معرفي آثار و تاليفات

 

۲- پرواز ،قطره قصه می گوید

(پر تيراژ ترين كتاب سال كشور)

  پس از توقیف نخستین مجموعه شعر من توسط ساواک ، من دومین مجموعه شعرم را به نام"پرواز،قطره قصه می گوید"تدوین کردم وبا تغییرنام مستعاربه"ع.ر.طلوع"به همان ناشر(انتشارات شفق - قم) سپردم. ایشان این بار آن را بدون ذکر نام شاعر ، نام ناشر و چاپخانه و به صورت مخفیانه درسال ۱۳۵۴ چاپ و منتشر کرد. 

  این کتاب فروش چشمگيري داشت و به سرعت نایاب شد و ظرف مدت چند ماه به چاپ های دوم و سوم رسید. چند ناشر دیگر نیز در مشهد و قزوین آن را تجدید چاپ کردند. بنا به نقل روزنامه های آن زمان این کتاب با وجود ناشناخته بودن نام شاعر درنوع خود پرتیراژترین کتاب سال شناخته شد. 

  اين كتاب نيز امروز در بازار ناياب است و حدود ۳۰ سال است كه تجديد چاپ نشده است؛ بنابراين من براي مطالعه علاقه مندان وبلاگي با همين نام زدم و كل كتاب را به تدريج در آن نوشتم.

 آدرس اين وبلاگ در لينك زير قابل دسترس است:

http://qatreha.blogfa.com/8710.aspx


موضوعات مرتبط: معرفي تاليفات
برچسب‌ها: پرواز قطره قصه می گویدپرتیراژترین کتاب کشور

تاريخ : سه شنبه 29 شهريور 1390 | 7:27 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

  

دل ديدني هاي شهر سرب و سراب(۷۲)

من منطق را دیدم که مرا از «الف» به « ب» می برد...

و تخیل را دیدم که مرا به همه جا می برد. 

 

من روشنفکر دردآشنایی را دیدم که عصایی از عصیان در دست و انبانی از آفتاب بر دوش داشت. او به هر شهروند به عنوان یک مخاطب مسئول می نگریست و به هر ره گم کرده ظلمت زده، خوشه ای از نور و شاخه ای از شعور می بخشید. 

 من دنیای مجاز را دیدم و چون نگاه را عمق بخشیدم، از دل مجاز، حقيقت و از درون راز، اشارت را يافتم.نفوذ نگاه و رسوخ نگرش ازعمق مجاز،حقيقت ساخت و از ژرفاي راز ، رمز اشارت. 

من الطاف خداوند را دیدم که چه بی حساب و بی دریغ هز لحظه و هر زمان از هر سوی ساری و جاری بود...

و بندگان خدا را دیدم که حتی سپاس نعمت های بی کران خدا را حسابگرانه با تسبیح می شمردند!! 

من خدای آفرینشگر را دیدم. به خدا گفتم : « بیا جهان را قسمت کنیم ؛ آسمان مال من و  ابرها مال تو،  دریا مال من، موج ها مال تو ، ماه مال من، خورشید مال تو» ...

 خدا خندید و گفت : « تو انسان باش ، همه دنیا مال تو.» 

ادامه دارد... 

                                      شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابمنطقتخيلروشنفكرعصيانشعورمجازتسبيح

تاريخ : شنبه 26 شهريور 1390 | 7:45 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

هردمبیل و آیینه سحرآمیز  

 قصه های شهر هرت - قصه بيست و چهارم

 

سال ها بود که اعلی حضرت هردمبیل با خیال راحت و با سرکوب هر فریاد اعتراض بر شهر هرت حکمفرمایی می کرد. گذشت زمان و باسواد شدن مردم کم کم چشم و گوش برخی از مردم را باز می کزد و گاهی نغمه هایی از اعتراض و مخالفت با سلطه جهنمی هردمبیل ، خواب را از چشم او مي گرفت. 

بقيه در ادامه مطلب...


موضوعات مرتبط: مقالات
برچسب‌ها: قصه هاي شهر هرتهردمبيلآيينه سحرآميز

ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 24 شهريور 1390 | 7:20 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

دل ديدني هاي شهر سرب و سراب(۷۱)

 

 من مردی را دیدم که در عرصه پیکار با زمان می کوشید تا زمان را از گذر و عقزبه ها را از گذار بازدارد؛ اما ارابه بي رحم زمان آرزوهاي موهوم او را زير پيكر وزين و چرخ هاي سنگين خود له كرد. 

من کسانی را دیدم که همیشه زیر سایه دیگران راه می رفتند؛ بنابراين هيچ گاه خودشان سايه اي نداشتند... 

من غرور و فروتنی را ديدم كه اولی از فرشته ، شيطان ساخت، و دومی از خاك، انسان ! 

من هر چه افق هاي تازه ديدم ، در حركت و پويايي يافتم، نه در سكون و ايستايي.

 

من آدمک هایی را دیدم یخین ، نشسته بر پله هايي سنگين .هرم داغ آفتاب ، هستي شان را مي مكيد و گوهر وجودي آنان هر لحظه آب مي شد. آنان همچنان ناظر آينده و منتظر شتاب فزاينده بودند. شگفتا كه چه همانندي جالبي با گذشت عمر ما آدم ها داشتند...

ادامه دارد.... 

                               شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : سه شنبه 22 شهريور 1390 | 7:50 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 معرفي آثار و تاليفات

۱ - منتظر ، اما مبارز

 

 

 

درسال۱۳۵۰مجموعه شعری بارویکرد مذهبی-سیاسی بانام"چشم به راه ولی مبارز"سروده وتدوین کردم. درآغازبه صورت دست نویس دربین دوستان دست به دست می گشت. بسیاری ازناشران ضمن تایید جاذبه آن ، چاپ ونشر آن را به خاطر محدودیت های سیاسی وخفقان حاکم بر آن زمان مخاطره آمیز می دانستند. سرانجام انتشارات شفق قم باپذیرش ریسک و احتمال خطر دستگيري شاعر و ناشر، آن را چاپ و منتشر کرد. اماهمان گونه که پیش بینی می شد، ساواک آن راتوقیف کرد. نام من به صورت مستعار"ع.تنها"به عنوان شاعر روی کتاب نوشته شده بود .لذا ساواک نتوانست مراشناسایی کند. پس از انقلاب این کتاب مکررا در تیراژی وسیع بانام "منتظر امامبارز" چاپ و منتشر شده است.

  اين كتاب هم اكنون در بازار ناياب است.

 عزيزاني كه مايل به مطالعه اين كتاب هستند، مي توانند آن را در لينك هاي زير مطالعه فرمايند:

۱ - آنچه مي خواستم بگويم... http://modara.blogfa.com/post-659.aspx 

۲ - فريادي از آمريكاي لاتين -  http://modara.blogfa.com/post-661.aspx 

۳ - خروشي از ويتنام -  http://modara.blogfa.com/post-663.aspx 

۴ - ندايي از فلسطين - http://modara.blogfa.com/post-664.aspx 

۵ - اعتراضي از آفريقا - http://modara.blogfa.com/post-665.aspx 

۶ - فریادهمه انسان ها از دنیایی وحشتناک- http://modara.blogfa.com/post-666.aspx


موضوعات مرتبط: شعر نومعرفي تاليفات
برچسب‌ها: آثار و تاليفات منتظر اما مبارزچشم به راه

تاريخ : یک شنبه 20 شهريور 1390 | 6:46 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 دل ديدني هاي شهر سرب و سراب(۷۰)

من فرشته زيباي خوشبختي را ديدم ، اما از هر پلیدی و پلشتی رمیده و در بازه زماني و مكاني بين دو ديو بدبختي آرمیده بود!! 

من كشتي را در ساحل دريا ديدم در كمال امنيت و سلامت، اما كشتي را نه براي آرميدن در آرامش ساحل، كه براي رويارويي با امواج مواج سلاسل ساخته اند. بايد سينه بر سينه خيزابه هاي سخت بكوبد و بر مشكلات راه برآشوبد ، تا بتواند راه مقصد را بپويد و شاهد مقصود را بجويد. 

من درياچه اعتماد را در پشت سد اعتقاد ديدم كه طی سال ها قطره قطره گرد آمده بود ، اما ناگهان در همین زمانه و زمان با شكستن اين سد ظريف و باور لطيف همه به يك باره به هدر رفت!! 

من ستمكشاني را ديدم كه همه بر توانمندي خود مي باليدند، اما از تحمل ستم مي ناليدند؛ در حالي كه اين اصل مسلم را هنوز درنيافته بودند كه تا خم نشوند كسي نمي تواند بر گرده آنان سوار شود!! 

من كسي را ديدم كه از تكرار خيانت ها و استمرار شرارت ها مي ناليد. از قول ذالايي لاما او را گفتم : اگر كسي يك بار به تو خيانت كرد، اين اشتباه اوست، ولي اگر دو بار به تو خيانت كرد، اين اشتباه توست. 

ادامه دارد...

                        شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : پنج شنبه 17 شهريور 1390 | 7:24 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 دل ديدني هاي شهر سرب و سراب(۶۹)

من اهرام ثلاثه مصر را ديدم و راز نهفته در آن را يافتم. اين راز مي گويد: « خون » تنها مایعی است که بر خلاف جاذبه زمین انسان ها، از پايين به بالا مي رود. 

 

 

من مجسمه آزادي، ميدان آزادي، خيابان آزادي و.....را ديدم، اما هيچ يك آزادي نبود!! زيرا آزادي نه مجسمه است، نه ميدان و خيابان! آزادي پرواز است ، نه پاي بندي!

Parents and Kids Swapped Heads

من کودکانی را دیدم پنجاه بهار بر پشت کره خاک زیستند، اما هنوز نمي دانستند كه كيستند!! آنان در دست هاي خلاق فرزندان خود كودكاني عقب مانده را مي ماندند كه از دوران گردونه هستي جامانده اند!! ...شگفتا هنوز درنيافته اند كه اين زمان است كه ما را تلف مي كند!! نه ما ، زمان را!

من بزرگاني را ديدم كه شاخص شده بودند، اما نه به خاطر بلندي و بزرگي خود، بل كه به خاطر كوچكي و كوتاهي ديگران. آنان نه نان زيركي خود، كه نان ناداني ديگران را مي خوردند. 

من مرغ هاي زيادي را ديدم كه همه قدقد مي كردند، اما يكي نبود كه آرام و رام و بر پايه مرام درون لانه بنشيند و تخم ها را بپرورد.آنچه بود دعا بود و ادعا ، و آنچه نبود، وفا بود و صفا!! 

ادامه دارد... 

                              شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سراباهرام ثلاثهمجسمه آزاديمرغ

تاريخ : سه شنبه 15 شهريور 1390 | 7:38 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

دل ديدني هاي شهر سرب و سراب(۶۸)

 من دشمنم را دیدم . با خود اندیشیدم و احساس كردم اگر من از اثبات خویش و انکار او دست بردارم، او را بسيار دوست دارم.

...چه خوب بود او هم احساس مرا درك مي كرد!! 

 

 

من تاريخ را ديدم كه هيچ گاه به انسان ها حقيقت و رهايي را نمي آموخت، بلكه مي آموخت كه چگونه جهالت خود را به عنوان اسارت تحمل كنند. 

 نيز انسان هايي را ديدم كه دور از چشم هاي تاريخ همه آينده شان را فقط به خاطر لحظه اي عشق به حقيقت و رهايي فدا كرده اند. 

 من انسان ها را دو گونه ديدم: يكي افرادي كه مي خواهند دنيا را در گمان هاي خود اسير كنند ، و ديگري انسان هايي كه مي خواهند خودشان را از اسارت هر گماني رها سازند. 

 

من مكتب هايي را ديدم كه مي خواستند با كوبيدن هواپيماي نفرت خود بر برج هاي بي گناهي ديگران، خود را اثبات كنند. 

 

من سقراط را ديدم. به او گفتم: به چه كار مي آيد حقيقتي كه به بهاي مرگ زندگي انجامد؟

سقراط در حال نوشيدن جام شوكران پاسخ داد: تا زماني كه پاي انسان در ميان است، حقيقت فقط يك پرسش خون آلود و سرخ و اندوهگين باقي مي ماند! 

 

من ديوجانس را در خمره كهنه اش ديدم كه فاصله اش با دنياي مدرن انسان تنها چند قطره اشك بود.

من قطره هاي اشك را ديدم كه پس از فروريختن از چشم نه چون قطره هاي آب بر اعماق زمين فرو مي رود ، كه صاحب خود را به ژرفاي دنياي ديگري مي برد. 

ادامه دارد....

                                   شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابسقراطديوجانسشوكراناشكتاريخبرج هاي دوقلومكتب

تاريخ : یک شنبه 13 شهريور 1390 | 7:38 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۶۷)

من كسانی را دیدم كه هویت خود را درون یك بطری دربسته نهادند و در دل اقیانوسی رها كردند تا گم شوند و از هستی نامطلوب خود رها شوند. 

من كسی را دیدم كه هرگاه به قفل بسته« غیرممکن» می رسید، آن را با کلید « اراده» می گشود؛ بنابراین در قاموس او واژه « نمی توانم» نبود. 

من انسان هایی را دیدم که شکم های گرسنه خود را عامل نادانی خود می دانستند؛ اما در پشت پرده  آنجا كه دیگر شكمی در كار نبود، تاریخ روایتی دیگر می نگاشت و در برابر دل و دیده شان می گذاشت. 

من بیرون از قلمرو گمان های زورگویانه خویش، هستی مستقل و رهاشده پدیده هایی را دیدم . از آن پس باور كردم كه دنیا همیشه برابر با گمان من نیست. 

من « آزادی » را نجات یافتن از زندان دیدم ، ولی « رهایی » را نجات یافتن از زندان خویشتن یافتم. 

ادامه دارد... 

                            شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : شنبه 12 شهريور 1390 | 7:37 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

  دل ديدني هاي شهر سرب و سراب(۶۶) 

 

                          ویژه عید سعید فطر

 

 

     کل یوم لا یعصی الله فیه فهو عید 

 

         هر روزی که در آن خدا نا فرمانی نشود آن روز عیداست .      

                                                                «امام علی(ع)» 

         کم کم غــــروب ماه خـــدا دیده می شود                   

        صد حیف از این بساط که برچیده می شود
استشمام عطر خوش بوی عید فطر از پنجره ملکوتی رمضان گوارای وجود پاکتان
با آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما
فرارسیدن عید سعید فطر بر شما میهمانان عزیز خدا مبارک باد.

 

 من عید فطر را نه پایان رمضان ، كه آغاز يك زندگي آژمان ديدم.

من رمضان را چشمه ساري ديدم كه پرستوي جان و پرنده روح و روان ، پر و بال خود را در آن آب زلال مي شويند و راه كمال مي پويند.

من عید فطر را، نماد پیروزی سپاه سپیده اهورايي بر نیروهای شبرنگ اهریمنی ديدم . 

من دین باوران سبزدل را ديدم كه جان را در جویبار رمضان شسته ، سپاه سیاه شب را درهم شکسته و بر اریکه سپید سحر ،رهایی از قفس و پیروزی بر هوا و هوس را جشن می گیرند .

    من روزه دارانی را ديدم که در لحظات پر رمز و راز رمضان دل را از زباله رذایل پیراسته و با زیور فضایل آراسته ، عید فطر را جشن پیروزی و آغاز بهروزی می دانند .

    من اوج و عروج پرنده دل را در گرو خروج از گل ديدم . تا پرنده دل از گل نرهد، بر اوج فضایل نپرد . 

من ایمان را شیرازه کتاب زندگی ديدم . بدون این شیرازه ، کتاب روزهای زندگی،  اوراق پراکنده ای است در دست باد و صحیفه حیات، صفحاتی است از آفات . هر برگی به رنگی  و هر رنگی سایه ای از ننگی است . 

    من روزه داران پیروزرا ديدم كه ستارگان ثواب را از آسمان آبی محراب صید مي کردند . ستارگانی که دل را صفا می بخشند و درد دل را، شفا . نمازشان ضریح سبز یاد است و تسبیح سرخ فریاد . آنان با این سیمرغ زرین از قاف زمین به طواف یقین می رسند .

من روح انسان را پرنده ای خوش آهنگ ديدم و دنیا را قفسی تنگ . نماز کلید طلایی رهایی است از این زندان تنگ تنهایی . 

من روزه داران را ديدم كه نماز را تنها همدم تنهایی و یگانه شاهد شکیبایی می دانند و بر این باورند که هر که از بند " تن " رها شود، در جمع " تن " ها  " تنها " شود ! اینان رهاتر از موج اند و فراتر از اوج .

      من آن دلسوخته خودساخته - شریعتی – را ديدم كه گفت : "

      " علی تنهاست !" آری چون انسان در این دنیا تنهاست . 

من عيد فطر را پرنده اي قشنگ و خوش آهنگ ديدم كه نغمه سبز ياد خدا را زمزمه مي كرد. اگر یاد سبز خدا نبود ، چه کسی حجم زرد تنهایی های انسان را پر می کرد ؟!

    من اميد سبز بهروزي را در اين جشن پيروزي ديدم. اگر امید سبز " قرب الهی " در دل نمی شکفت ، چسان می شد این " غربت " را در گل نهفت ؟!

      اگر نبود این " ذکر زلال "، " فکر ضلال " انسان را ملول می ساخت و پیوسته در " ملال " می سوخت !

     من در عید سعید فطر روزه دار پیروز را ديدم كه سر فراز و دل فروز، پیروزی یک ماه مجاهدت را جشن می گیرد . او یک ماه از هوا و هوس گریخته و با دیو نفس درآویخته . دل را با یاد دلدار نرم  و با عشق او گرم کرده است .

    من  تیره دلان را ديدم كه زهر زور مي نوشیدند و سبزدلان ، نهر نور . آنان از ضلال سراب سیراب شده اند و اينان از ذکر زلال محراب . دیگران در فکر فریب اند و اينان در ذکر حبیب . 

من بی خدایان را ديدم كه در دام غرور اسیرمرداب اند و خداباوران، سیر از سراب . آنان در زنجیر اسارت اسیرند و او بر سریر امارت، امیر . بندگان هوس با خوردن خوراک خوشگوار خوش اند و اينان با دل سپردن به یار . آنان به خاک دل بسته اند و اينان از افلاک وارسته اند . دنیا دوستان فریفته حباب اند و حق باوران شیفته حبیب . آنان در تمنای خیال اند و اينان در " منا"ی وصال . 

 

          روز اول ماه شوال عید فطر - یکی از دو عید بزرگ جهان اسلام - است . جشن و سرور این عید فرخنده به خاطر پیروزی و موفقیت در رزم بزرگ و آزمون سترگ روحی و جسمی و انجام یک فریضه ارزشمند دینی و پایان یک ماه تمرین هوس سوز و زندگی ساز " روزه " است . 

     دین باوران حق یاور هر ساله در ماه مبارک رمضان در پرتو یک ماه روزه داری و تزکیه  با زلال " عبادت"، ضلال " عادت " را می شویند و با پای " جان" راه " جانان " را می پویند . عید فطر جشن وصال است و مرحله ای از کمال .

       جشن و سرور عید فطر با دو عبادت اصیل آغاز می شود : تجدید پیمان با خالق و تحکیم پیوند با مخلوق .

      مسلمین با تکبیر نماز عید به نیایش با خدا می پردازند و با پرداخت زکات فطره  فقر و فاقه را ریشه کن می سازند . جالب است که ویزای ورود به نماز عید فطر  پرداخت زکات فطره است . پرداخت فطریه نشانه تحکیم پیمان و پیوند اغنیا با نیازمندان و فرودستان جامعه است . اگر این فریضه مالی به صورت صحیح اجرا شود ، بسیاری از مشکلات مالی و اجتماعی جامعه اسلامی برطرف می گردد . ادای این زکات،  گامی است به سوی استقرار عدالت اجتماعی . عدالتی که تضمین کننده پویایی و پایایی نظام اجتماعی است .

  عید سعید فطر - جشن پیروزی حق باوران - بر همه یاوران حق مبارک باد

  بود آن روز بر ما عــــید مطلق

 

 

         که در جنبش در آید پرچم حق

                                       شفیعی مطهر


برچسب‌ها: سرب و سرابعيد سعيد فطر

تاريخ : چهار شنبه 9 شهريور 1390 | 6:34 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

دل ديدني هاي شهر سرب و سراب(۶۵)

 

من چشمه ساری را دیدم از نور ناب و زلال آب.آمیزش سحر آمیز نور ناب و زلال آب این باور را برمی انگیخت که چه پیوند رمزآمیز و دل انگیزی است بین این دو پدیده آفرینش. هر دو بر سینه سپهر هستی می درخشند و رویشگران را طراوت می بخشند. 

 

من درختانی را دیدم نستوه و بشکوه روییده بر سینه کوه. هماوردی شورانگیزی بود بین صخره سنگ های قائم و درختان مقاوم. ریشه های جسور ، چنگال هاي صبور را پژوهشگرانه بر سينه صخره فرو مي بردند و قطرات طراوت را مي نوشيدند. اين رقابت تنگاتنگ و رفاقت بي درنگ درخت و صخره  نمادي از مقاومت بود و نمودي از استقامت. نه در برابر طوفان هاي بنيانكن مي لرزيدند و نه از سختي هاي گردون مي ترسيدند. 

...و در باغچه هاي كوچك ،نهال هايي را ديدم اندك كه در يك روز بي آبي مي افسردند و با وزش هرمي گرم مي پژمردند.

 گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org 

من در انتهای راه خودکامگی بن بستی را دیدم ناگشودنی و تردیدی فرسودنی. شهریار خودکامه تا آنجا پیش می تازد که دیگر نه راه پیش دارد و نه راه پس. آنگاه چون کرم ابریشم در پیله غرور خویش می میرد و زوال می پذیرد. 

 

 من آب فشانی را دیدم که دل نگاشته های زلال و انباشته های بی ملال خود را بی دریغ و بی امان فریاد می کرد. فوران فریاد زلال از کام مالامال او عرصه آسمان را خیس و فریادگری را تقدیس می کرد....بر سخاوت او رشک بردم و بر خساست خود اشک باریدم.

 

من در درون خود کودکی را دیدم که در کوچه پس کوچه های ذهن کودکانه خویش را  مي كاويذ و هر رگ و ريشه از جنس انديشه را می دید ، بدون ملاحظه ،تصوير انديشه خويش را روي كاغذ ترسيم مي كرد و اسم آن را مي گذاشت: ديدني هاي شهر سرب و سراب!! 

ادامه دارد...

                                       شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابخودكامهآب فشانشهريار

تاريخ : دو شنبه 7 شهريور 1390 | 7:52 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

دل ديدني هاي شهر سرب و سراب(۶۴)

 تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

من شهریاری را دیدم که اگر آیینه های زلال نقش سیمای ضلال او را درست نشان می دادند، آيينه ها را مي شكست و آيينه داران را به چوب مي بست و براي زيبا نشان دادن سيماي نازيباي خود، بر لوح آيينه ها نقش فريب مي كشيد و خردها را به تخريب مي كشاند. 

 

من زورقی را دیدم اسیر گرداب و در تسخیر امواج آب. هر بادی او را به انقیاد می کشاند و هر طوفانی به سرگردانی فرامی خواند ؛ زيرا او بر فراز سر بادباني برافراشته و سرنوشت خود را بدو واگذاشته بود.

آتش 

من آتش عشق را دیدم شعله ور، نه در سیمای اسیران هوس پيشه ، كه در سينه عاشقان انديشه.

Zahhak 

من ضحاک ماردوش را دیدم  كه خوراكش خون جوانان پاك و كارش شكستن آيينه هاي تابناك بود. از باز توليد كاوه هاي آهنگر و انديشمندان هنرور مي هراسيد؛ بنابراين فريادها را در نطفه فرو مي شكست و هر گونه رشته هاي پيوند مردم را به سختي مي گسست.

گروه اینترنتی پرشیـن استار | www.Persian-Star.org 

من خشم اقیانوس را در یک سونامی منحوس دیدم که مشت سهمگین خود را بر تارک مردمانی می کوبید که خرد خود را به کار نگرفته و آماده دفاع در برابر رویدادهای طبیعی نشده بودند.    

ادامه دارد.....

                                          شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابشهريارآيينهزورقآتش عشقشحاك ماردوشكاوه آهنگراقيانوسسونامي

تاريخ : جمعه 4 شهريور 1390 | 7:0 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |