دل ديدني هاي شهر  سرب وسراب(203)


 من هیچ ورزشی را برای ” قلب” سودمندتر از خم شدن و گرفتن دست ” افتادگان” ندیدم.

 
من سیاه ترین روزها را امیدبخش ترین زمان ها دیدم؛ زيرا زيباترين باران ها از سياه ترين ابرها مي بارد. 
من دو گروه را دیدم که چیزی را پنهان می کردند: زنان خیابانی، فقر را در پشت آرایش خویش و مردان چشم چران ،هوس را در پشت ریش .  

نایت اسکین
من زیبارویان را دوست داشتنی نديدم ،بلكه دوست داشتني ها را زيبا ديدم. 

 
  من غرور و فروتنی را ديدم كه  اولی از فرشته ، شيطان ساخت، و دومی از خاك، انسان !
ادامه دارد...
                          شفيعي مطهر  


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : چهار شنبه 29 شهريور 1391 | 6:36 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

              

         دل ديدني هاي شهر  سرب وسراب(202)

من هر برده اي را دیدم تنها یک ارباب داشت؛ اما اربابان افراد جاه‌طلب به تعداد افرادی بود که به او کمک می‌کردند.
نایت اسکین
من زیبایی ها را نه در فرو رفتن در زندگی، که در فرا رفتن از روزمر‌گی‌ دیدم.
نایت اسکین
من انسان را مسافری از آسمان و مهاحری از جنان دیدم که تنها برای لحظه ای کوتاه در تبعیدگاه زمین و پگاه زمان می زید، و سپس روانه دنیایی جاودانه و بهشتی بی کرانه می شود. چه فریبی است دل بستن به این زندگی کوتاه و این سراب سیاه. 
نایت اسکین

من آرامش را، زن دل‌انگیزی دیدم که در نزدیکی دانایی منزل دارد.

 (با الهام از سخن اپیکارموس)

من هیچ چیز را در زیر خورشید زیباتر از بودن در زیر خورشید ندیدم.

 (با الهام از سخن باخ‌من)

ادامه دارد...

                            شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : دو شنبه 27 شهريور 1391 | 7:23 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

  در كمال سلامتي داريم مي ميريم!!

1 - شمس الدین حسینی، سخنگوی اقتصادی دولت و وزیر اقتصاد ایران گفته است:

ذخایر بانک مرکزی در حد بسیار خوبی است و هیچ موقع در تاریخ کشور ذخایر ایران در این حد نبوده است.

سخنان وزیر اقتصاد در حالی مطرح می شود که در روزهای اخیر بهای ارز به بالاترین قیمت خود در تاریخ ایران رسیده است. بسیاری از کارشناسان یکی از دلایل افزایش شدید قیمت ارز را کمبود ارزهای خارجی در ایران می دانند.

2 - مي گويند روزي بالزاك براي مداواي دردها و بيماري هاي متعدد خود نيز پزشكي رفت. او در تشريح مشكلات جسمي و روحي خود هر بيماري و دردي را كه نام مي برد، پزشك به منظور تقويت روحيه او مي گفت:

 مشكلي نيست!چيزي نيست. شما سالم هستيد!

بالزاك ناگهان با عصبانيت فرياد زد:

 آقاي دكتر! پس بفرماييد بنده در كمال سلامتي دارم مي ميرم!!


موضوعات مرتبط: روزنوشت

تاريخ : شنبه 25 شهريور 1391 | 7:13 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 
           

         دل ديدني هاي شهر  سرب وسراب(201)

 

من تاريخ را حافظه بشر و حافظ خير و شر ديدم ؛ اما ملتي كه حافظه تاريخي ندارد، قطعا در تاريخ جايي ندارد.اين ملت همواره محكوم به تكرار تاريخ است.
من دل آگاه دردآشنايي را ديدم كه سال ها در روشنگري كوشيد ، استدلال كرد، دلايل عقلي و نقلي آورد،بحث كلامي كرد تا به من بفهماند كه« برف سپید است!» ...و من نپذیرفتم ....و او درماند!.
....تا  هنگامي كه من عينك تيره را از چشمانم برداشتم! آن گاه بود كه فهميدم او در اين مدت چه زجري كشيده و چه زهري چشيده است!
نایت اسکین
 من دست سرمازده خود را ديدم كه در شدت سرما مي سوخت و گويي بر فراز آتش مي افروخت. بنابراين دانستم هر چيزي كه از حد خود بگذرد ، به ضد خود تبديل مي شود.
نایت اسکین
من مردمان كشورهاي توسعه نيافته را چون يتيماني رشدنايافته ديدم كه سياستمدارانشان، سرمايه هايشان را چپاول و با اذنابشان تناول مي كنند. اين آيت حق و سنت مطلق در ذهنم نقش بست : 
« إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا » (نساء،۱۰)
 در حقیقت،كساني كه اموال يتيمان به ستم مي خورند،جز اين نيست كه آتشي در شكم فرو مي برند و به زودي در آتشي فروزان درآيند.
 
