کرامت انسانی کیلویی چند؟!! 

 

چندی پیش پیامکی به این شرح از بانک ملت به دست من رسید:

« مشتری گرامی ! به اطلاع می رساند ملت کارت هوشمند قدیمی شما در پایان سال جاری غیر فعال می گردد. لطفا جهت تعویض آن به شعب بانک ملت مراجعه نمایید. روابط عمومی بانک ملت »

در اجرای این دستور ،امروز با مدارک لازم به بانك ملت شعبه اكباتان فاز يك مراجعه كردم . پس از گرفتن شماره ،ساعتي نشستم . تا نوبت من فرارسيد. وقتي علت مراجعه را توضيح و كارتم را نشان دادم ،كارمند بانك پس از مشاهده ملت كارت من بلافاصله گفت: 

كارت شما تا اسفند سال ۱۳۹۱ اعتبار دارد.

 گفتم: پس چرا برايم پيامك فرستاده و اخطار داده ايد؟!

 ايشان با عذري بدتر از گناه گفتند: پيامك كه براي همه ارسال مي شود!!

معني خودماني اين كار بانك ملت اين است كه وقت و شخصيت و كرامت مشتريان ما - بخوانيد همه ملت - نزد ما ارزشي ندارد. نمي دانم آن مسئولي كه بررسي نكرده اين پيام را براي مشتريان مي فرستد ، اصلا چيزي از كرامت انسان و ارزش وقت مشتريان را مي فهمد؟!!! شايد هزاران نفر مثل من در سراسر كشور بايد يك روز كاري خود را بگذارند و با مدارك به بانك مراجعه كنند و اين پاسخ غيرمسئولانه را بشنوند!

شما چه نظري داريد؟ تا كي بايد بين شعار و رفتار ما اين همه تفاوت باشد؟!!


موضوعات مرتبط: روزنوشت

تاريخ : پنج شنبه 22 دی 1390 | 6:10 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 چرا گوگل پیشرفت می کند؟ 

ان الله لايغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم (رعد،۱۱)
۱ -   چكيده اين جمله اين است كه خداوند چنين حكم رانده و حكمش را حتمى كرده كه نعمت ها و موهبت هايى كه به انسان يا ملت ها مى دهد، مربوط به حالات نفسانى خود ايشان باشد، كه اگر آن حالات موافق با فطرتشان جريان يافت، آن نعمت ها و موهبت ها هم جريان داشته باشد، مثلا اگر مردمى به خاطر استقامت فطرتشان به خدا ايمان آورده و عمل صالح كردند، به دنبال آن نعمت هاى دنيا و آخرت به سويشان سرازير شود، همچنان كه فرمود:

 و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض و لكن كذبوا

 و مادامى كه آن حالت در دل هاى ايشان دوام داشته باشد، اين وضع هم از ناحيه خدا دوام يابد، و هر وقت كه ايشان حال خود را تغيير دادند، خداوند هم وضع رفتار خود را عوض كند و نعمت را به نقمت مبدّل سازد.
 

بقيه در ادامه مطلب...


موضوعات مرتبط: روزنوشت

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 16 دی 1390 | 6:57 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 آزادي در گزينش باور

بسیاری از قشریگران مذهبی بر این پندارند که وقتی باورمندان دینمدار ،در كشور و جامعه اي ،قدرت و حكومت را در دست دارند، مي توانند و بايد كه با زور و قدرت هم كه شده جلوي كفر كافران و گناه گناهكاران را بگيرند و همه مردم را با زبان خوش يا ناخوش به سوي بهشت بكشانند!!

 اما زبان و بيان و مشي و مرام خداوند و پيامبر او چنين نيست . خداوند در سوره يونس،آيات ۹۹ و ۱۰۰ مي فرمايد:

وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لآمَنَ مَنْ فِي الأرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعًا أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ (٩٩) 

و (اي پيامبر) اگر پروردگار تو اراده مي كرد ( در اين صورت هيچ شكي نبود كه ) همه مردم روي زمين ( از روي اجبار) ايمان مي آوردند ( ولي خداوند نمي خواهد كه مردم اين گونه مومن شوند ، بلكه مي خواهد با اختيار، راه خود را تعيين كنند و مسئوليت انتخاب خويش و عواقب آن را بپذيرند .) آيا تو ( دلگير و نگران هستي و ) مي خواهي مردم با اجبار هم كه شده ايمان بياورند؟

وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ وَيَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ (١٠٠)

( درست است كه انسان ها  مختارند ، اما) هيچ كس نمي تواند ايمان بياورد، جز با اراده و خواست خدا ( و توفيق و ياري و هدايت او به وسيله قدرت عقل كه به او بخشيده و تعاليم پيامبران كه خداوند يكي پس از ديگري براي راهنمايي انسان ها فرستاده است،) با اين وجود اگر كسي از سرمايه فكر و عقل خود بهره نگيرد، خداوند ( او را موفق به ايمان آوردن نمي كند . افرادي كه چنين باشند، خداوند بر دل) آن ها رجس و پليدي قرار مي دهد ( و در نتيجه آن تعاليم پاك را درك نخواهند كرد و بينش خود را از دست خواهند داد و از هدايت محروم خواهند شد.) 

 ( ترجمه از مهدي محموديان)

 براي مطالعه بيشتر مي توانيد به لينك هاي زير مراجعه فرماييد:

http://daftaredanaee.blogfa.com/post-7.aspx 

http://www.rasekhoon.net/article/print-96880.aspx 

http://www.aliyashar.blogfa.com/post-9.aspx


موضوعات مرتبط: روزنوشت
برچسب‌ها: آزادي در گزينش باور

تاريخ : یک شنبه 24 مهر 1390 | 6:41 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

  هردمبيل شاخدار !!

 

 قصه هاي شهر هرت - قصه بيست و سوم

 اعلی حضرت هردمبیل شهریار شهر هرت همچنان بر اریکه قدرت نشسته و حکم می راند. او در راه حفظ و حراست از ستون های سلطنت سفاکانه خود از هیچ جرم و جنایتی فروگذار نمی کرد. چه بسیار جوانان بی گناه و پیکارگران آزادی خواه را که بی رحمانه به جوخه شکنجه و اعدام می سپرد.

  روزی شکنجه گران مزدور شاه هرت یکی از جوانان آزاده و مخالف هردمبیل را برای ابراز ندامت شکنجه می کردند. هنگامی که شکنجه به نهایت رسید ، جوان كه با نيروي وصف ناپذيري پايداري مي كرد، ناگهان فكري به ذهنش رسيد و به زبان آمد و گفت:

 مرا نزد هردمبيل ببريد ، تا در حضور ايشان اعتراف كنم.

بازجويان پس از كسب اجازه از هردمبيل ، او را به حضور شاه بردند. هردمبيل از او خواست تا به گناه خود اعتراف و تقاضاي عفو و پوزش كند. جوان با بيان مقدمه اي گويا و شيوا ، حقانيت راه خود و همه مبارزان راه آزادي را تبيين كرد و گوشه اي از ستم ها و زورگويي هاي ماموران حكومت او را برشمرد و به آن حاكم ستمگر نسبت به سرانجام سياه ظلم و جور هشدار داد. هردمبيل مغرور كه در اوج سرمستي قدرت اصلا تاب شنيدن هيچ انتقاد و نصيحتي را نداشت ، با خشم چماقي را كه در دست داشت، محكم بر فرق آن جوان كوبيد! جوان از پاي درآمد و در واپسين لحظات عمر زير لب هردمبيل را نفرين كرد و گفت:

 اميدواريم خون به ناحق ريخته من در همين دنيا دامنت را بگيرد! 

  در لحظه فرودآمدن چماق بر فرق سر جوان خوني فراوان از سر او فوران كرد و به اطراف پاشيده شد. يك قطره از خون او بر سر هردمبيل فرود آمد. هردمبيل بلافاصله از داغي قطره خون در سر احساس سوزش كرد. در سر هردمبيل بر اثر آن قطره خون زخمي پديدار شد كه هر لحظه شدت درد آن بيشتر مي شد. پزشكان را فراخواندند. آنان هر دارو و درماني را كه بلد بودند، بر آن آزمودند؛ اما از شدت جراحت و درد كاسته نمي شد.

  پس از چند روز درد جانكاه، هردمبيل احساس كرد كه از ميان آن زخم ،جسم سختي چون شاخ شروع به رويش كرده است. دوباره پزشكان را فراخواند. آنان با عمل جراحي كوشيدند تا شاخ را ببرند؛ اما رويش سريع شاخ همچنان ادامه داشت.

   پس از مدتي معالجه و درمان ،پزشكان داخلي و خارجي از درمان آن بيماري عجيب درماندند و رسما مراتب عجز و ناتواني خود را اعلام كردند. هردمبيل ناگزير تن به تحمل مي داد. او كم كم ناگزير شد هم درد و هم زشتي شاخ بر فرق سر را به عنوان يك واقعيت گزيرناپذير بپذيرد. 

   از آن پس در دربار و همه شهر اعلام كردند كه هيچ كس حق ندارد اين واقعيت را بر زبان بياورد؛ زیرا اعلي حضرت از به يادآوردن اين واقعيت ناراحت مي شود.

   شاه هر وقت در هر مجلس و محفلي حاضر مي شد ، همگان شاخ روييده بر فرق سر او را كه از كلاه و تاج بيرون زده شده بود، به وضوح مي ديدند و اغلب از چهره مضحك او خنده شان مي گرفت؛ اما كسي جرات نداشت آن را بر زبان آورد يا خداي نكرده بر آن بخندد ؛ چون سخت ترين مجازات و مرگ در انتظارش بود. در معابر، كوچه ها و خيابان ها كه هردمبيل گاه ناگزير در آن ظاهر مي شد، همه براي تماشاي شاخ زشت هردمبيل جمع مي شدند و آن را محرمانه به يكديگر نشان مي داند و در پنهاني بر آن مي خنديدند.

  سال ها گذشت. ماموران زورگوي حكومت شهر هرت همه مردم را به ديدن حقيقت و انكار آن !! عادت داده بودند. شاخ داشتن هردمبیل یک واقعیت آشکار و بدیهی بود و همه مردم آن را می دیدند ، اما بر زبان آوردن اين حقيقت و واقعيت جرم بود!! مردم هم كه در طول تاريخ خود همين گونه پرورش يافته و به ديدن رويدادهاي مشابه و امثال آن ها عادت كرده بودند، به زودي به امريه جديد ملوكانه نيز عادت كردند. همه، حقيقت را به گونه اي مي ديدند و به گونه هاي ديگر بيان و تفسير مي كردند. حتي شاعران و مداحان درباري همچنان موظف بودند كه قيافه زشت و كريه هردمبيل را به زيبايي و دلربايي بستايند ، در اين مسابقه تملق و چاپلوسي مي كوشيدند گوي سبقت را از همديگر بربايند تا صله هاي گرانبهاتري را دريافت كنند و به مقامات بالاتري نائل آيند.

  سال ها گذشت و گذشت تا روزي اعلي حضرت هردمبيل براي بازديد از شهر به يكي از محله هاي جنوب شهر رفت. ماموران طبق عادت و برنامه خود همه مردم را از كار و كاسبي بي كار كرده و همه را براي استقبال از موكب ملوكانه آورده بودند تا با هورا كشيدن مقدم او را گرامي دارند و خداي را به خاطر اعطاي اين طل الله !! به مردم اين شهر سپاسگزاري كنند !

  در حين حركت موكب ملوكانه در خيابان هاي شهر مردم همچنان شاهد شاخ زشت و برآمده از وسط فرق مبارك ملوكانه بودند. همه آن را مي ديدند و محرمانه و در دل مي خنديدند ؛ اما طبق معمول هيچ كس جرات بر زبان آوردن آن را نداشت. ناگهان كودكي خردسال در آغوش مادر وقتي نگاهش به شاخ هردمبيل افتاد ، بسيار تعجب كرد و با صداي بلند گفت:

 مادر جان! چرا اين مرد شاخ دارد؟!

 مادر فورا جلوي دهان او را گرفت و گفت: فرزندم! ساكت شو ! مي ترسم اعلي حضرت بفهمند!

 كودك دوباره خنده كنان و بلندتر فرياد زد: مامان ! مگر خودش نمي داند كه شاخ دارد؟

  گفت و گوي اين كودك با مادرش كم كم به گوش ساير مردم و كودكان ديگر نيز رسيد. ماموران هم هر چه تلاش كردند تا صداها را خفه كنند ، نتوانستند . در آغاز به صورت پچ پچ و سرانجام بتدريج با فرياد و شعار يك پارچه مردم اين شعار در بين مردم طنين انداخت كه :

 هردمبيل شاخ دارد !!  هردمبيل شاخ دارد! هردمبيل...

                                                                              شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: روزنوشت
برچسب‌ها: هردمبيلقصه هاي شهر هرتشكنجهظل الله

تاريخ : شنبه 21 خرداد 1390 | 6:53 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 10 صفحه بعد