دیدنی های شهر سرب و سراب(۴۳) 

من كسي را ديدم كه روي ترازو ايستاده بود تا وزن خود را بسنجد . او در همان حال شكم خود را تو داده بود تا سبك شود!!.... و من اطراف را نگريستم . او خيلي مشابه داشت... 

 من انساني را ديدم كه با يك تصميم ، آستانه راه رستگاري و سبكباري را گشود. در نتيجه عمري را با رامش بيشتر و آرامش بهتر زيست. تصميم او اين بود كه از آن پس در رفتار با ديگران تنها كمي مهربان تر باشد!! 

 

 من جهان هستي را ديدم. نگاه و نگرش من بصارت بيشتر و شفافيت بهتر نياز داشت؛ بنابراين بر آن شدم هر از چند گاهي با قطراتي از زلال اشك آن ها را بشويم تا راه رشد و رويش را بهتر بپويم. 

 من جهان سوم را ديدم ؛ در حالي كه آبادگرانش ، همه خانه خراب و ويرانگرانش همه شاداب بودند.

 من بسياري از انقلاب ها را ديدم كه به كژراهه انحراف يا به دره سقوط افتادند و بسياري از انقلابيون را ديدم كه جانشان را نه در راه تحقق اهداف و اصول، كه در طريق افراط و افول نهادند؛اهداف و اصولي كه براي تحقق آن ها انقلاب كرده بودند. 

 

ادامه دارد....

                                                         شفیعی مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابترازوجهان سوم انقلاباشك

تاريخ : سه شنبه 14 تير 1390 | 7:35 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 241 صفحه بعد