من انسان ها را چون بذرهایی دیدم که مي توانند همان بذر بمانند تا بميرند ،نیز  مي‌توانند بشکفند، درخت باشند و ببالند...

ادامه دارد...

                      شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : پنج شنبه 23 شهريور 1391 | 6:51 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

اعلی حضرت هردمبیل و انتقادپذیری 

قصه بیست و نهم/قصه های شهر هرت 

اغلی حضرت هردمبیل بنا به اصل اصیل تبارشناسی و خانوادگی خود هیچ علاقه و میانه ای با نقد و انتقاد نداشت و خود و حرف خود را مساوی با حق و حقیقت می دانست. او با درک و فهم اندک و ناقص خود در باره هر موضوع اعم از دینی،علمی،اقتصادی،پزشکی ،نجوم و...هر چه را تشخیص می داد، آن را چون وحی مُنزل می پنداشت و بی پایه ترین باورها را با قاطعیت بیان می کرد و بر اساس آن قانون می نوشت و هیچ کس جرات نداشت درباره نظریات مطلق گرایانه او شک کند یا بحثی و نقدی و تردیدی را مطرح نماید.

 روزی هردمبیل شکم درد گرفت. فورا پزشکی را بر بالین او فراخواندند. پزشک پس از معاینات مفصل مشکل را پرخوری تشخیص داد و درمان را در اماله کردن دانست. وقتی هردمبیل علت بیماری و درد را از پزشک پرسید، او با ترس و احترام و با لکنت زبان پاسخ داد:

- بعضی از خوراکی های سفت و سخت و دیرهضم در روده ها و معده مبارک گیر کرده است.

- خب ! چه کار باید کرد؟ پزشک ترسان و لرزان گفت:

- قربان ! اماله !....

شاه که این درمان را توهین آمیز می دانست، با خشم فریاد کشید:

  مرا باید اماله کرد؟!!

پزشک بدبخت که همه تن و بدنش از ترس می لرزید،بریده بریده گفت:

- نه نه ، نه قربان ! بنده را!!

بنابراین به دستور سلطان،پزشک بخت برگشته را خوابانیدند و برای درمان شاه او را اماله کردند!!

 


موضوعات مرتبط: قصه هاي شهر هرت

تاريخ : چهار شنبه 22 شهريور 1391 | 6:35 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

آموزش سياست

    قصه هاي شهر هرت / قصه بيست و هشتم 

اعلي حضرت هردمبيل سال ها بود كه با استفاده از جهل و بي خبري مردم شهر هرت با جور و ستم بر آنان فرمان مي راند؛ اما به ميزان رشد فكري و افزايش آگاهي مردم ، تداوم سلطه او به خطر مي افتاد و گاه زمزمه هايي مبني بر احتمال شورش ها و اعتراض هاي مردمي و ابراز احساسات آزادي خواهي آنان را مي شنيد و نگران مي شد.

هردمبيل شنيده بود كه با سياست مي توان مردم را فريب داد و سال هاي سلطه را تداوم بخشيد. به منظور آموزش معني سياست و شيوه اجراي آن بار سفر را بست و راهي ديار فرنگستان شد.

 روزي به اتفاق شاه فرنگ در باغ قصر او قدم مي زد. در حين پياده روي از شاه فرنگ پرسيد: سياست چيست؟ و تو چگونه با سياست كشور خود را اداره مي كني؟

 شاه فرنگ نگاهي به اطراف انداخت . نرده هاي فلزي و نوك تيز ديوار كاخ را ديد. او را به كنار ديوار فراخواند و كف دست خود را روي يكي از سرنيزه هاي تيز نرده ها قرار داد و به هردمبيل گفت:

 مشت خود را پر كن و محكم به روي دست من فرود آور.

