دولتمرد مردمی

 

 یادمه ماه رمضان سال 63 بود، جناب مهندس موسوی بنده را صدا زدند داخل اتاقشان و یک برگ چک دادند به بنده، گفتند:
 اگر زحمتی نیست، این حقوق مرا از،بانک بگیری.
نگاه کردم به مبلغ چک ،دیدم 3500 تومان نوشتند، بی اختیار به ایشان گفتم:
 آقای مهندس ! چرا این قدر کم حقوق می گیری؟
ایشان به من گفتند: مگر شما چقدر حقوق می گیری؟
 من گفتم: شش هزار تومان،
پرسیدند: چند تا بچه داری؟
عرض کردم :مانند شما سه تا فرزند.
ایشان با حالتی خاص فرمودند،
من به عنوان نخست وزیر باید طوری زندگی کنم که درد مردم طبقه پایین جامعه را درک کنم، و بدانم آنان چه می کشند!!!
**********
حال خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل، درود بر شرفت میرحسین مظلوم،
میرحسین کجا و این اصحاب دروغ و دزدی کجا،!!!! 
خدایا در این شب های ماه مبارک رمضان میرحسین مظلوم و همسر آزاد اندیش و همراه و یاور میرحسین را در پناه خودت حفظشان بفرما !
امین یا رب العالمین
!

(بابارضا کنگرلو)


موضوعات مرتبط: روزنوشت

تاريخ : شنبه 30 خرداد 1394 | 9:25 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

شرافت 


عکس نوشته ای از دکتر شریعتی
اگـر بـرای به دست آوردن پــول مجبــوری دروغ بگــویی و فریبکـاری کنی ، تهیــدسـت بمـان!

اگـر بـرای به دست آوردن جــاه و مقــامی بـایـد چـاپلـوسی کنی و تملّــق بگــویی ، از آن چشـم بپــوش!
اگـر بـرای آن که مشهــور شـوی ، مجبــور می شــوی مانند دیگــران خیــانـت کنی ، در گمنــامی زنـدگــی کن!
بگــذار دیگــران پیـش چشــم تـو بـا دروغ و فــریـب ثـروتمنــد شونـد ،
بـا تملّــق و چـاپلـوسی شغل های بـزرگـی را به دسـت آورنـد
و بـا خیــانـت و نـادرستـی شهــرت پیــدا کننـد ،
تـو گمنــام و تهیــدسـت و قـــانـع بــاش! ،
زیـرا اگـر چنیــن کنی تـو سـرمـایـه ای را که آن هـا از دسـت داده انـد ،
به دسـت آورده ای و آن شـــرافـت است.


( دکتر علی شریعتی – آثار جوانی – صفحه 53 )


موضوعات مرتبط: روزنوشت

تاريخ : جمعه 29 خرداد 1394 | 8:43 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

تبلیغ رفتاری،نه شعاری!!
*************
مقیم لندن بود، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند 20 پنس اضافه تر می دهد!
او می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست پنس اضافه را برگردانم یا نه؟ آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست پنس را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی ...
گذشت و به مقصد رسیدیم . موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت:
آقا از شما ممنونم .
پرسیدم : بابت چی ؟
گفت : می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم، اما هنوز کمی مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشینم شدید، خواستم شما را امتحان کنم . با خودم شرط کردم اگر بیست پنس را پس دادید، بیایم . فردا خدمت می رسیم!
او تعریف می کرد :
تمام وجودم دگرگون شد .حالی شبیه غش به من دست داد . من مشغول خودم بودم، در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست پنس می فروختم!!


موضوعات مرتبط: روزنوشت

تاريخ : پنج شنبه 28 خرداد 1394 | 19:10 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |


✔️منم دلواپسم......
اما نه از نوع هسته ای!!!!!!!


 ⭕️من دلواپس،
ثبت روزانه ۴۳۴ طلاق در کشورم هستم.(سایت فارس)

⭕️من دلواپس،
قتل روزانه ۶نفر در کشورم هستم. (سایت مشرق نیوز)

⭕️من دلواپس،
خانواده ۲۱۰هزار زندانی کشورم هستم.(سایت تسنیم)

⭕️من دلواپس،
۱۷ هزار کشته جاده ای کشورم هستم.(سایت عصر ایران)

⭕️من دلواپس،
اینم که چرا ایران ۴۲درصد تریاک جهان را مصرف می کنه، یعنی رتبه اول. (سایت تابناک)

⭕️من دلواپس،
 ۲۴میلیون از افراد مجرد کشورم هستم(سایت عصر ایران)

⭕️من دلواپس،
کاهش سن فحشا به ۱۲ سال در کشورم هستم.(سایت تبیان)

⭕️من دلواپس،
فساد اداری واقتصادی در کشورم هستم، که چرا از میان ۱۷۵کشور رتبه ۱۳۶گرفته است. سالم ترین کشور از این نظر دانمارک است.

(سایت صدای اقتصاد)

⭕️من دلواپس،
فرار مغزها از کشورم هستم، سالانه ۱۵۰هزار تحصیل کرده از کشور مهاجرت می کنند.(سایت صدای اقتصاد)

⭕️من دلواپس،
۶میلیون از جویندگان کار در کشورم هستم. (خبرگزاری مهر)


موضوعات مرتبط: روزنوشت

تاريخ : دو شنبه 25 خرداد 1394 | 10:7 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

هر انسانی منحصر به فرد است! 

**********************
یکی از روزها حیوانات جنگل دور هم جمع میشن تا مدرسه‌ای درست کنن .
خرگوش، پرنده، سنجاب و مارماهی شورای آموزشی مدرسه را تشکیل دادن .
خرگوش اصرار داشت که دویدن جزء برنامۀ درسی باشه .

پرنده معتقد بود که باید پرواز نیز گنجانده شود.
مارماهی هم به آموزش شنا معتقد بود
و سنجاب اصرار داشت که بالا رفتن از درخت نیز باید در زمرۀ آموزش‌های مدرسه قرار بگیره.
شورای مدرسه با لحاظ کردن همۀ پیشنهادها دفترچۀ راهنمای تحصیلی مدرسه رو تهیه کرد و بعد قرار شد همۀ حیوانات همۀ درس‌ها را یاد بگیرن.
خرگوش در دویدن نمرۀ بیست گرفت ،اما بالا رفتن از درخت برایش دشوار بود و مرتب از پشت به زمین می‌خورد. دیری نگذشت که در اثر یکی از این سقوط‌ها مغزش آسیب دید و قدرت دویدن را هم از دست داد و حالا به‌جای نمرۀ بیست، ده می‌گرفت و در بالا رفتن از شاخۀ درختان هم نمره‌اش از صفر بالاتر نمی‌رفت.
پرنده در پرواز عالی بود، اما نوبت به دویدن روی زمین که می‌رسید، نمرۀ خوبی نمی‌گرفت، مرتب بال‌هایش می‌شکست و دیری نگذشت که در درس پرواز هم نمره‌ای بهتر از ده نصیب او نشد. در کار دویدن هم مرتب صفر می‌گرفت. صعود از تنۀ درخت‌ها هم برایش شاق بود.
جالب اینجاست که تنها مارماهی کند ذهن می‌توانست درس‌های مدرسه را تا حدودی انجام دهد و با ضعیف بالا برود.
اما مسئولان مدرسه خوشحال بودند که همۀ دانش‌آموزان، همۀ دروس را می‌خوانند.
ما به این داستان می‌خندیم، اما واقعیتی است که وجود دارد. همۀ تلاش ما بر این است که همه را مثل هم کنیم. ... در حالی که وظیفۀ راستین آموزش، باید یاری رساندن به کودک باشد تا او منحصر به فرد بودن خود را کشف کند و به سوی تکامل خود یگانه‌اش پیش رود...

******************
برداشتی از کتاب : زندگی عشق و دگر هیچ
نویسنده : لئو بوسکالیا،
مترجم : مهدی قراچه باغی
نشر : دایره


موضوعات مرتبط: روزنوشت

تاريخ : شنبه 2 خرداد 1394 | 9:20 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |