دل ديدني هاي شهر سرب و سراب(۶۸)

 من دشمنم را دیدم . با خود اندیشیدم و احساس كردم اگر من از اثبات خویش و انکار او دست بردارم، او را بسيار دوست دارم.

...چه خوب بود او هم احساس مرا درك مي كرد!! 

 

 

من تاريخ را ديدم كه هيچ گاه به انسان ها حقيقت و رهايي را نمي آموخت، بلكه مي آموخت كه چگونه جهالت خود را به عنوان اسارت تحمل كنند. 

 نيز انسان هايي را ديدم كه دور از چشم هاي تاريخ همه آينده شان را فقط به خاطر لحظه اي عشق به حقيقت و رهايي فدا كرده اند. 

 من انسان ها را دو گونه ديدم: يكي افرادي كه مي خواهند دنيا را در گمان هاي خود اسير كنند ، و ديگري انسان هايي كه مي خواهند خودشان را از اسارت هر گماني رها سازند. 

 

من مكتب هايي را ديدم كه مي خواستند با كوبيدن هواپيماي نفرت خود بر برج هاي بي گناهي ديگران، خود را اثبات كنند. 

 

من سقراط را ديدم. به او گفتم: به چه كار مي آيد حقيقتي كه به بهاي مرگ زندگي انجامد؟

سقراط در حال نوشيدن جام شوكران پاسخ داد: تا زماني كه پاي انسان در ميان است، حقيقت فقط يك پرسش خون آلود و سرخ و اندوهگين باقي مي ماند! 

 

من ديوجانس را در خمره كهنه اش ديدم كه فاصله اش با دنياي مدرن انسان تنها چند قطره اشك بود.

من قطره هاي اشك را ديدم كه پس از فروريختن از چشم نه چون قطره هاي آب بر اعماق زمين فرو مي رود ، كه صاحب خود را به ژرفاي دنياي ديگري مي برد. 

ادامه دارد....

                                   شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابسقراطديوجانسشوكراناشكتاريخبرج هاي دوقلومكتب

تاريخ : یک شنبه 13 شهريور 1390 | 7:38 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 

 

 دیدنی های شهر سرب و سراب(۴۳) 

من كسي را ديدم كه روي ترازو ايستاده بود تا وزن خود را بسنجد . او در همان حال شكم خود را تو داده بود تا سبك شود!!.... و من اطراف را نگريستم . او خيلي مشابه داشت... 

 من انساني را ديدم كه با يك تصميم ، آستانه راه رستگاري و سبكباري را گشود. در نتيجه عمري را با رامش بيشتر و آرامش بهتر زيست. تصميم او اين بود كه از آن پس در رفتار با ديگران تنها كمي مهربان تر باشد!! 

 

 من جهان هستي را ديدم. نگاه و نگرش من بصارت بيشتر و شفافيت بهتر نياز داشت؛ بنابراين بر آن شدم هر از چند گاهي با قطراتي از زلال اشك آن ها را بشويم تا راه رشد و رويش را بهتر بپويم. 

 من جهان سوم را ديدم ؛ در حالي كه آبادگرانش ، همه خانه خراب و ويرانگرانش همه شاداب بودند.

 من بسياري از انقلاب ها را ديدم كه به كژراهه انحراف يا به دره سقوط افتادند و بسياري از انقلابيون را ديدم كه جانشان را نه در راه تحقق اهداف و اصول، كه در طريق افراط و افول نهادند؛اهداف و اصولي كه براي تحقق آن ها انقلاب كرده بودند. 

 

ادامه دارد....

                                                         شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابترازوجهان سوم انقلاباشك

تاريخ : سه شنبه 14 تير 1390 | 7:35 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 241 صفحه بعد