  هردمبيل مشت خود را بالا برد و با شدت رو به پايين فرود آورد. در اين موقع شاه فرنگ ناگهان دست خود را از روي سرنيزه برداشت. در نتيجه دست هردمبيل با شدت بر نوك نيزه نرده ها فرود آمد و بشدت مجروح و غرق خون شد. هردمبيل از اين اقدام شاه فرنگ بسيار شگفت زده و در عين حال خشمگين شد، ولي خشمش را به رو نياورد. وقتي علت اين اقدام غير منتظره را پرسيد، شاه فرنگ پاسخ داد:

 معني سياست همين است! سياست در قاموس ما حاكمان سياستمدار يعني فريب دادن ديگران. اقدامات سياسي يعني هر روز براي عوام فريبي ترفند تازه اي به كار ببريم؛ زيرا حيله ها و ترفندهاي ديروزي كهنه شده، بايد پا به پاي مدرنيزم(!) حركت كنيم و از سياست قرائت هاي جديدي عرضه نماييم.

 هردمبيل پس از پايان اين « آموزش!» راهی شهر هرت شد.

 روزی تصمیم گرفت معنی سیاست را به درباریان و اطرافیان خود نیز بیاموزد. همه را در مجلسی فراخواند. پس از ایراد یک سخنرانی مبسوط و ارائه رهنمودهای ملوکانه و داهیانه!! خود، نوبت به آموزش عملی سیاست رسید. او می خواست ، سياست را همان گونه كه فراگرفته بود، به ديگران آموزش دهد. بنابراين وزير اعظم را به حضور طلبيد . سپس به اطراف نگاه كرد و غير از بيني خود جسم نوك تيزتري نيافت. بنابراين كف دست خود را روي بيني خود گذاشت و به وزير اعظم گفت :

 با قدرت تمام مشت خود را پر كن و به روي دست من فرودآور!  وزير ابتدا از انجام اين كار مي هراسيد؛ ولي با اصرار هردمبيل روبه رو شد. ناگزير مشت خود را پر كرد و با قدرت و شدت به سوي صورت شاه فرود آورد. هردمبيل هم به تقليد از شاه فرنگ ناگهان دست خود را از روي بيني مبارك برداشت.

 فرودآمدن مشت وزير بر بيني شاه همان و فوران خون از بيني مبارك همان!!


موضوعات مرتبط: قصه هاي شهر هرت

تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1391 | 6:48 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |


           

         دل ديدني هاي شهر  سرب وسراب(200)



 

من ریشه  مهرپیشه را دیدم که چنگال های خود در خاک فروبرده و آب و غذا را حریصانه می مکید و ایثارگرانه به ساقه و برگ ها می بخشید و برگ ها نیز در ازای آن نور و گرمی را به ریشه منتقل می کردند.

من پرستشگرانی را دیدم که مسجد را مسجود قرار دادند و معبد را معبود.آنان بت ها را شکستند ؛ اما افسار خود را به پاي بت واره ها بستند. 
 
من انسان را دیدم در حال عبور از پلی میان دنياي شناخته ها و ديار نا شناخته ها.
درجا زدن  در قلمرو شناخته ها را ابلهی ،و بار سفر بستن در جستجوی ناشناخته ها را  آغاز خردمندی  و یکی شدن با ناشناخته ها را بیداری يافتم.(مهرنوش باقري) 
 
من زندگی را چیزی جز درختی ندیدم که می روید تا گل مرگ را شکوفا کند. 
درخت رويیده تا گل بدهد. گل برای درخت نیست. درخت باید شاد باشد و برقصد آن گاه که گل شکوفا می شود.(مهرنوش باقری)
 
من تعامل با افراد متعصب و متحجر را رنجی دردآور و اخگری بر جگر دیدم.اثبات خورشید در نیمروز سپید برای کسی که آن را درک نمی کند، امري محال و دور از آمال است.

ادامه دارد...

