نمونه هایی از رفتار پیامبر(ص) 
          
امروز 28 صفر و سالروز رحلت رسول گرامی اسلام(ص) است.
ضمن عرض تسلیت نمونه هایی از جلوه های رفتاری ایشان را با هم مرور می کنیم.امید که فرهنگ این گونه رفتارها در جامعه ما نهادینه شود.

کاش همه ما یادمان بماند که برای ایمان داشتن، ایمان آوردنی دوبار
ه  - چند باره لازم است  :
 
* - پیامبر روزی شتری را دید که زانوهایش بسته شده و هنوز بار سنگینی برروی آن است . گفت به صاحب شتر بگویید خود را برای مواخذه خداوند در روز قیامت آماده کند. 
 
* - کافری را که در جنگ اسیر شده بود، آزاد کرد؛ زیرا اعتقاد داشت که او مرد خوش اخلاقی است که همواره با عفت رفتار می کند. 
 
* - مردی بادیه نشین در زمانی که او در مدینه هم پیامبر و هم حاکم بود، به سراغش آمد و یقه او را گرفت که باید خرماهایی که از من قرض گرفته بودی، برگردانی. اصحاب عصبانی شدند و خواستند با آن مرد برخورد کنند. پیامبر برآشفته شد و گفت: 
شماها باید طرف صاحب حق را بگیرید. من برای همین مبعوث شده ام تا هرکسی بتواند حق خود را از حاکم بدون لرزش صدا بگیرد. 
 
* - گفت اگر در حال کاشتن نهالی بودید و علائم روز قیامت فرا رسید، به کار خود ادامه دهید و نهال را بکارید. 
 
* - گروهی از اصحاب خود را برای تبلیغ اسلام به منطقه ای دیگر فرستاد. قبل از  سفر از او پرسیدند تا چگونه این کار را انجام دهند؟ گفت:
تعلیمشان دهید و آسان بگیرید. سه بار از او این را پرسیدند و هر بار جواب همین بود. 
 
* - مردی در ماه رمضان به سراغش آمد و گفت که در روز با همسر خود نزدیکی کرده ؛ لذا روزه اش را به عمد شکسته و می خواهد کفاره بدهد تا خداوند او را ببخشد. پیامبر گفت :باید 60 روز روزه بگیری. جواب داد: توانش را ندارم. گفت:  برده ای را آزاد کن. جواب داد: برده ای ندارم. گفت :60 فقیر را سیر کن. جواب داد: بی پولم. پیامبر قدری خرما به او داد و گفت: به مردم مستحق بده. جواب داد: خودم از همه مستحق ترم. پیامبر لبخند زد و گفت :
برو و با همسرت این خرماها را بخور تا خداوند تو را ببخشد. 
 
* - بارها گفت که بر مردم آسان بگیرید؛ زیرا مبعوث نشده ام تا آن ها را به زحمت بیندازم. 
 
* - گفت مبادا قبل از ذبح گوسفند، در جلوی چشمان گوسفند چاقو را تیز کنید. بدانید که حیوان هم می فهمد ،حق ندارید در دل حیوان غصه بیندازید. 
 
* - گفت زنی به بهشت رفت و تنها کار خوبش این بود که به گربه ای غذا می داد. 
 
* - گفت اسراف همیشه حرام است مگر برای خرید و استفاده از عطر. خودش همیشه عطر گل بنفشه می زد و در سفر هم همواره آن را با خود می برد. 
 
* - می گفت ریش های خود را کوتاه نگه دارید؛ زیرا به تمرکز و حافظه تان می افزاید. 
 
* - در زمانی که قدری با کفار صلح شده بود. به قصد خریدن زمینی در منطقه خوش آب و هوای طائف، عازم آنجا شد. چند روز بعد برگشت و گفت که قبلا همه زمین ها را مردم خریده اند... نخواست به عنوان حاکم به زور چیزی را تصاحب کند. 
 
* - در زمانی که دختران زنده به گور می شدند،دختران خود را برروی زانو می نشاند و در جلوی دیگران آن ها می بوسید تا محبت را بیاموزند. از او پرسیدند :فرزند پسر بهتر است یا دختر؟ گفت: هر دو خوبند، اما دختر ریحانه است، برگ گل است. 
 
* - وقتی پسرش ابراهیم در سن خردسالی فوت کرد، بسیار گریست. گفتند :چرا این قدر بی تابی می کنی؟ گفت:
گریه از رحم است. کسی که رحم ندارد، خدا هم به او رحم نمی کند. 
 
* - هنگام دفن پسرش ابراهیم، کسوف شد. همه مردم این را به دلیل مصیبتی دانستند که به پیامبر وارد شده، حتی کفار هم کم کم داشتند ایمان می آوردند؛ اما او از این موقعیت استفاده نکرد. به بالای منبر رفت و گفت: 
خورشید نه برای من و نه برای هیچ کس دیگر نمی گیرد و نخواهد گرفت. خورشید گرفتگی نشانه قدرت خداوند است. 
 
* - هنگام طواف کعبه، سوار بر شتر بود و حتی حجرالاسود را با عصای خود لمس نمود. از تعلیمات پیچیده فقهی خبری نبود. دینی ساده بود و پر از عرفان و معنویت. 
 
* - وقتی سوار بر شتر طواف می کرد، آن قدر معنویت و احساس موج می زد که مشاهده کنندگانش به گریه می افتادند. 
 
* - روزی در حال عبور از حاشیه شهر به گروهی یهودی برخورد که در حال ساز زدن و خواندن بودند، او را به بزم خود دعوت کردند و او پذیرفت. شخصی از اصحاب او را دید و به یهودیان حمله کرد که چرا با این کار به پیامبر خدا اهانت می کنید. پیامبر بر آشفت و به صحابی گفت که آن ها قصد محبت داشته اند و باید از آن ها عذر بخواهد. 
 
* - گل را می بویید و می گفت که این بوی بهشت است و باید به گل ها و درخت ها احترام بگذارید. 
 
* - به او گفتند این که در قرآن آمده است که مسیحیان و یهودیان، کشیشان و احبار (علمای دین یهود) را به جای خدا می پرستند، به چه معنا است؟ گفت: همین که حرف های علمای دین خود را به عنوان حرف خدا می پذیرند و تحقیق نمی کنند، یعنی پرستش. به اصحاب گفت که هر چه بر سر یهود و مسیحیت آمده، بر سر امت من هم خواهد آمد و زمانی می رسد که آن ها نیز، علمای دینشان را به جای خدا بپرستند!!
 
* - روزی گروهی مردان رقاص سیاه پوست از افریقا به مدینه وارد شدند و از قضا  وارد مسجد پیامبر گشتند و در مسجد شروع به ساز زدن و رقاصی نمودند. او آن ها را بیرون نکرد و نگفت که به خانه خدا در میان جمعیت، توهین کرده اید. لبخند می زد و حتی دختران خانه خود را بر دوش سوار کرد تا بتوانند رقص سیاهان را ببینند. 
 
* - حتي كنيز خود ريحانه را كه يك يهودي بود، وادار به پذيرش اسلام نكرد. او بر دين خود باقي ماند تا آن كه به دلخواه خود مسلمان شد. 
 
* - او پیامبر اسلام بود، رحمتی برای جهان. ... 
مهم نیست که امروز پیروانش به نام او و مکتب او با نشان دادن چنگ و دندان بر مردم سخت می گیرند، مهم آن است که او چنین نبود. 
او پیامبر و موسس دین اسلام، محمد(ص) بود. رحمتی جاودانه برای مردم جهان . . . .
 تو خود ببین که تفاوت ره از کجاست تا به کجا ! 
 


موضوعات مرتبط: مقالات

تاريخ : یک شنبه 30 آذر 1393 | 11:51 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

  حریت و اسارت!

07 Pic[WwW.KamYab.IR] تصاویر خنده دار و دیدنی از دنیای وارونه

من در این شهر پرنده را شیفته قفس و آزاده را اسیر عسس دیدم. 

نه این، به حریت عشق می ورزد و نه آن، به اسارت!

 (شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : شنبه 29 آذر 1393 | 8:53 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 دنیای واژگونه!

 

01 Pic[WwW.KamYab.IR] تصاویر خنده دار و دیدنی از دنیای وارونه

من در این شهر سرب وسراب،دنیا را نه تنها وارونه،که واژگونه دیدم.

در این شهر دروغ و فریب را زرنگی ، و صداقت را سادگی می دانند!

آزادی خواهی را غرب زدگی ، و تن دادن به بردگی را  برازندگی می نامند!

تقلید کورکورانه را دینداری ، و تعقل و تفکر را عصیانگری و بی بندوباری می شناسند!

(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : جمعه 28 آذر 1393 | 9:16 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 بادکنکی از جنس عشق

 

 من بادکنک را بهترین اسباب بازی و ابزار انسان سازی برای کودکان دیدم؛

زیرا بادکنک به آنان می آموزد که: برای بالارفتن باید بزرگ و سبکبال باشند،

به آنان می آموزد که به هیچ چیز دل نبندند،چون بادکنک با اصابت سر سوزنی در یک لحظه بر باد فنا می رود ،

و به آنان می آموزد که هر چیزی را خیلی دوست دارند، آن قدر به آن نزدیک نشوند و گلویش را نفشارند که راه نفسش را ببندند .

(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : پنج شنبه 27 آذر 1393 | 12:12 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 با نیایش بر دروغ می افزاییم یا بر فروغ؟!

 

 من به گاه نماز و نیایش، فرشتگان ملکوت و امشاسپندان لاهوت را می بینم که بر آنند تا نیایشم را بنگرند و پادافرهش را بنگارند؛ 

ولی من نمی دانم آیه« ایاک نعبد و ایاک نستعین» مرا دروغ می انگارند و برایم عذاب می نگارند ؟ و یا راست می پندارند و به اجابت می رسانند!!

 (شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : چهار شنبه 26 آذر 1393 | 7:34 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 طراوت امروز در لطافت فردا

 

 من پایان باران را زیباترین آغاز و ماناترین آواز دیدم؛ 

بنابراین دانستم که هر پایانی به معنی نابودی نیست؛ 

زیرا طراوت امروز باران در لطافت فردای  سبزه زاران تجلی می یابد.

(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : دو شنبه 24 آذر 1393 | 7:3 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 دل قرص!

من گاهی دیدم " قرص هایی"را که حال آدم را خوب می ﻛﻨﻨﺪ...

ولی هیچ گاه جای "خوب هایی" را نمی گیرند که دل آدم را «ﻗﺮص» مي ﻛﻨﻨﺪ ! حالت خوب,دلت قرص


(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : یک شنبه 23 آذر 1393 | 9:56 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 تغییر

 من دو گروه را دیدم که به جامعه آسیب می رسانند : 

یکی گروهی که نمی خواهند هیچ چیزی عوض شود!...

و دوم گروهي که فکر می کنند همه چیز باید عوض شود!!

(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : شنبه 22 آذر 1393 | 7:29 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 بهترین آدم های زندگی

من بهترین آدم های زندگی را همان هایی دیدم که وقتی کنارشان می نشینی، چایی ات سرد می شود و دلت گرم! 

(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : جمعه 21 آذر 1393 | 8:22 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

مشق هاي زلال مدرسه(18) 

 

دل نوشته هاي دانش آموزان و دانشجويان در نقد معلم خود 

مشق بیست و هفتم

  (نامه شهيد محمد خاندايي به.....)

           بسم الله الرحمن الرحيم

    خدمت معلم و برادر بزرگوارم جناب آقاي...................

   سلام عليكم . اميدوارم كه سلام  گرم و آتشين مرا كه از اعماق قلبم از مناطق شهيدپرور جنوب مخصوصا خونين شهر اشغالي سرازير است ، بپذيريد و بدان پاسخ گوييد.  باري اگر از احوالات اينجانب محمد خاندايي يكي از شاگردان خود در دوران تحصيل در دبيرستان شهيد مصطفي خميني و يكي از اشخاصي كه با جريانات سياسي روز اشنايش مي كرديد ، خواسته باشد، حالم بسيار خوب و به دعاگويي شما مشغول مي باشم. 

  حتما با مشاهده نامه من قبل از گشودن آن بي نهايت تعجب كرديد ، كه چه شد و چه جريانی شده كه خاندايي براي من نامه فرستاده ، اما دليلش: 

اولا من تقصير خدمت دارم از اين كه خودم شخصا به حضور جناب عالي نيامدم ، چون آن طور كه از دوستان شنيدم شما به مكه معظمه شرفياب شده بوديد. از اين لحاظ كه سعادت نصيبمان نشد خدمت برسيم ، عذرخواهي مي كنم. 

در ثاني يكي از اشخاصي كه فكر مي كنم بعد از پدر و مادر حق به گردن افراد دارد ، معلم و مدرس است و آن هم نه هر معلم و مدرسي ، بلكه معلمين متعهد و مومن ، كه بحمدالله والمنه اين دو صفت را  در شما مجسم ديدم. اين نكته را نه تنها من كه هيچ يك از شاگردان نمي توانند آن را كتمان كنند . از خداوند قادر و متعال مي خواهم كه شما و امثال شما را از مقربين درگاهش قرار دهد . 

   به هر حال بگذريم و مقداري از موقعيت خودم برايتان بگويم. من همان طور كه خودتان نيز مستحضر بوديد ، حدود هفت ماهي بعد از آموزش در پاسگاه ژاندارمري خدمت مي كردم .  از اين كه پاسگاه ژاندارمري چه محيط فاسدي بود ، وارد نمي شوم . در حين خدمت در پاسگاه چندين مرتبه تقاضاي كتبي براي جبهه نمودم. موافقت نمي كردند . تا اين كه  حدود  دو و نيم ماه پيش به من ابلاغ كردند كه با تسويه حساب كامل به هنگ متبوعه بروم . من هم فورا تسويه حساب نموده و به هنگ رفتم و از آنجا ما را به آبادان گسيل دادند. من و چند تن از دوستاني كه تازه با هم آشنا شده بوديم  و تقريبا هم فكر بوديم ، جبهه خونين شهر را انتخاب كرديم و افتخاري عازم خونين شهر شديم. من اكنون اين نامه را در داخل سنگر كنار شط العرب (اروندرود) و در داخل نخلستان ها برايتان مي نويسم. 

اين نامه در حالي نوشته مي شود كه دشمن مزدور با انواع سلاح هاي سنگين خود بر روي ما آتش مي ريزد. خوشبختانه گلوله هاي آن ها خيلي كم پيش مي آيد كه به هدف بخورد . دشمن مزدور از انواع حيله ها و دسيسه ها استفاده مي كند ، ولي طبق اين آيه شريفه : " و مكروا و مكرالله والله خيرالماكرين " هر چه مكر و حيله دارند، به كار مي بندند ، خدا از همه آن ها مكارتر است . 

در هر صورت اين نامه را نوشتم هم از اين كه از زحمات بي دريغ شما با اين زبان الكن تشكر كنم و هم اين كه اينجا جبهه است و كربلاي ايران و هر آن احتمال مرگ است و جايي است كه به استقبال مرگ آمده ام و جريان:

  خوش بود گر محك تجربه آيد به ميان

   تا سيه روي شود هركه در او غش باشد

   اكنون در حال دست و پنجه نرم كردن با ماست .

به هر حال عذر مي خواهم وقت عزيزتان را گرفتم و مزاحمتان شدم و سرتان را با اين حرف هاي بي ارزش به درد آوردم.

 اميدوارم كه اگر اين حقير را لايق بدانيد جوابش را برايم طبق آدرس پشت نامه بفرستيد .

 دوستانم در داخل جبهه خدمت يك يك شما رزمندگان واقعي سلام مي رسانند . اميدواريم خداوند پشت و پناه شما باشد .....

    اللهم انصرالاسلام و اهله واخذل الكفار والمنافقين 

    به اميد پيروزي حق و اسلام بر باطل و كفر

   با احترامات فراوان - محمد خاندايي - ۱۹/۹/۶۰

توضيح: متاسفانه اين آخرين نامه شهيد محمد خاندايي بود و چندي پس از نگارش اين نامه روح بلندش به آسمان ها پركشيد و در جوار معشوق ابدي آرميد. 

روحش شاد و راه حق طلبي پر رهرو باد !


موضوعات مرتبط: مقالات

تاريخ : چهار شنبه 19 آذر 1393 | 9:12 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 لزوم آزادی بیان برای همه!

 

 من چه بسیار باورهایی را که «حق» می دانستم،قابل بیان و عرضه در عیان ندیدم؛ زیرا دیگران آن ها را « ناحق» و «بد» می دانستند!!....

و این سدی سدید و مانعی شدید بر سر راه توسعه و پیشرفت جوامع جهان سوم است!  

زیرا هر فکر و اندیشه و باوری- هر چند باطل -  تا مطرح و بیان نشود،«حقیقت» یا «بطلان» آن آشکار نمی شود!


(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : سه شنبه 18 آذر 1393 | 7:28 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 اندیشه های بزرگ و دلریشه های بزرگ تر!

 

من هر چه بالیدم و بزرگ تر شدم، 

غم ها و غصه ها و دغدغه های خود را بزرگ تر دیدم. 

گویی دغدغه ها بیش از من قد می کشند 

و پیش از من می بالند! 

(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : دو شنبه 17 آذر 1393 | 10:9 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 بی تفاوتی در برابر ستم!

 

من درجوامع تحت ستم و استبداد،انسان های خوب و بی تفاوت را تحت انقیاد و شایسته این دیدم که تحت حکومت افراد بد زندگی کنند.  

(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : جمعه 14 آذر 1393 | 6:22 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 ستمگران حقیر!!

 

من ستمگران و متکبران را ضعیف ترین آدم ها دیدم؛ 

زیرا «ستم» و «تکبر»هر دو ناشی از عقده حقارت و....است. 

 (با الهام از سخن پیامبر اکرم«ص»: ما من رجل تکبر او تجبر الا لذله وجدها فی نفسه) 

(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : چهار شنبه 12 آذر 1393 | 10:45 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

مشق هاي زلال مدرسه(17) 

 

 دل نوشته هاي دانش آموزان و دانشجويان در نقد معلم

مشق بیست و ششم

   سلام . سلامی چو بوی خوش آشنایی در دیار دوستی ها و محبت ها

   اینک که در هفته معلم قرار داریم لازم دیدم با نوشتن یک نامه ناقابل احساساتم را نسبت به شما بیان کنم.

    معلم عزیز ! آقای............

    در آغاز می خواستم از زحمات دوساله شما تشکر کنم . بارها می خواستم این کار را بکنم ؛ اما نمي توانستم در بين هزاران واژه ، كلمه اي بيابم تا با آن كلمه مقام تو را بستايم . 

اگر از خدا نمي ترسيدم شما را به عنوان معبود خود انتخاب مي كردم. چرا كه من در هر لحظه از كلاست كه به سر مي بردم ، بيشتر به معنويت نزديك تر مي شدم. آري تو در اين دو سالي كه گذشت ، درس عشق به ذات احديت را به من آموختي . هرگاه كه بهتر به تو مي نگريستم و كلمات عارفانه ات را با جان و دل و از سر اشتياق گوش مي دادم ، بي اختيار روحم به آسمان ها پرواز مي كرد و به دنبال سرچشمه هستي مي گشت . 

گويي تو با كلمات زيبايت كه بوي عشق مي داد ، عاشقي را به معشوق مي رساندي . 

آن گاه كه خدا را براي ما توصيف مي كردي ، من خدا را در تو يافتم ؛ در توي بي قرار نسبت به خدا. تو كه خدا را پس از مدت ها غفلت به من شناساندي . نه تنها با گفتارت ، بلكه با رفتارت كه رفتاري بود خاضعانه و خالصانه در برابر ايزد منان. 

تو خدا را به عنوان اميد نااميدان به من شناساندي . تو گفتي در تنگناهاي زندگي به او توكل كنم. تو با گفتارهاي زيبايت شيوه زندگي مرا تغيير دادي و كلبه محقر قلبم را با ياد او معطر كردي.

   معلم گرامي !

   تو قابل ستايشي ! و من هر چقدركه تلاش كنم تا وصف كاملت را بگويم ، عاجزم . تو جوانه هاي زيباي اميد را در قلبم كاشتي . تو كسي بودي كه مثل شمع فروزان برايمان سوختي و ما را روشني دادي . تو مشكل گشاي مجهولات ما بودي . تو با تمام وجودت چگونه زيستن را به ما آموختي. 

  تو گفتي كه در زندگي نااميد نباشيم و براي مبارزه با نا اميدي كمر همت ببنديم . 

 يادم مي آيد كه شما از همه چيز برايمان صحبت كرديد . از داستان ، لطيفه ، چيستان و....خلاصه از هر دري سخن به ميان آوردي، حتي از چگونگي رفتار با همسر آينده .

    معلم گرامي !

   شما واقعا كيستي و چيستي كه اين گونه براي ما جان فشاني مي كني؟!

   در پايان در برابر اين همه مقام تو ، كاري جز ستودنت نداريم و با تمامي وجود شكر و سپاست مي گوييم و هيچ گاه فراموشت نمي كنيم .

   از خداوند يكتا برايتان اجري بس عظيم خواهانيم.   والسلام

             شاگرد حقير شما - ميدانگاهي - كلاس سوم فرهنگ - ۱۵/۲/۷۰


موضوعات مرتبط: قطعه ادبيخاطرات

تاريخ : سه شنبه 11 آذر 1393 | 6:18 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

دوست داشتنی ها!

 

 

من چه دوست داشتنی دیدم کسانی را که به نسبت به من حسادت می ورزند؛ 

 

زیرا اینان تنها کسانی هستند که مرا صمیمانه برتر و بهتر از خود می دانند!!  

 

(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : دو شنبه 10 آذر 1393 | 5:7 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 عقل و تکلیف

من آن گاه خود را موظف و مکلف دیدم که همه باورها و یافته هایم را با عقل و خرد خود بسنجم که احساس کردم بهره ای از خرد و تشخیص نیک از بد را دارم؛ 

زیرا هر کس که از عقل و خرد محروم است،به بی تکلیفی محکوم است.
(هر عاقلی مکلف است و بی عقل تکلیفی ندارد.) 

(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : جمعه 7 آذر 1393 | 7:13 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 «عکس» یعنی «بر عکس»  

  قصه پنجاه و چهارم/ قصه های شهر هرت 

 

11 Caricature[WwW.KamYab.IR]    کاریکاتور های مفهومی و پر معنا

اعلی حضرت هردبیل علاوه بر داشتن ده ها نقص و ضعف اخلاقی و رفتاری دو عیب بارز جسمانی نیز داشت. او فقط یک چشم و یک پا داشت.
هردمبیل شاه به تمام نقاشان قلمرو خود دستور داده بود تا یک پرتره زیبا از او نقاشی کنند.
اما هیچ کدام نمی توانستند و جرات نمی کردند سیمای ذات ملوکانه را با یک چشم و یک پا به تصویر بکشند؛ آنان چگونه می‌توانستند با وجود نقص در یک چشم و یک پای پادشاه، نقاشی زیبایی از او بکشند؟

نقاشان بارها دیده بودند که هر کس کوچک ترین نقد و انتقادی نسبت  به پادشاه مطرح کرده ،به بدترین نسبت های خیانت به میهن،مرتدشدن،جاسوس دشمن بودن و ده ها تهمت اخلاقی و ناموسی متهم شده و به سخت ترین مجازات ها رسیده است؛ بنابراین می دانستند اگر پرتره ای از شاه بکشند و عیب و نقصی در اندام ایشان به تصویر بکشند،حسابشان با کرام الکاتبین است!!

سرانجام یکی از نقاشان گفت که می‌تواند این کار را انجام دهد و یک تصویر کلاسیک از پادشاه نقاشی کرد.
نقاشی او فوق‌العاده بود و همه را غافلگیر کرد.
او شاه را در حالتی نقاشی کرد که یک شکار را مورد هدف قرار داده بود؛ نشانه‌گیری با یک چشم بسته و یک پای خم شده.

این نقاش در مکتب حاکمیت استبداد یاد گرفته بود که در سخت ترین شرایط تنفس چگونه نفس بکشد و از کنار فاجعه ها با چه ترفندی به سلامت بگذرد!!

 ...و این گونه درس ها بود که به بسیاری از ملل جهان سوم آموخته بود که عیب ها را ببینند،اما محاسن را بگویند!! 

...ستم ها را تحمل کنند، اما عدالت را به تصویر بکشند!

...اشک های ستمدیدگان را ببینند ،ولی اشک شوق بنامند!

...طوق بردگی بر گردن بنهند ،اما آن را عطایای ملوکانه و تفقدات شاهانه بدانند!!

...و چنین شد که هر کودکی در مکتب خودکامگان می آموخت که:

چرا ما نتوانیم از سیمای اعلی حضرت چنین تصاویری نقاشی کنیم؟ 

پنهان کردن نقاط ضعف و برجسته ساختن نقاط قوت ایشان...

این است رمز موفقیت و راز سلامت در تحت حاکمیت خودکامگی هردمبیل ها!!

این گونه شد که «تصویر» را «عکس» نامیدند؛ «عکس» یعنی همه چیز«برعکس!!»


موضوعات مرتبط: قصه هاي شهر هرت

تاريخ : پنج شنبه 6 آذر 1393 | 6:24 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

احترام به برونداد فرایند تفکر
 
من آن گاه که فراخوان های متعدد و موکد قرآن را درباره لزوم «تفکر» و « تعقل» دیدم،بر این باور رسیدم که این فراخوان ها مستلزم پذیرش برونداد فرایند تفکر و وفاداری به یافته های اندیشه ورزی است.  
(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : چهار شنبه 5 آذر 1393 | 8:39 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 سخن از اندیشه گفتن!

 

من«سخن» را «باد» و «اندیشه» را«آتش» دیدم.

باید نخست «آتش» را گیراند، «باد» سپس آن را می پراکند.

(با الهام از سخن محمود دولت آبادی)

سخن گفتن از اندیشه دلی سرشار می خواهد

دلی سرشار از عشق و سری «سربار» می خواهد! 
(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : سه شنبه 4 آذر 1393 | 16:56 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

مترسک خودباخته!  

 من در این دیار مهلک و در لابه لای کلاه حصیری مترسک، کلاغ های غریب و جغدهای فریب را دیدم که با فراغ بال آشیانه ساخته و لانه پرداخته است؛
مترسکی که خود باید دیده ور رویش باشد،نه بستر یورش؛ اکنون دل به یورشگران می بازد و شورشگران را می نوازد.

(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : یک شنبه 2 آذر 1393 | 7:58 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 سراب!

 

‏سراب!
من مردمی را دیدم اسیر عسرت و آمال و خفته در دخمه خیال؛
اینان بدین امید نشسته اند تا سبد را پر از اب کنند و سبو را پر از سراب!!
(شفیعی مطهر)‏

 
من مردمی را دیدم اسیر عسرت و آمال و خفته در دخمه خیال؛ 


اینان بدین امید نشسته اند تا سبد را پر از اب کنند و سبو را پر از سراب!! 


(شفیعی مطهر)


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : شنبه 1 آذر 1393 | 10:2 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |