دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد464
من پل صراط را باريك تر از موي و تيزتر از شمشير ديدم.كساني مي توانند از اين پل بگذرند كه از پول بگذرند.
من چون ارابه زمان را روان و گهواره زمين را گذران ديدم،دانستم كه دمي ايستايي موجب پس رفت است؛بنابراين براي پرهيز از پس رفت،پس بايد رفت.پايايي در پويايي است و مرگ در ايستايي.
من طلوع خورشيد را نه در پگاه،كه در نگاه ديدم؛ نگاهي كه در آن امواج محبت مي جوشد و دل تشنه ام از آن زلال مهرباني مي نوشد.
من در اين شهر هر كه را پاك تر ديدم،تنهاتر يافتم؛زيرا در بوستان راز هماره بلندترين سرو سرافراز تنهاست.
من قاتل آخرين گرگ گله را آن آهويي ديدم كه گرگ به خاطر جاذبه نگاهش و جذابيت چشم سياهش،گياه خوار شد!
ادامه دارد....
شفیعی مطهر
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.