                                                شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : دو شنبه 20 شهريور 1391 | 7:39 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

استقلال ، آزادي،جمهوري اسلامي

                 (يادواره از روز 17 شهريور57) 


ديروز سي و سومين سالروز جوشش خشم و خروش ملت ايران در جمعه هفدهم شهريور سال 1357 بود. در اين روز مردم آزادي خواه و سنم سنيز ايران ،عصاي عصيان بر دست و پرچم طغيان بر دوش عليه خودكامگي حاكمان به پاخاستند و با سر دادن شعار« استقلال ،آزادي،جمهوري اسلامي»، در حقيقت ضمن تعيين نوع رژيم حكومتي خود(جمهوري اسلامي) بردرونمايه نمادين آن نيز (يعني استقلال و آزادي) تصريح كردند.

من در آن روز احساس خود را در قالب سروده اي كوتاه بيان كردم و بر اين شعار تاريخي(استقال ،آزادي، جمهوري اسلامي) پاي فشردم تا ان شاألله نسل هاي هميشه تاريخ به ياد داشته باشند كه پدران و مادران آنان با ايثار خون خود نوع حكومتي را  برگزيدند كه درونمايه سرخ آن «استقلال و آزادي » بود!

اين شما و اين شعر

       « استقلال ، آزادي، جمهوري اسلامي »

                                  (1)

بر سنگفرش كوچه ها

بر خاك خون رنگ بيابان ها و صحراها

به روي قلب اسفالت سيه رنگ خيابان هاي شهر

بر جبين روشن ديوار هر خانه

به روي صخره هاي سخت كهساران

و در پيشاني هر دسته از رزمندگان

                      بر روي هر پرده

و در آثار سرخ پنجه خونين جانبازان

 و اندر اختلاط پرشكوه خون روحاني و دانشجو

به روي سينه تخته سياه هر كلاس درس

 و اندر لابه لاي سطرهاي مشق هر كودك

                          و هر سرمشق

با خون شهيدان و...

                  قلم هاي دو پاي هر مجاهد

سرخ و خون آلود بنوشته است:

«استقلال،آزادي،جمهوري اسلامي»

                                    (2)

شب است و در طلوع ماه پيكار است

محرم سرخ و خونين مي رسد از راه

و بر سيماي او آثار زخم سال ها پيكار

پيكار مدام حق و باطل

             مردي و نامردمي

                      پاكي و ناپاكي

و در آغاز استقبال از اين ماه پيروزي خون بر تيغ

خون پاك صدها جنگجو

                بر تاركش جاويد خواهد ماند

و در آغاز تحميل سكوت و ظلم شب بر شهر

غريو و غرش تكبير و توحيد مسلمانان

ستون كاخ استعمار دشمن را فروكوبيد

و در دنبال آن خطي ز آتش 

قلب مردان را دريد از هم

و در توفان خونبار صفير گرم خشم سرخ

و در آهنگ تكبير و نداي دلكش توحيد

و در موج عظيم خون جاري در خيابان ها

و در پرواز شورانگيز مرغ جان به اوج آسمان عشق

و در تكرار تكبير جوانان بر فراز بام

هم آهنگ و توام با صفير گرم و گل رنگ گلوله

                                در فضاي تيره تهران

 اندر ريزش گل هاي پرپرگشته روي خاك

و اندر صبر سرخ سخت كوشان در بن سنگر

و در لبخند معصومانه پيكارگر در لحظه بدرود

                        بر لب هاي خشك و سرد

تنها اين سرود ما ترنم داشت:

«استقلال،آزادي ،جمهوري اسلامي»

                                        (3)

در فضاي وحشت ميدان ژاله

در ميان بزم خون و آتش و لاله

صفير سرخ رگبار مسلسل ها

و در مشتان پولادين چون كوه استوار و سخت

و در شوق صداي نازك بشكفتن اين لاله هاي سرخ شهريور

و در فرياد خشم توده هاي رنجبر بر ضد خودكامان

و اندر لرزش تند زمين در زير پاي مردم عاصي

و در آهنگ جانسوز شعار توده مستضعف بيدار

و در بازي شورانگيز جنگ مشت ها با تانك

و اندر ضجه هاي دلخراش مادران بر گور فرزندان

و در دردانه هاي اشك بر سيماي معصوم يتيمان

در خراش دست خون آلود خواهرها

كه با ناخن ز خاك سرد و افسرده

برادرهاي از كف رفته مي خواهند

و در شور و شكوه رعدآساي سرود خون 

و از حلقوم مردان و زنان پاك و آزاده

طنين سرخ اين آهنگ مي پيچد كه:

«استقلال،آزادي،جمهوري اسلامي»

                                      (17شهريور1357 - شفيعي مطهر)



موضوعات مرتبط: شعر نو

تاريخ : شنبه 18 شهريور 1391 | 10:37 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

           

         دل ديدني هاي شهر  سرب وسراب(199)

 من مردمي را ديدم كه به كتاب هاي نفيس آن گونه مي نگريستند كه به افراد قديس؛ هر دو را از روي ريا مي بوسيدند، اما هر دو در انزواي قداست پوچ مي پوسيدند!

 
من روح درونی خود را نه چندان زیبا ديدم و نه چنان گیرا . کوشیدم آن را از رذایل بپیرایم و به فضایل بیارایم تا شخصیت درونی و بیرونی ام یکی شود.(با الهام از سخن سقزاط)

من چه بسیار نازیبایی ها را که در دیگران دیدم و از آن رنجیدم، چون در آيينه نيك نگريستم از آن نازيباتر در سيماي شخصيت خود يافتم.

من عزت نفس را میزان ارزش گذاري،تصویب و تاييدي ديدم كه انسان نسبت به خود احساس مي كند و ارزش وجود خود را با آن نگرش به داوري مي نشيند.

من آيه « الا بذکرالله تطمئن القلوب» را آیتي از مهر و امیدبخش ترین ستاره سپهر دیدم.

ادامه دارد...

                              شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : جمعه 17 شهريور 1391 | 7:40 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

           

         دل ديدني هاي شهر  سرب وسراب(198)



من كاكتوس ها را ديدم كه ظاهرا نمي ميرند، بلكه از درون مي گندند. تيغ هايشان نه نشانه حيات كه تنها علامت و عامل مباهات آنان است.......همان گونه كه سرنيزه نه نماد جاودانگي كه نشانه ديوانگي خودكامگان است.


 من عشق هاي هوس زده را ديدم كه با لبخند آغاز و با بوسه شكوفا شد ؛ با گريه رشد كرد ...و سرانجام با ۱۱۰ پايان يافت!


من تيم هايی را همیشه برنده دیدم که بازيكنانش همواره منافع تيم را بر منافع خودشان مقدم مي شمارند.(با الهام از سخن جان ماكسول)


من زنانی را دیدم که  خود را می آراستند، چون بر اين باور بودند که چشم مردان، تکامل یافته تر از مغز آنان است.


من قلب برخي از پسرها را مثل پارکینگی ديدم که هیچ وقت تابلوی ظرفیت تکمیل بر در آن دیده نمی شود و اما قلب بعضي از دخترها را مانند فرودگاهی ديدم که مدت ماندن یک هواپیما در آن بستگی به فرود هواپیمای بعدی دارد.

.ادامه دارد..

                               شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : سه شنبه 14 شهريور 1391 | 7:34 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

           

         دل ديدني هاي شهر  سرب وسراب(195)


 

من رويش سبز بهار را حتي از پشت ميله هاي سرد و سياه يلداي ديرپاي ديدم. اگر يلدا هزار شب هم به طول انجامد، رويش زرين آفتاب حتمي است.

من خدا را دیدم. گفتم :خدایا ! چه آسان به دست می آیی. گفت:پس آسان از دستم نده.

من میلاد انسان را مثل روشن شدن کبریتی دیدم و مرگش را خاموشی آن. بنگر در این فاصله چه کردی؟

گرما بخشیدی ؟ یا سوزاندی؟! 

 من بسیاری از جفاها و لغزش های دیگران  را نسبت به خود بخشیدم؛ نه از آن جهت كه آنان شايسته بخشش بودند، بل كه از آن جهت كه خود نيازمند آرامش بودم.

من كسي را چون خود بافنده  دیدم که هر دو براي گرم كردن می بافتيم؛ من كلاهي تا سرش را گرم كنم و او دروغي را تا دلم را .

ادامه دارد...

                                شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : چهار شنبه 8 شهريور 1391 | 6:59 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

             

         دل ديدني هاي شهر  سرب وسراب(194)

من شگفت زده شدم از کسى که کار مى کند براى دنیاى فانى و ترک مى کند سراى جاودانى را!

(با الهام از سخن فوق از امام سجاد-ع-)

من خود را با مسايل مهمي روبه رو دیدم. احساس كردم كه آن ها را با همان ذهنيتي كه ايجاد كرده ام، حل شدني نيست.(با الهام از سخن انيشتين)

من رابطه قلم با انديشه را، رابطه عصا با راه رفتن دیدم، احساس كردم بدون عصا آسان تر مي توان گام برداشت . آنگاه كه قلمي در دست نيست، بهتر مي توان انديشيد. انسان تنها وقتي كه فرسودن را مي آغازد، تمايلي به دست بردن به عصا و قلم مي يابد.(با الهام از سخن آرتور شوپنهاور)

من در دست هاي وابسته را قفل هاي بسته ديدم كه مي كوشيدند تا راه را به رويم ببندند؛ اما من هيچ نترسيدم ؛ زيرا كليد همه قفل ها را در دست خداوند گشايشگر ديدم.        

من زمستان شهر و یلدای دهر را بسیار سرد دیدم؛ اما آن گاه بيشتر بر خود لرزيدم كه فقدان گرمايي را احساس كردم كه مردمان را به يكديگر پيوند مي داد!

ادامه دارد..

                           شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : دو شنبه 6 شهريور 1391 | 7:31 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

     

         دل ديدني هاي شهر  سرب وسراب(193)


 

من پرارزش‌ترین مردم را کسى ديدم که دنیا را نه مایه ارزش كه وسيله لغزش خود بداند.

 

من هیچ انسان کرامت مدار و بزرگوارى را ندیدم مگر این که دنیا را پَست انگاشت و عامل شکست پنداشت؛ اما از آن به مثابه وسيله اي براي كسب كمال و نيل به وصال سود جست. 

من خوشنودى از پیشامدهاى ناخوشایند را، بلند‌ترین درجه یقین دیدم. 

(سه جمله فوق با الهام از سخن امام سجاد عليه السلام)

 

من چه بسيار انسان هايي را ديدم كه مي گفتند ما به جهنم نمي رويم و هرگز آتش با ما تماس نمي گيرد (۲۴،آل عمران)، چون ولايت داريم. ولايتي كه سيماي آن تنها در آيينه تخيلات شعري و شاعران حرفه اي و مداحان باج گير و خانقاهيان ديده مي شود . نه در نگاه امامان وشهيدان و... صاحبان نعمت كه سرچشمهً نبوت و كوثرند .


من چه بسيار مردمي را ديدم كه بت واره اي از گمان هاي خود را به جاي دين به تصوير مي كشيدند. اينان  قرآن را كنار گذاشته و با كار هاي ظاهري و تشريفات دلخوش بودند.

(سه جمله اخير با الهام از سخن خواهر مهرنوش باقري )

ادامه دارد..

                               شفيعي مطهر 



موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : شنبه 4 شهريور 1391 | 9:53 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

          

         دل ديدني هاي شهر  سرب وسراب(192)


 

 

من آسمان شهر را بسی آشفته ؛اما مردمان را بسيار خفته دیدم.

من فقر،گرسنگي و بي عدالتي را شگرف ترين شكاف و ژرف ترين انحراف در مسير حركت جامعه بشري ديدم. تا زماني كه در همه جوامع بشري قشري فقير و بيمار و طبقه اي غني و برخوردار باشند، هيچ كس روي آسايش و آرامش را نمي بيند.

 

من ربات مدرنیزم را دیدم که می کوشید تا دست انسان ساینتیزم را بگیرد.

 

من صفحه شطرنج زندگي را دیدم که همه مهره هاي من، مات مهرباني شما شدند و من قلبم را به شما باختم ؛ شما كه با طبع نقاد و ذهن وقاد خود قلم مرا نقد مي كنيد و مرا راه مي نماييد.

 من چه بسيار آدم هايي را ديدم كه بهرهً مختصري از كتاب خدا برده بودند، ولي خود را فراتر از مردم  و ديگران را اسير و منقاد خود مي دانستند . اينان خود و مردم را به گمراهي مي بردند ( ۵۱، نسا)

 ادامه دارد....

                          شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : پنج شنبه 2 شهريور 1391 | 6:55 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |