جوشش خون لاله در میدان ژاله
#شفیعی_مطهر
اینجا میدان ژاله است ، ميدان يورش رجّاله ها بر لبخند لاله ها.
اينجا ميدان رويارويي رگبار تير است بر گل نغمه هاي تكبير.
اينجا نمايشگاه عظيم شرافت بشر است در برابر شرارت شر .
اينجا محل انتشار عطر توحيد است از لب هاي شكوفه هاي شهيد .
اينجا فرودگاه تُندرهاي شور و نشور است از بلنداي مناره هاي نور .
اينجا ميدان مصاف دنائت است با مناعت و عرصه تاخت و تاز عصاره عداوت و قساوت است بر اسوه هاي استقامت و سخاوت .
اينجا صداي شكستن بلور بغض ها فضا را انباشته و پرچم هاي خشم و خروش بر فراز گلدسته هاي قيام برافراشته است.
در اينجا هديه سرخ گلوله هاي سرب شاهي براي قلب هاي عاشقان الهي ، لحظه ها را خونين و ثانيه ها را عطرآگين كرده است .
در اينجا گُل قُرب الهي با نسيم سُرب شاهي شكفته مي شود و غنچه قرابت با شميم شهادت .
در اينجا سينه سرخان عاشق در زلال خون شقايق پَر مي شويند و خون چكان تا خلوتگاه خورشيد پَر مي كشند .
در اينجا سنگيني بار فاجعه ، پشت واژه ها را مي شكند و حجم وسيع مصيبت ، گستره گسترده كلمات را مي آگند.
در اينجا آن قدر بذرهاي جمال در دل خاك نهفت كه نمي دانم فردا - در بهار آزادي - چقدر گل هاي كمال بر فراز خاك خواهد شكفت ؟!
چه طراوت ها كه به غارت رفت ! و چه لطافت ها كه گرفتار شقاوت شد!!
در هفده شهريور ۵۷ فرياد " استقلال ، آزادي ، جمهوري اسلامي " با خون شهيدان رنگين شد و با شميم عشق ، عطرآگين.
در هفدهم شهريور ۱۳۵۷ تظاهرات ميليوني آزادي خواهان مسلمان در ميدان ژاله (شهدا) به وسيله مزدوران گارد شاهي به خون كشيده شد و عده بسياري از هم ميهنان ما به شهادت رسيدند . گرچه سياهي ستم شاه ،سيماي اين جمعه را سياه كرد - جمعه سياه - ولي روي ديگر اين سكه ، سرخي خون شهيدان بود كه اين روز را به نام " جمعه خونين " در تاريخ ثبت كرد .
ضمن گرامي داشت ياد سرخ شهيدان به خون خفته هفده شهريور ، موفقيت و پيروزي همه رهروان راه سبز شهيدان و رسانيدن كلام و ابلاغ پيام اين عزيزان - که گسترش آزادی ها و تکریم شخصیت انسان ها بود - را از درگاه خداوند متعال و معبود لايزال آرزو دارم .
این کانال تلگرامی چشم به راه نگاه پویشگر شماست:
گاه گویه های مطهر telegram.me/amotahar
موضوعات مرتبط: مقالاتقطعه ادبي
پرستوهای پرافروخته !
( یادی از شهیدان رجایی و باهنر)
#شفیعی_مطهر
« ...من چندین ماه با یک زیر پیراهن در یک سلول نمناک و بدون آفتاب (در زمستان) ساخته ام .در حالی که رطوبت نصف دیوارش را گرفته بود . یک پتو هم نداشتم که روی انداز یا زیراندازم شود و من با آن وضع دردناک ساخته و خو گرفته ام و به مشابه آن عادت دارم . برایم غیر عادی نیست . غیر ان برایم غیر عادی است . پس خیلی دوست دارم در حالت نخست وزیریم نیز با همان اوضاع و احوال باشم و شرایط کارم با گذشته تفاوت نکرده باشد . چرا که وقتی شب را سر بر بالین می گذارم ، مي خواهم نباشند محروماني كه من از حال آن ها غفلت كرده باشم!!»
(شهید رجایی)
امروز هشتم شهريور و سالروز انفجار دفتر نخست وزيري و شهادت دو يار دلسوز و هنرور رجايي و باهنر است. عنان قلم را رها مي كنيم و فرازي را پا به پاي او مي پيماييم و سپس سري به كوچه باغ هاي خاطره مي زنيم . باشد تا ياد سُرخ آن سبزانديشان خون طراوت را در رگ هاي پژمرده زمان و برگ هاي افسرده زمين جاري سازد .
ای گل تو دوش داغ صبوحی چشیده ای
ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم
رجایی جوانه ای بود از تبار عارفان عاشق و شکوفه ای از تیره شقایق .
او از عشیره عاشورا بود و نوایی از نای نینوا .
بر دل داغی از لاله داشت ، اما بر دل ها داغي از آلاله مي كاشت .
صد زخم از دشنه دشمن بر جان داشت ، اما صد شكوفه از رياحين رحمت بر زبان .
لب تشنه داشت و دل بر لبه دشنه . اما از لبش صد جويبار محبت مي خروشيد و در دلش هزار چشمه مودت مي جوشيد .
دفتر سبز لبانش بهارآفرين بود و كلامش آتشين .
تشنه زلال معارف بود ، اما نه تشنه جرعه اي از آب ، كه تشنه جامي از آفتاب.
به ابر ، سخاوت مي آموخت و به صبر، مقاومت .پايداريش صبر را خسته مي كرد و جان را وارسته .
در زير شكنجه نستوه بود و شكنجه گر را به ستوه مي آورد .
او صداي شكستن دل را مي شنيد و زبان اشك را مي فهميد .
آه محرومان را تعبير مي كرد و نگاه مظلومان را تفسير .
لاله ها را مي شناخت و اخگر عشق سرخشان را در دل مي گداخت .
با عشق شقايق ها نسبت داشت و بذر محبت خود را در هر سينه مي كاشت .
اين بلور بغض پابرهنگان بود كه در فريادش مي شكست ...و اين گونه بود كه سخنش بر عمق جان دردمندان مي نشست .
ناله هاي شبگيرش را با حلقه هاي زنجير گره مي زد . هر حلقه زنجير هزار خاطره خطر در خاطر داشت و هزار فاجعه درد در باور .
ساغر جانش لبريز از باده آفتاب بود و سرشار از عطر ناب .
شب هاي زندان را با اشك هاي ريزان ، ستاره باران مي كرد .
در خلوت يار گوهر اشك مي افشاند و بر دامن سياه شب مرواريد ستاره مي نشاند .
غرورش را مي شكست تا دل هاي رنجور را نشكند .
مردم را چون مردمك ديده مي نواخت و از صميم دل بدانان نرد عشق مي باخت .
او ستاره سرخي بود كه در پگاهي سپيد از چشم آبي آسمان چكيد . بر دامن سپيد محبت روييد و بر شاخه سبز همت باليد . آن قدر چشم بر آسمان دوخت تا در شعله شوق يزدان سوخت .
ديار فنا را ديد و يار بقا را برگزيد .
به خاك دل نبست و سرانجام به رود ابديت پيوست .
نيلوفر نو انديش نياز بود .
از بستر تيره خاك روييد و به ساقه سپيد افلاك پيچيد .
در فصل سبز جوانمردي گل داد و در موسم سرخ ايثار به برگ و بار نشست .
از هر شاخسارش صد سبد شكوفه آگاهي بر زمين فروريخت و صحن و سراي شهر را به عطر آزادي آميخت .
بیشتر بخوانید در کانال زیر:
گاه گویه های مطهر telegram.me/amotahar
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
زيبايي هاي حج
نگاهی به مناسک حج به بهانه عید قربان
نوشته:#شفیعی_مطهر
كعبه آن سنگ نشاني است كه ره گم نشود
حاجي احرام دگر بند ببين يار كجاست؟
حج ، آیینه تمام نمای« اسلام» است و لحظه لحظه آن دارای« پیام» است .
حج ، یافتن «آمال » است و روی برتافتن از «امیال».
هویت انسان چون«صفر»، هیچ و پوچ است . در حج ، خدای احد و واحد است که به این صفرها هویت می بخشد . «صفر»ها بدون «یک»، هیچ اند و با «یک=خدا»همه چیز .
حج ، «کندن» است و« آکندن» . «کندن»« دِل» از« گِل» و« آکندن» جان با زلال جانان .
حج از« انسان وابسته»، «مسلمان وارسته» می سازد .
حج ، زنجیرهای وابستگی را از پر و بال «می گشاید» و او را برای اوج گرفتن در آسمان پاکی ها «می آراید» .
عید قربان نه یک «روز» ، که یک« راز» است . راز این روز ، «خود » دادن و «خدا »دیدن است .
آنان که زلال سپیده را در جام« سحر می نوشند» ، زمزمه خلوت یار را از زمزم «ساغر می نیوشند» .
با حبیب عارفانه« راز» می گویند و عاشقانه «نیاز» می جویند .
بر آستان آفتاب و آستانه محراب ، سبد سبد ستاره شوق« می بارند» و سبو سبو باده عشق «می گسارند».
شام را با قیام به بام (بامداد) می رسانند و بام را با صیام ، به شام .
شام را با «شعف »می آغازند و بام را با «هدف» .
به گاه ملال با دل رام و ضمیر آرام در پرنیان آرامش« می آرامند» و در هنگام اشتغال ،برای تلاش معاش «می خرامند».
شبانگاهان در چشمه سار مهتاب تن« می شویند» و از نهال نماز ، یاسمن نیاز «می بویند» .
در «میقات» اخلاص ، لباس وابستگی را از بر می کَنَند و «احرام» وارستگی را به بر می کُنند .
در زلال « زمزم » شوق، «وضو می سازند» و در آذر «آرزو می گدازند» .
تا نگردي آشنا زين پرده رازی نشنوي
گوش نامحرم نباشد جاي پيغام و سروش
اگر «اعتکاف» در «کعبه حجاز» را نمی توانند ، «طواف » «کعبه راز» را می دانند . کعبه حجاز را از سنگ و«گِل» می دانند و کعبه راز را از جان و« دِل ».
آن کعبه ساخته ابراهیم «خلیل» است و این پرداخته رب «جلیل» .
حاجیان ، خانه خدا را می طلبند و اینان خدای خانه را . آنان با ناز می روند و اینان با پرواز .
«مروه» معرفت را با «سعی» و همت از «جفای جان می پیرایند» و به «صفای جانان می آرایند» .
از «قصور» خود ناخرسنداند و به «تقصیر» پای بند .
این گونه اند که «سعی» شان مشکور است و «ذنب»شان مغفور .
آن كه با ما سر سودا سَپُرد
نيست لايق كه دگر جا نگرد
هست آيين دوبيني ز هوس
قبلة عشق يكي باشد و بس
در وقوف ، واقف می شوند و در «عرفات» ، عارف .
در «مشعر» ، شعور را تکریم می کنند و «شعائر» را تعظیم .
(ذلک و من یعظم شعائرالله فانها من تقوی القلوب –حج ،33)
در «منای یار »، دل را از« مونای اغیار» می زدایند و به مینای دلدار می آرایند .
از زاری و ذلت در برابر طاغوت ننگ دارند و بر اهریمنان زور و زر و تزویر سنگ می بارند .
شیطان را «رجیم» می دانند و یزدان را ، «رحیم» .
در قربانگاه« نیاز» ، حرص و« آز »را سَر می بُرند و کرکس نفس هوسباز را ، پَر .
با قربانی این شاهین از «غربت زمین» می رهند و به «قربت رب العالمین» می رسند .
ز منجلاب هوسگر برون نهي قــــدمي
نزول در حــــــرم كبــــريا توانـــي كـــــرد
اگر به آب رياضت برآوري غســـــــــــلي
همـــــه كدورت دل را صفا تواني كــــرد
اگر زهستي خود بگذري يقين ميدان
كه عرش و فرش و فلك زير پا توانــي كرد
در عرصه ملکوت ، پر و بال می افشانند و در حریم لاهوت ، «بال» را هم «وِبال» می دانند .
طعم زندگی را از «ملاحت فکر» می گیرند و طعام را از «حلاوت ذکر» .
قرب ني بالا و پستي جستن است
قرب حق از قيد هستي رستن است
با این ، عشق را «در می یابند» و با آن به سوی معشوق« می شتابند» .
عروس فکرشان برخاسته از «باور بِکر» است و آراسته به« زیور ذِکر» .
هستی را با نگاه «نماز »می نگرند و با قلم «راز» می نگارند .
در نگاهشان نماز ،« سُرور سپیده» است و «نور دیده» .
با نماز« می زایند» و با نماز «می زیَند» . با نماز جان می گیرند و با نماز می میرند .
"قل ان صلوتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین "
به آب توبه از زمزم وضـــــــــو كن
به چشــم دل به صاحب خانه رو كن
مواظب باش اينجا كوي يار است
ز شوقش جان و دلها بي قرار است
چو پروانه به گرد شمـــع جــــانان
به گاه طوف بگــذر از ســـر و جـــان
بخواه از قاضي الحاجات حاجــات
بـــــرون آور ز دل دســـت مــناجـــات
در نماز از «غربت دنیا» می نالند و برای «قربه الی الله »می بالند .
از نماز «پر و بال» می گیرند و« شور و حال» .
این بال و حال ، پروانه «خروج از فرش» است و « عروج بر عرش» .
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست
تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست
اجزای وجودم همگی دوست گرفت
نامی است ز من بر من و باقی همه اوست
مسلمان حج گزار که در «میقات» وارستگی ، لباس وابستگی را از تن کنده و دل را از عطر دلدار آکنده ، جان را در زلال عشق جانان شسته ، کعبه عشق را نه با پای گِل ، که با بال دل « طواف» کرده ، با «سعی»خود از «صفا»ی جان به «مروه» جانان پر کشیده ، اینک در «منا»ی عرفان ، اسماعیل جان را «قربان » و «شیاطین»روزگار را «سنگباران» می کند .
در عرفات ، نهال عرفان به برگ و بار« می نشیند» و انسان را به تامل« می نشاند» .
در عرفات ، خون سبز عرفان در رگ های سرخ انسان، سرود سپید ایمان می سراید .
حج گزار در محراب عبادت یار ، عبودیت قامت دلدار را قامت می بندد و قائمه حیات را به اقامه مناجات می پیوندد .
در «منی» ، رشته وابستگی حج گزار به دنیا باریک تر و به خدا نزدیک تر می شود . در «مشعر»، شور و شعور را به هم می آمیزد و ابشاری از عشق و عرفان بر دشت دل فرو می ریزد .
حج گزار در قربانگاه منی ، نه تنها گلوی حرص و آز ، که آرزوی نفس دغلباز را نیز می برد .
عید فرخند قربان ، اوج عشق و عرفان بر همه آزادگان جهان مبارک باد!
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
جوشش خون «لاله» در میدان «ژاله»
اینجا میدان ژاله است ، ميدان يورش «رجاله ها» بر لبخند« لاله ها».
اينجا ميدان رويارويي رگبار« تير» است بر گل نغمه هاي «تكبير».
اينجا نمايشگاه عظيم «شرافت بشر» است در برابر« شرارت شر» .
اينجا محل انتشار عطر «توحيد» است از لب هاي شكوفه هاي« شهيد» .
اينجا فرودگاه تندرهاي «شور و نشور» است از بلنداي« مناره هاي نور» .
اينجا ميدان مصاف «دنائت» است با« مناعت»
و عرصه تاخت و تاز عصاره «عداوت و قساوت» است بر اسوه هاي« استقامت و سخاوت» .
اينجا صداي شكستن بلور بغض ها فضا را« انباشته»
و پرچم هاي خشم و خروش بر فراز گلدسته هاي قيام« برافراشته» است.
در اينجا هديه سرخ گلوله هاي سرب« شاهي» براي قلب هاي عاشقان« الهي» ، لحظه ها را« خونين» و ثانيه ها را «عطرآگين» كرده است .
در اينجا گل «قرب الهي» با نسيم« سرب شاهي» شكفته مي شود و غنچه« قرابت» با شميم «شهادت» .
در اينجا سينه سُرخان «عاشق» در زُلال خون« شقايق» پَر مي شويند و خون چكان تا خلوتگاه خورشيد پَر مي كشند .
در اينجا سنگيني بار فاجعه ، پشت واژه ها را «مي شكند» و حجم وسيع مصيبت ، گستره گسترده كلمات را« مي آگند».
در اينجا آن قدر «بذرهاي جمال» در دل خاك« نهفت» كه نمي دانم فردا - در بهار آزادي - چقدر «گل هاي كمال» بر فراز خاك خواهد« شكفت» ؟!
چه «طراوت ها »كه به« غارت» رفت ! و چه« لطافت ها» كه گرفتار «شقاوت» شد!!
در يوم الله هفده شهريور ۵۷ فرياد " استقلال ، آزادي ، جمهوري اسلامي " با خون شهيدان« رنگين »شد و با شميم عشق ،« عطرآگين».
در هفدهم شهريور ۱۳۵۷ تظاهرات ميليوني آزادي خواهان مسلمان در ميدان ژاله (شهدا) به وسيله مزدوران گارد شاهي به خون كشيده شد و عده بسياري از هم ميهنان ما به شهادت رسيدند . گرچه سيماي اين جمعه را سياهي ستم شاه سياه كرد - جمعه سياه - ولي روي ديگر اين سكه ، سرخي خون شهيدان بود كه اين روز را به نام " جمعه خونين " در تاريخ ثبت كرد .
ضمن گرامي داشت ياد سرخ شهيدان به خون خفته هفده شهريور ، موفقيت و پيروزي همه رهروان راه سبز شهيدان و رسانيدن كلام و ابلاغ پيام اين عزيزان را از درگاه خداوند متعال و معبود لايزال مسئلت دارم .
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (۱)
سال هاست كه از شهر هرت ،رويت ها داشتم و روايت ها نگاشتم ؛ از اين شهر شهير و دیار تزویر ، قصه ها نوشتم و غصه ها سرشتم ؛ اما هماره در اين انديشه بودم كه بر اين ديار همجوار و حصار انحصار گذري و سفري در عرصه مجاز و قلمرو غماز داشته باشم.
اكنون فرصتي ديدم و سفري را آغازيدم . اين دفتر سفرنامه من است از اين شهر شگفت انگيز و ديار رنگ آميز ؛ شهري سيراب از سرب و سراب و تشنه جرعه اي از آفتاب !
حفظ«وحدت» با نفی «وحدانیت»
من شهری را دیدم که برای ایجاد وحدت ، مردم را قالب گيري! مي كردند
و براي حفظ اين وحدت يك دستگاه ماشین چمن زني اختراع كرده بودند كه هر كس قد و اندازه فكر و انديشه اش بيشتر رشد مي كرد و از ديگران فراتر مي رفت،
سرآمد او را مي بريدند تا وحدت كاملا حفظ شود.
هر روز صبح در اين پادگان فكري همه انديشه ها را به خط مي كردند و فرمانده شعورها با يك فرمان نظامي : از جلو نظام !! همه انديشه هاي متجاوز از حد و حدود را مشخص مي كرد و به دست تيغ ماشين جمن زني مي سپرد!
...و بدین سان با نفی«وحدانیت»،«وحدت»را برقرار می کردند!!
موضوعات مرتبط: قطعه ادبيدل دیدنی های شهر سرب و سراب
بهارآفرین
معلم نه تنها خود بهار ،که بنانش بهارآفرين است و شميم بیانش ، عطرآگين.
در طول زمان و عرض زمین ،این گام هاي استوار معلم هاي فكور و انديشمند است كه قلل رفيع دانش ها را درنورديده و گل ستاره را از گلزار كهكشان چيده اند.
معلم و استاد فرمانرواي ملك علم و حكمت، و امير ولايت فرزانگي و فضيلت است.
معلم با كوله باري از شكوفه هاي شعور و انباني انباشته از نواله هاي نور، شادمانه در ارگ اردیبهشت و بر اريكه سرشت تكيه زده، از گام هايش جوانه هاي علم مي رويد و از شاخسار نگاهش شكوفه هاي حلم مي شكفد.
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
شكوفايي دانش و پويايي كاوش
خورشيد، گل زردي است كه بر سينه معلم آويخته اند
و ستارگان، دانه هاي گوهري است كه در دامانش ريختهاند.
زیرا معلم اندیشیدن را می آموزد .
...و انديشه ، سرمايه و درونمايه هر گونه كاوش و پژوهش است .
شكوفايي دانش، ريشه در پويايي كاوش دارد.
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
فرشته فروزان تعلیم و تربیت
من معلم را فرشته فروزان تعلیم و تربیت در ميان هاله اي از فكر و فضيلت دیدم
که بر سریر سبز اردیبهشت نشسته،
از قيد من و ما رسته،
در دستي جوانه هاي سبز آزادي دارد
و در دست ديگر شكوفه هاي شور و شادي.
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
اندیشه یا اندیشیدن؟!
بار دیگر موکب زرین اردیبهشت بر سینه سپید سرنوشت نمایان شد.
من معلم را مهر فرازنده فرهنگ ،فروزنده بر سپهر آذرنگ دیدم.
او با خوشه های زرین حکمت، آبی بلند آسمان معرفت را آراست.
انديشه، نوري تابان است و انسان بدون آن كوري ناتوان است.
...و معلم اندیشیدن را می آموزد نه اندیشه را.
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
قواعد آزادی
امام علی(ع) : « من قصر عن احکام الحریه اعید ال الرق».
« هر کس از قواعد آزادی پیروی نکند، او را به بردگی خواهند کشید.»
فرخنده زاد امیر بیان و الگوی آزادمردان امام علی(ع) و روز پدر مبارک باد!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
علی را بنگر !!
صدف کعبه لب گشود و اسوه یگانه ، دردانه جاودانه و حقیقت ولایت را به جهان هستی تقدیم کرد .
ای رهرو راستین !
اگر می خواهی سرو حقیقت را در بالنده ترین قامت تماشا کنی ،
اگر دوست داری که خورشید فروزان ولایت را در درخشان ترین فروزش به نظاره بنشینی ،
اگر می خواهی که آسمان فضیلت را در زیباترین تجلی بنگری ،
اگر مشتاقی که کوه استقامت ر ا در استوارترین سیمایش تماشاگر باشی ،
اگر آرزو داری جرعه ای از زلال ناب ترین چشمه ساران عرفان " کوثر " بنوشی ،
اگر طالب تماشای تندیس قدسی و والاترین عروج انسی در رساترین صورت هستی ،
اگر می خواهی به حقیقت یاور غمدیدگان و مددکار ستمدیدگان باشی ،
...و اگرمی خواهی معنی عدالت ، مفهوم حریت ، تبلور فتوت ، تجسم مروت ، عصاره فضیلت و مقام والای خلیفه اللهی را یکجا و همه و همه را در بلندای قامت یک انسان بنگری :
علی را بنگر !!
زادروز فرخنده امیر مومنان علی علیه السلام و روز پدر بر همه حق اندیشان و سبزکیشان مبارک باد.
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
هر انسانی رسالتی دارد
من هیچ گاه آرزو نکردم که «ای کاش جای کس دیگری بودم!»؛
زیرا هیچ وقت نتوانستم خود را نبینم و توانمندی ها و ناتوانی های خویش را در انجام رسالت خویش نادیده بگیرم.
بنابراین هر انسانی« رسولی» است و برای رسالت خود« اصولی» دارد.
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
باادراک ترین جلوه جان
من ذهن انسان را هراسناک ترین جای جهان و باادراک ترین جلوه جان دیدم؛
زیرا همه شناخت های موهوم و توهمات شوم در اینجا شکل می گیرند و شمایل می پذیرند.
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
من چرا باید ماندگار شوم؟!
من در برابر ذهن خود پرسشی جانگزاتر و دغدغه ای دلرباتر از این ندیدم که:
«چرا پس از تو باید از تو یاد کنند؟»
برای زنده ماندن نام در بین انام چه گامی برداشتی و برای رفاه و رستگاری بشریت چه بذری کاشتی؟!
برای انسان ها چه دردی را درمان و چه مشکلی را آسان کردی؟
اثري نيک ببايد به جهان ورنه چه سود
به جهان آمدن و رفتن و از ياد شدن
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
انسان ؛مسکین خاک یا فرنشین افلاک؟
من انسان را موجودی تنوع طلب و جویای عیش و طرب دیدم،
او دوست دارد چون پرندگان در اوج سپهر به پرواز درآید و بر سینه صحرا تاخت و تاز کند ؛
در دل زمین چون خزندگان لانه بسازد و بر بلندای درختان چون پرندگان آشیانه برافرازد....
اما نه پرواز بر اوج و نه شنا بر میانه موج ،هیچ کدام نمی تواند روح پژوهنده و روان توفنده او را رام کند و آرام سازد؛
زیرا روح و روان تشنه او تنها در بهشت کمال و در جوار جمال ابدیت می آرامد و در سایه سار رضون الهی می آساید.
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
فانوس کور یا اقیانوس نور؟!
من فانوسی کور که نه،بل اقیانوسی نور را دیدم؛
فانوسی که پس از عمری جانسوزی و نور افروزی ،دامن مهر گسترده و دل به سینه سپهر سپرده ،
عمری در دل تاریکی ها درخشیده و اینک جوجکان بی پناه را پناه بخشیده است!
من همه کتاب زندگی را در سیمای زنگارگون و آرامش و سکون او خواندم!
....و به او می گفتند: « معلم »!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
نفی آزادی انسان، نفی انسانیت اوست
من قرنی را دیدم که کرامت انسان به عنوان آخرین و پیشرفته ترین پیام انسانی می رفت تا پایان تاریخ تلخ بشریت را رقم زند.
زیرا انسانیت انسان به کرامت اوست و کرامت انسان آن گاه تبلور می یابد که انسان بتواند آزاد بیندیشد و آزاد اندیشه هایش را بیان کند.
بنابراین نفی آزادی انسان به مثابه نفی انسانیت اوست!
..و من در این قرن دیدم که کاهنان مزدور با سلاح زور،
به نام کار ارشادی، فرشته آزادی را
در پیش پای انگاره های زمین و بتواره های زمان قربانی می کنند!!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
انسان های سبزکیش و نیک اندیش
من انسان های سبزکیش و نیک اندیش را چون گل های قالی همیشه شاداب و هماره در حال شباب دیدم؛
اینان نه از چیده شدن می هراسند و نه از بریده شدن!
نه از دشنام دگم اندیشان می پژمرند و نه از آلاام ابلهان می افسرند!
زیرا هماره بی نیاز از آب تملق اند و آفتاب تعلق!
خود چشمه آب مهر اند و سرچشمه آفتاب سپهر.
بی دریغ می تابند و بی تبلیغ می شتابند.
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تخریب بنای دیرین برای بنای شخصیت نوین
من در زندگی خود بسا دوستانی را دیدم که بنای شخصیتم را فروریختند
و پیمان ها و پیوندهای خود را از هم گسیختند.
از این شکست ها آموختم که برای بنای شخصیتی نوین باید بنای دیرین را درهم کوبید.
هر بنای کهنه کآبادان کنند
نه که اول کهنه را ویران کنند؟ (مولانا)
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
از ریشه تا اندیشه
من نیمکت های چوبین را پربارتر از درختان سنگین دیدم؛
درختان از ریشه می نوشند و نیمکت ها از اندیشه.
آن ها ریشه در خاطر خاک دارند و اینان اندیشه در افلاک؛
درختان از سیال انهار طراوت می گیرند واینان از زلال آموزگار.
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
سقوط بالنده!
من سقوط قطره باران و دانه برف رقصان را نه پایان پایایی که آغاز پویایی و شکوفایی دیدم؛
زیرا برف و باران با سقوط خود،زمین را طراوت می بخشند و زمان را لطافت ؛
بنابراین دانستم که برای انسان با اراده هر سقوطی می تواند آغاز صعودی بی اندازه و مقصودی تازه باشد.
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
ناسازگاری کرامت انسان با استبداد
من شهریاری را دیدم که از لوح هستی شهروندان ،واژه« کرامت» را می زدود و گوهر« عزت» را می ربود،تا ناگزیر در معبد قدرت تعظیمش کنند و تکریمش نمایند.
فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْماً فَاسِقِينَ(زخرف،54)
فرعون ( برای ادامه خودکامگی خود ) قوم خویش را فرومایه و ناآگاه بارآورد ( و آنان را در سطح پایینی از فرهنگ و رشد فکری نگاه داشت ) و ایشان هم از او فرمانبرداری و پیروی کردند . آنان قومی فاسق ( و خارج از اطاعت فرمان خدا و حکم عقل ) بودند .
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
کوپن کرامت و کالای حقارت!
من مردمی را دیدم که در صف های طولانی کوپن کرامت را می دادند و کالای حقارت می گرفتند!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
شکستن بت و پرستش بتواره!
من مردمی را دیدم که بت ها را می شکستند،اما بتواره ها را نیایش می کردند!
...و من در تاریخ بشر تراژدی غم انگیزتر و خردستیزتر از این ندیدم که هی مرتب تکرار می شود و استمرار می پذیرد!
چه نمایش جانسوزی است بر پرده گستره تاریخ بت شکنی چند باره و پرستش بتواره!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برتری طلبی!
من شهریاری را دیدم که وزین و فرنشین بود و می خواست کاخش از همه کاخ ها بلندتر باشد.
...و چون نمی توانست کاخی بلند و قصری شکوهمند بسازد،ناگزیر فرمان داد تا دیگر برج های رفیع و خانه های وسیع را خراب کنند!
(شفیعی مطهر)
تِلكَ الدّارُ الآخِرَةُ نَجعَلُها لِلَّذينَ لا يُريدونَ عُلُوًّا فِي الأَرضِ وَلا فَسادًا ۚ وَالعاقِبَةُ لِلمُتَّقينَ﴿سوره قصص،۸۳﴾
(آری،) این سرای آخرت را (تنها) برای کسانی قرارمیدهیم که اراده برتریجویی در زمین و فساد را ندارند؛ و عاقبت نیک برای پرهیزگاران است!
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
جرثومه های حقارت!!
من فرمانروایان خودکامه را افرادی حقیر و شایسته تحقیر دیدم ؛
در حالی که آنان خود را نه تنها همسنگ خورشید که شایسته هر تمجید می پنداشتند و دیگران را برده می انگاشتند!!
اینان جرثومه های حقارت اند و اسطوره های شرارت!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
پرواز لایزال بی پر و بال!
من انسان بی پر و بال را شایسته پرواز لایزال دیدم ؛
بنابراین فهمیدم که باید پرواز كنم آن گونه كه ميخواهم و گرنه پروازم مي دهند آن گونه كه ميخواهند!
در حقیقت نه «پرواز»م می دهند،که« پرتاب »م می کنند!!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
انسانیت انسان!
من شنیده ام که روزانه هزاران انسان به دنیا میآیند...
اما انسانیت را در حال انقراض می بینم!
اگر انسانیت بمیرد،انسان ها اشباحی روان اند که در عالم حیوان تبلور می یابند!
در حالی که در عالم معنا« انسان » در حال زوال است و « انسانیت» ،لایزال!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
« باور امکان »در « رهگذر مکان»
من فراموشی و نادانی را مشکل امروز خود دیدم!
زیرا هر پروانه گاهی فراموش میکند که زمانی کرم بوده است
و کرم هم نمیداند که روزی به پروانهای زیبا بدل خواهد شد...
پس بکوشیم «باور امکان» را در«رهگذر مکان» جا نگذاریم و از «بستر زمان» جا نمانیم!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
بی دل و دودل!
من شرط دل دادن را، دل گرفتن دیدم، و گرنه همواره یکی بی دل میشود و دیگری دو دل!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
نوجویی در گروی نوپویی!
من ديوانگي را در این دیدم که مسیر پیشین را بپوییم ،ولی نتیجه نوین را بجوییم.
هماره ادامه همان رفتار و رفتن در همان مسیر استمرار ،ما را به همان نتایج تکراری و هدف های انحصاری می رساند !
همواره نوجویی در گروی نوپویی است!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
هر کسی باید خود«کس» باشد
گاهی برای رسیدن به کسی آن قدر دویدم ،که دیگر نه در خود نفسی برای ماندن دیدم و نه کسی را برای خواندن !
بنابراین دانستم که باید خود «کس» و برای دیگران«فریادرس» شوم.
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
پگاه نو با نگاه نو
من آن گاه که روزهای تکراری زندگیم را خط زدم، خود را کودکی چند ساله و جامعه را جمعی مچاله دیدم!
بنابراین فهمیدم که هر پگاهی نو را با نگاهی نو باید آغاز کرد!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تحویل سال یا تحول در حال؟!
من ميمنت و مباركي هر سال را نه وابسته به تحويل سال ،كه دل بسته به تحول در حال دیدم؛
زيرا سرچشنه هر خوشبختي تحول در حال است،نه تحويل سال.
سالي سرشار از شادي و شگون و روزهايي مبارك و ميمون براي شما و خانواده محترمتان آرزومندم.
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
من حاصل عشق مترسک به کلاغ را، مرگ مزرعه دیدم!
آنان که باید از ارزش ها پاس بدارند و ارزشمندان را سپاس گزارند،
اگر لغزیدند و از حقیقت ترسیدند،
آن گاه حق در پای باطل ،و فضایل به جای رذایل قربانی می شود!
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
لزوم همزیستی با انسان ها
من هرگاه ،هر چه بیشتر احساس تنهایی می کردم، احتمال شروع یک رابطه احمقانه را در زندگی خود بیشتر می دیدم!
بنابراین فهمیدم که ما انسان ها باید خلق و خویی پیدا کنیم که بتوانیم با انسان ها خو ، و از جمعیت نیرو بگیریم.
طبعی به هم رسان که بسازی به عالمی
یا همتی که از سر عالم توان گذشت
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.