دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۲۹)

موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۲۸)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تمنايي اي تبلور تمناي حق !
بیست و چهارم اسفند ماه سال ۱۳۷۳ شهر کاشان یکی از بزرگمردان عرصه فرهنگی خود را از دست داد . مرد بزرگی که تاریخ درخشان تعلیم و تربیت این مرز و بوم هیچ گاه او را فراموش نخواهد کرد .
تو را از عطر گل ها آفــــريدند به جسمت روح مجنون را دميدند
پرند و پرنيـــــان جان پاكــــــت ز تار عشــق و پود غم تنـيدند
تو گل بودي و من خاري كنارت چرا گل را بد و ن خا ر چيد ند؟
همه غم هاي عالم جمع كردند بسان سرمه در چشمت كشيدند
به باغ عشق و عرفان سرو بودي چه غمگـــــينانه سروت را بريدند
ز نيش خامه ات نوش آفــريدي همه نوش كلامت را چشـــــيدند
تو بودي كوكب منظومه عــشق كز اوج آســـــمان پايين كشيدند
تو سرو عشقي و مرغان عاشق به روي شاخـــــه ات لانه گزيدند
جهان دامي خطرناك است كز آن گرفتاران عشق حق رهـــيدند
«تمنای» تو حق بود و سخن حق مگر از کام تو جز حق شــنیدند؟
« مطهر» آمدی ، رفتی مطهر مطـــهر تر ز تو کس را ندیدند
سیدعلیرضاشفیعی مطهر- کاشان اردیبهشت ۱۳۷۴
استاد تمنایی مشاور وزیر وقت و خدمتگزار صدیق آموزش و پرورش کشور که لحظه لحظه عمر پربرکت خویش را وقف تعلیم و تربیت نوجوانان و جوانان میهن کرد، همواره به عنوان معلمی عاشق ، مدیری مدبر و نویسنده ای متعهد و دردآشنا می کوشید تا رسالت انسانی و اسلامی خود را در قبال جامعه خود در نیکوترین صورت انجام دهد .
ایشان سرانجام در سن ۴۸سالگی و با کارنامه درخشان ۲۳ سال خدمت صادقانه به آموزش و پرورش کشور پس از ۴ سال تحمل درد و رنج بیماری سخت سرطان در غروب روز چهاشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۷۳ با قلبی مالامال از عشق به دیدار معبود ، به سوی وصالش پرواز کرد .
امروز ۱۷ سال از آن روز تلخ می گذرد. ضمن گرامی داشت نام و یاد آن دوست وفادار و همسنگر و همکار فطعه شعری را به همه عزیزان همراه تقدیم می کنم:
تمنايي اي تبلور تمناي حق !
موضوعات مرتبط: مثنوي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۲۷)
.jpg)




موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۲۶)



موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
یک جرعه غم دوست
یک جرعه غم دوست به عالم نفروشم
یک جام محبت به دو صد جم نفروشم
گر زخم زند دوست به شمشیر محبت
این زخم جگـــرسوز به مرهم نفروشم
(شفیعی مطهر- تهران،۱۲/۱۲/۱۳۹۰)
موضوعات مرتبط: رباعي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۲۵)
من در بین لایه های اجتماعی افرادی را دیدم که گرسنگی فرودستان تلاشگر را و سیری و پرخوری فرادستان بي هنر را همان گونه طبیعی و مشروع می دانستند که جایگاه سلول بینایی را بر فراز چشم و سلول کف پای را در زیر گام ها!!
من گربه ای را دیدم که دمش لای تله ای گیر کرده بود و همه تلاش و تقلای او برای رهایی هیچ ثمری در بر نداشت. او بر سر یک دو راهی مانده بود: مرگ با داشتن دم و زیستن عمری بدون دم !!
...و چه شباهت زیبایی دیدم بین او و انسان هایی که دم پاورهایشان در لای تله اوهام و خرافات سنتی گیر کرده است و سرانجام با همین پندارهای پوچ می میرند و از دام اوهام نمی رهند.
من بینایی را پنجره ای روشن به روی آگاهی و برترین موهبت الهی دیدم؛ اما داشتن بينش را هزار مرتبه برتر و بالاتر از بينايي مي دانم.
من مردمي را ديدم كه در تبيين ايده ئولوژي خود به آخر خط رسيده بودند. در آغازين سال هاي هزاره سوم اين مردم به اندازه اي دستشان از باورها تهي شده بود كه اگر كسي منحط ترين پندارهاي خرافي را از موزه هاي غبارگرفته تاريخ يا اوهام قبايل بدوي برايشان مي آورد، گروهي بدان مي گرويدند.
من باز هم زنده ماندم و به نوروزی رسیدم و زادروزم را دیدم. هنوز نمی دانم هر زادروز یک سال بر عمرم می افزاید یا از آن می کاهد.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۲۴)
من شوکت ، قدرت و هيبت واتيكان و كليسا را ديدم كه به اندازه بزرگي سطح شعور مردم، كوچك شده بود.
من لهاسا را در تبت ديدم كه هنوز پس از بيست و هفت قرن به دنبال نوشيدن جرعه هايي از آب حيات معنويت بود تا جاودانگي را تجربه كند. انديشه اي كه از چشمه سار معنويت و هنر بنوشد، جبه جاودانگي مي پوشد.
من مسجدالاقصي را همچون نگيني زرين دیدم نشسته بر تارك تاج جهان و ایستاده در باور زمان. او سال هاست که می گرید، نه تنها از جفاي اهريمن كه از انديشه هاي سترون.
من معبد هنديان را ديدم نشسته بر باور مردم بشكوه و ايستاده در گذر زمان، نستوه. او در باور مردمي كه از سنت گذشته و به صنعت رسيده اند،هنوز جايگاهي بس بايسته و شاني بسيار شايسته دارد.
من سپاه گوسفندان را به رهبری یک شیر دیدم که پیروز شدند بر سپاه شیران به فرماندهی یک گوسفند!!
ادامه دارد....
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
معرفی آثار و تالیفات (۱۳)

موضوعات مرتبط: معرفي تاليفات
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۲۳)
من زندگی را چون بادکنکی در دست کودکی دیدم که همواره ترس از ترکیدن آن لذت بهره گیری از آن را از او می گیرد.
من قبله مسلمين را كانوني ديدم كه جهت گيري بيش از يك و نيم ميليارد دل را چنان تنظيم كرده بود كه همه به يك آهنگ مي تپيدند و به يك فرهنگ مي رسيدند.
من قامت بلند فریاد را دیدم پیچیده در حریر سکوت، طنین انداز در کویر برهوت. برای شنیدن این فریاد باید گوشی از جنس درد داشت و هوشی درخور یک مرد!!
من سیلابی ویرانگر را دیدم که همه شهر را فراگرفته بود و همه ارزش ها و ارزشی ها را در خود فرومی برد. شهر را سیلاب می برد و شهروندان را ، گرداب....
در همین حال شهریار آن شهر را دیدم که هنوز پدیده بارش باران را باور نداشت و همه اوضاع را در امن و امان می پنداشت.
من دنیا را چه بزرگ دیدم از چشم دنیاگرایان و درماندگان در بند اين زندان....
و چه کوچک دیدم از دیده آنان که از لانه دنیا بیرون پریده اند و بر سینه سپهر پرکشیده اند.
ادامه دارد....
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
معرفی آثار و تالیفات (۱۲)
" آیا به از این نمی توان بود؟ " جلد اول
( مقايسه ایران و ساير كشورهاي جهان در آیینه آمار ارقام)
بيش از ۳۳ سال از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران می گذرد . سه دهه مدت کمی نیست . برای ارزیابی کارنامه یک تحول اجتماعی پس از سه دهه وقت و فرصت مناسبی است . موافقان و مخالفان این انقلاب هر یک در توصیف و تشریح نظریات خود گاه راه اغراق می پویند و سخن بر مذاق می گویند .به باور این نگارنده بهترین راه برای پرهیز از تندروی و کندروی و نیز برترین روش منطقی تکیه بر آمار و ارقام است .
اگر طرفداران این انقلاب بر این باورند که موفق عمل کرده اند ، در عرصه آمار و ارقام باید آن را نشان دهند و اگر مخالفان انقلاب آن را ناموفق می دانند ، باز باید با زبان عدد و رقم سخن بگویند ، نه با زبان شعار و احساس.
بقيه در ادامه مطلب...
موضوعات مرتبط: معرفي تاليفات
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۲۲)
من هواخواهان یک ایده ئولوژی را دیدم که در خلوت بر باورهایی پای می فشردند که بدخواهان آن ایده ئولوژی در جلوت بر آن باورها تاکید می ورزیدند.
من در کشتزار حاکمیت هیچ ایده ئولوژی، گیاهی جز هرزه گیاهان تملق، تظاهر، چاپلوسي و رياكاري نديدم؛ زيرا بستر باور جز فلوب بارور نيست.
من اسحاق نیوتون را دیدم و از او پرسیدم: تو در اثبات جاذبه زمین آیا هیچ به دافعه درخت هم اندیشیده بودی؟
درخت دافــعه دارد که ســـیب می افتد
وگرنه هیچ سقوطی دلیل جاذبه نیست
من کبوتر صلح را دیدم که برای پاسداری از صلح سر بر سندان می سپرد تا تن به عدوان ندهد.
من شاهینی پرمهر را بر سینه سپهر دیدم که از بسیاری غیرت و غرور، تجاوز و تعدی هیچ پرنده ای را در قلمرو خود برنمی تافت و با همه همت بر نفی آن می شتافت.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۲۱)
من هر نای نغمه خوان و نوای نگران را که دیدم و شنیدم ، آن را جاودان و آژمان يافتم. در اين جهان گذران هيچ پديده اي براي نيستي و نابودي آفريده نمي شود ؛ تنها از حالتي به حالتي ديگر دگرگون مي گردد.
من در بازار عقل فروشان همه را فروشنده دیدم. هیچ کس در میزان و اندازه عقل و خرد خود، احساس کمبود نمی کرد.
من بسياري از سیل هاي ویرانگر و پرخطر را ديدم ؛ اما من سيلي وحشتناك تر را احساس كردم كه بنيان هستي جامعه را برمي كند و درهم مي كوبيد ؛ اما نه ديده و احساس مي شد و نه كسي از آن هراس داشت.
من در جهان ارزش ها تنها یک فضیلت را برتر دیدم و آن آگاهی است ؛ و تنها يك گناه را بدتر ديدم و آن جهل و تباهي است.
من كساني را ديدم كه هر بامداد پس از پرسش از نرخ نان ! و سمت و سوي وزش باد سرگردان، آنگاه به اظهار نظر و بيان منظر درباره همه رويدادها مي پرداختند.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.