ با عزت » را زندگی . حیات جاودانه را در آینه مرگ شرافتمندانه « یافتی » و مشتاقانه به سویش « شتافتی » . زندگی را پیکار در راه اندیشه نامیدی؛ اندیشه ای که ریشه در کوثر رلال داشته، زلال وحی « می نوشد » و کلام رب « می نیوشد» . « قائدین را الهام » می بخشی و « قاعدین را قیام ». بر شهیدان« سرور»ی و بر سروران ،« رهبر» . ای اسوه پاسداران و ای الگوی سرداران ! روز ولادت تو روز پاسدار است و شهادت تو جلوه گاه ایثار . فرخنده زاد روز امام حسین علیه السلام خجسته باد ! ------------------------------- برای دیدن دیگر آثار این قلم به کانال تلگرامی «گاه گویه های مطهر»بپیوندید : @amotahar
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : سه شنبه 21 ارديبهشت 1395 | 10:52 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

زيبايي هاي حج

نگاهی به مناسک حج به بهانه عید قربان

نوشته:#شفیعی_مطهر

كعبه آن سنگ نشاني است كه ره گم نشود 

حاجي احرام دگر بند ببين يار كجاست؟

حج ، آیینه تمام نمای« اسلام» است و لحظه لحظه آن دارای« پیام» است .

حج ، یافتن «آمال » است و روی برتافتن از «امیال».

هویت انسان چون«صفر»، هیچ و پوچ است . در حج ، خدای احد و واحد است که به این صفرها هویت می بخشد . «صفر»ها بدون «یک»، هیچ اند و با «یک=خدا»همه چیز .

حج ، «کندن» است و« آکندن» . «کندن»« دِل» از« گِل» و« آکندن» جان با زلال جانان .

حج از« انسان وابسته»، «مسلمان وارسته» می سازد .

حج ، زنجیرهای وابستگی را از پر و بال «می گشاید» و او را برای اوج گرفتن در آسمان پاکی ها «می آراید» .


عید قربان نه یک «روز» ، که یک« راز» است . راز این روز ، «خود » دادن و «خدا »دیدن است .

آنان که زلال سپیده را در جام« سحر می نوشند» ، زمزمه خلوت یار را از زمزم «ساغر می نیوشند» .

با حبیب عارفانه« راز» می گویند و عاشقانه «نیاز» می جویند .        

بر آستان آفتاب و آستانه محراب ، سبد سبد ستاره شوق« می بارند» و سبو سبو باده عشق «می گسارند». 

شام را با قیام به بام (بامداد) می رسانند و بام را با صیام ، به شام .

شام را با «شعف »می آغازند و بام را با «هدف» . 

به گاه ملال با دل رام و ضمیر آرام در پرنیان آرامش« می آرامند» و در هنگام اشتغال ،برای تلاش معاش «می خرامند». 

شبانگاهان در چشمه سار مهتاب تن« می شویند» و از نهال نماز ، یاسمن نیاز «می بویند» .

در «میقات» اخلاص ، لباس وابستگی را از بر می کَنَند و «احرام» وارستگی را به بر می کُنند . 

در زلال « زمزم » شوق، «وضو می سازند» و در آذر «آرزو می گدازند» .

 تا نگردي آشنا زين پرده رازی نشنوي 

گوش نامحرم نباشد جاي پيغام و سروش


اگر «اعتکاف» در «کعبه حجاز» را نمی توانند ، «طواف » «کعبه راز» را می دانند . کعبه حجاز را از سنگ و«گِل» می دانند و کعبه راز را از جان و« دِل ». 

آن کعبه ساخته ابراهیم «خلیل» است و این پرداخته رب «جلیل» . 

حاجیان ، خانه خدا را می طلبند و اینان خدای خانه را . آنان با ناز می روند و اینان با پرواز .

 «مروه» معرفت را با «سعی» و همت از «جفای جان می پیرایند» و به «صفای جانان می آرایند» . 

از «قصور» خود ناخرسنداند و به «تقصیر» پای بند . 

این گونه اند که «سعی» شان مشکور است و «ذنب»شان مغفور .

 آن كه با ما سر سودا سَپُرد 

نيست لايق كه دگر جا نگرد


هست آيين دوبيني ز هوس 

قبلة عشق يكي باشد و بس

در وقوف ، واقف می شوند و در «عرفات» ، عارف . 

در «مشعر» ، شعور را تکریم می کنند و «شعائر» را تعظیم .

(ذلک و من یعظم شعائرالله فانها من تقوی القلوب –حج ،33)

در «منای یار »، دل را از« مونای اغیار» می زدایند و به مینای دلدار می آرایند . 

از زاری و ذلت در برابر طاغوت ننگ دارند و بر اهریمنان زور و زر و تزویر سنگ می بارند . 

شیطان را «رجیم» می دانند و یزدان را ، «رحیم» .

در قربانگاه« نیاز» ، حرص و« آز »را سَر می بُرند و کرکس نفس هوسباز را ، پَر .

با قربانی این شاهین از «غربت زمین» می رهند و به «قربت رب العالمین» می رسند .

 ز منجلاب هوس‌گر برون نهي قــــدمي 

نزول در حــــــرم كبــــريا توانـــي كـــــرد


‎اگر به آب رياضت برآوري غســـــــــــلي 

همـــــه كدورت دل را صفا تواني كــــرد

اگر زهستي خود بگذري يقين مي‌دان 

كه عرش و فرش و فلك زير پا توانــي كرد

در عرصه ملکوت ، پر و بال می افشانند و در حریم لاهوت ، «بال» را هم «وِبال» می دانند . 

طعم زندگی را از «ملاحت فکر» می گیرند و طعام را از «حلاوت ذکر» .

 قرب ني بالا و پستي جستن است 

قرب حق از قيد هستي رستن است

با این ، عشق را «در می یابند» و با آن به سوی معشوق« می شتابند» . 

عروس فکرشان برخاسته از «باور بِکر» است و آراسته به« زیور ذِکر» . 

هستی را با نگاه «نماز »می نگرند و با قلم «راز» می نگارند . 

در نگاهشان نماز ،« سُرور سپیده» است و «نور دیده» . 

با نماز« می زایند» و با نماز «می زیَند» . با نماز جان می گیرند و با نماز می میرند .

"قل ان صلوتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین "


به آب توبه از زمزم وضـــــــــو كن 

به چشــم دل به صاحب خانه رو كن

مواظب باش اينجا كوي يار است 

ز شوقش جان و دل‌ها بي قرار است

چو پروانه به گرد شمـــع جــــانان 

به گاه طوف بگــذر از ســـر و جـــان

بخواه از قاضي الحاجات حاجــات 

بـــــرون آور ز دل دســـت مــناجـــات

در نماز از «غربت دنیا» می نالند و برای «قربه الی الله »می بالند .

از نماز «پر و بال» می گیرند و« شور و حال» . 

این بال و حال ، پروانه «خروج از فرش» است و « عروج بر عرش» .

عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست

تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست

اجزای وجودم همگی دوست گرفت

نامی است ز من بر من و باقی همه اوست

مسلمان حج گزار که در «میقات» وارستگی ، لباس وابستگی را از تن کنده و دل را از عطر دلدار آکنده ، جان را در زلال عشق جانان شسته ، کعبه عشق را نه با پای گِل ، که با بال دل « طواف» کرده ، با «سعی»خود از «صفا»ی جان به «مروه» جانان پر کشیده ، اینک در «منا»ی عرفان ، اسماعیل جان را «قربان » و «شیاطین»روزگار را «سنگباران» می کند .


در عرفات ، نهال عرفان به برگ و بار« می نشیند» و انسان را به تامل« می نشاند» .

در عرفات ، خون سبز عرفان در رگ های سرخ انسان، سرود سپید ایمان می سراید .

حج گزار در محراب عبادت یار ، عبودیت قامت دلدار را قامت می بندد و قائمه حیات را به اقامه مناجات می پیوندد . 

در «منی» ، رشته وابستگی حج گزار به دنیا باریک تر و به خدا نزدیک تر می شود . در «مشعر»، شور و شعور را به هم می آمیزد و ابشاری از عشق و عرفان بر دشت دل فرو می ریزد . 

حج گزار در قربانگاه منی ، نه تنها گلوی حرص و آز ، که آرزوی نفس دغلباز را نیز می برد .

عید فرخند قربان ، اوج عشق و عرفان بر همه آزادگان جهان مبارک باد!


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : پنج شنبه 2 مهر 1394 | 6:16 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

   جوشش خون «لاله» در میدان «ژاله»

 

اینجا میدان ژاله است ، ميدان يورش «رجاله ها» بر لبخند« لاله ها».

اينجا ميدان رويارويي رگبار« تير» است بر گل نغمه هاي «تكبير».                                        

اينجا نمايشگاه عظيم «شرافت بشر» است در برابر« شرارت شر» .

اينجا محل انتشار عطر «توحيد» است از لب هاي شكوفه هاي« شهيد» .

اينجا فرودگاه تندرهاي «شور و نشور» است از بلنداي« مناره هاي نور» .

اينجا ميدان مصاف «دنائت» است با« مناعت» 

و عرصه تاخت و تاز عصاره «عداوت و قساوت» است بر اسوه هاي« استقامت و سخاوت» .

اينجا صداي شكستن بلور بغض ها فضا را« انباشته» 

و پرچم هاي خشم و خروش بر فراز گلدسته هاي قيام« برافراشته» است.

در اينجا هديه سرخ گلوله هاي سرب« شاهي» براي قلب هاي عاشقان« الهي» ، لحظه ها را« خونين» و ثانيه ها را «عطرآگين» كرده است .

در اينجا گل «قرب الهي» با نسيم« سرب شاهي» شكفته مي شود و غنچه« قرابت» با شميم «شهادت» .

در اينجا سينه سُرخان «عاشق» در زُلال خون« شقايق» پَر مي شويند و خون چكان تا خلوتگاه خورشيد پَر مي كشند .

در اينجا سنگيني بار فاجعه ، پشت واژه ها را «مي شكند» و حجم وسيع مصيبت ، گستره گسترده كلمات را« مي آگند».

در اينجا آن قدر «بذرهاي جمال» در دل خاك« نهفت» كه نمي دانم فردا - در بهار آزادي - چقدر «گل هاي كمال» بر فراز خاك خواهد« شكفت» ؟!

چه «طراوت ها »كه به« غارت» رفت ! و چه« لطافت ها» كه گرفتار «شقاوت» شد!! 

   در يوم الله هفده شهريور ۵۷ فرياد " استقلال ، آزادي ، جمهوري اسلامي " با خون شهيدان« رنگين »شد و با شميم عشق ،« عطرآگين».

در هفدهم شهريور ۱۳۵۷ تظاهرات ميليوني آزادي خواهان مسلمان در ميدان ژاله (شهدا) به وسيله مزدوران گارد شاهي به خون كشيده شد و عده بسياري از هم ميهنان ما به شهادت رسيدند . گرچه سيماي اين جمعه را سياهي ستم شاه سياه كرد - جمعه سياه - ولي روي ديگر اين سكه ، سرخي خون شهيدان بود كه اين روز را به نام " جمعه خونين " در تاريخ ثبت كرد . 

ضمن گرامي داشت ياد سرخ شهيدان به خون خفته هفده شهريور ، موفقيت و پيروزي همه رهروان راه سبز شهيدان و رسانيدن كلام و ابلاغ پيام اين عزيزان را از درگاه خداوند متعال و معبود لايزال مسئلت دارم .

(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : چهار شنبه 18 شهريور 1394 | 6:55 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

       

     دل دیدنی های شهر سرب و سراب (۱)

  سال هاست كه از شهر هرت ،رويت ها داشتم و روايت ها نگاشتم ؛ از اين شهر شهير و دیار تزویر ، قصه ها نوشتم و غصه ها سرشتم ؛ اما هماره در اين انديشه بودم كه بر اين ديار همجوار و حصار انحصار گذري و سفري در عرصه مجاز و قلمرو غماز داشته باشم.  

  اكنون فرصتي ديدم و سفري را آغازيدم . اين دفتر سفرنامه من است از اين شهر شگفت انگيز و ديار رنگ آميز ؛ شهري سيراب از سرب و سراب و تشنه جرعه اي از آفتاب !

                          

   حفظ«وحدت» با نفی «وحدانیت»

من شهری را دیدم که برای ایجاد وحدت ، مردم را قالب گيري! مي كردند  

و براي حفظ اين وحدت يك دستگاه ماشین چمن زني اختراع كرده بودند كه هر كس قد و اندازه فكر و انديشه اش بيشتر رشد مي كرد و از ديگران فراتر مي رفت،

 سرآمد او را مي بريدند تا وحدت كاملا حفظ شود.  

هر روز صبح در اين پادگان فكري  همه انديشه ها را به خط مي كردند و فرمانده شعورها با يك فرمان نظامي : از جلو نظام !! همه انديشه هاي متجاوز از حد و حدود را مشخص مي كرد و به دست تيغ ماشين جمن زني مي سپرد!  

...و بدین سان با نفی«وحدانیت»،«وحدت»را برقرار می کردند!!


موضوعات مرتبط: قطعه ادبيدل دیدنی های شهر سرب و سراب

تاريخ : شنبه 6 تير 1394 | 10:16 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 بهارآفرین

 

 معلم نه تنها خود بهار ،که بنانش بهارآفرين است و شميم بیانش ، عطرآگين.

 در طول زمان و عرض زمین ،این گام هاي استوار معلم هاي فكور و انديشمند است كه قلل رفيع دانش ها را درنورديده و گل ستاره را از گلزار كهكشان چيده اند. 

 

 معلم و استاد فرمانرواي ملك علم و حكمت، و امير ولايت فرزانگي و فضيلت است.

 

 معلم با كوله باري از شكوفه هاي شعور و انباني انباشته از نواله هاي نور، شادمانه در ارگ اردیبهشت و بر اريكه سرشت تكيه زده، از گام هايش جوانه هاي علم مي رويد و از شاخسار نگاهش شكوفه هاي حلم مي شكفد.

 

(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : چهار شنبه 16 ارديبهشت 1394 | 7:25 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 شكوفايي دانش و پويايي كاوش 

 

 خورشيد، گل زردي است كه بر سينه معلم آويخته اند 

و ستارگان، دانه هاي گوهري است كه در دامانش ريخته‌اند. 

زیرا معلم اندیشیدن را می آموزد .

...و  انديشه ، سرمايه و درونمايه هر گونه كاوش و پژوهش است .

شكوفايي دانش، ريشه در پويايي كاوش دارد.

(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : سه شنبه 15 ارديبهشت 1394 | 6:45 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 فرشته فروزان تعلیم و تربیت 

 

من معلم را فرشته فروزان تعلیم و تربیت در ميان هاله اي از فكر و فضيلت دیدم 

که بر سریر سبز اردیبهشت نشسته، 

از قيد من و ما رسته، 

در دستي جوانه هاي سبز آزادي دارد 

و در دست ديگر شكوفه هاي شور و شادي.

(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : دو شنبه 14 ارديبهشت 1394 | 6:51 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

اندیشه یا اندیشیدن؟!

 

 

بار دیگر موکب زرین اردیبهشت بر سینه سپید سرنوشت نمایان شد.

 

من معلم را مهر فرازنده فرهنگ ،فروزنده بر سپهر آذرنگ دیدم. 

 

او  با خوشه های زرین حکمت، آبی بلند آسمان معرفت را آراست.

 

  انديشه، نوري تابان است و انسان بدون آن كوري ناتوان است.

 

...و معلم اندیشیدن را می آموزد نه اندیشه را.

 

 

 

(شفیعی مطهر)



موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : یک شنبه 13 ارديبهشت 1394 | 5:23 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 قواعد آزادی

امام علی(ع) : « من قصر عن احکام الحریه اعید ال الرق».

« هر کس از قواعد آزادی پیروی نکند، او را به بردگی خواهند کشید

فرخنده زاد امیر بیان و الگوی آزادمردان امام علی(ع) و روز پدر مبارک باد!

(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : شنبه 12 ارديبهشت 1394 | 6:12 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

                        علی را بنگر !! 

 

صدف کعبه لب گشود و اسوه یگانه ، دردانه جاودانه و حقیقت ولایت را به جهان هستی تقدیم کرد .
ای رهرو راستین !
اگر می خواهی سرو حقیقت را در بالنده ترین قامت تماشا کنی ،
اگر دوست داری که خورشید فروزان ولایت را در درخشان ترین فروزش به نظاره بنشینی ،
اگر می خواهی که آسمان فضیلت را در زیباترین تجلی بنگری ،
اگر مشتاقی که کوه استقامت ر ا در استوارترین سیمایش تماشاگر باشی ،
اگر آرزو داری جرعه ای از زلال ناب ترین چشمه ساران عرفان " کوثر " بنوشی ،
اگر طالب تماشای تندیس قدسی و والاترین عروج انسی در رساترین صورت هستی ،
اگر می خواهی به حقیقت یاور غمدیدگان و مددکار ستمدیدگان باشی ،
...و اگرمی خواهی معنی عدالت ، مفهوم حریت ، تبلور فتوت ، تجسم مروت ، عصاره فضیلت و مقام والای خلیفه اللهی را یکجا و همه و همه را در بلندای قامت یک انسان بنگری :
علی را بنگر !! 

زادروز فرخنده امیر مومنان علی علیه السلام و روز پدر بر همه حق اندیشان و سبزکیشان مبارک باد.

(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : جمعه 11 ارديبهشت 1394 | 7:8 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 هر انسانی رسالتی دارد 

 

من هیچ گاه آرزو نکردم که «ای کاش جای کس دیگری بودم!»؛

زیرا هیچ وقت نتوانستم خود را نبینم و توانمندی ها و ناتوانی های خویش را در انجام رسالت خویش نادیده بگیرم. 

بنابراین هر انسانی« رسولی» است و برای رسالت خود« اصولی» دارد.

 

(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : پنج شنبه 10 ارديبهشت 1394 | 10:6 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

باادراک ترین جلوه جان 

 

من ذهن انسان را هراسناک ترین جای جهان و باادراک ترین جلوه جان دیدم؛

زیرا همه شناخت های موهوم و توهمات شوم در اینجا شکل می گیرند و شمایل می پذیرند.

(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : چهار شنبه 9 ارديبهشت 1394 | 15:16 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 من چرا باید ماندگار شوم؟! 

 

من در برابر ذهن خود پرسشی جانگزاتر و دغدغه ای دلرباتر از این ندیدم که: 

«چرا پس از تو باید از تو یاد کنند؟» 

برای زنده ماندن نام در بین انام چه گامی برداشتی و برای رفاه و رستگاری بشریت چه بذری کاشتی؟!

برای انسان ها چه دردی را درمان و چه مشکلی را آسان کردی؟

اثري نيک ببايد به جهان ورنه چه سود
به جهان آمدن و رفتن و از ياد شدن 

 

(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : سه شنبه 8 ارديبهشت 1394 | 6:11 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

انسان ؛مسکین خاک یا فرنشین افلاک؟ 

من انسان را موجودی تنوع طلب و جویای عیش و طرب دیدم،

او دوست دارد چون پرندگان در اوج سپهر به پرواز درآید و بر سینه صحرا تاخت و تاز کند ؛ 

در دل زمین چون خزندگان لانه بسازد و بر بلندای درختان چون پرندگان آشیانه برافرازد....

اما نه پرواز بر اوج و نه شنا بر میانه موج ،هیچ کدام نمی تواند روح پژوهنده و روان توفنده او را رام کند و آرام سازد؛ 

زیرا روح و روان تشنه او تنها در بهشت کمال و در جوار جمال ابدیت می آرامد و در سایه سار رضون الهی می آساید. 

 

(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : دو شنبه 7 ارديبهشت 1394 | 6:40 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

فانوس کور یا اقیانوس نور؟! 

 

من فانوسی کور که نه،بل اقیانوسی نور را دیدم؛
فانوسی که پس از عمری جانسوزی و نور افروزی ،دامن مهر گسترده و دل به سینه سپهر سپرده ،
عمری در دل تاریکی ها درخشیده و اینک جوجکان بی پناه را پناه بخشیده است!
من همه کتاب زندگی را در سیمای زنگارگون و آرامش و سکون او خواندم! 

....و به او می گفتند: « معلم »!


(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : یک شنبه 6 ارديبهشت 1394 | 6:48 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 71 صفحه بعد