قصه های شهر هرت - قصه بیست پنجم
آشفتگي خواب هردمبيل
سال های سال بود که اعلی حضرت هردمبیل بر شهر ساکت و آرام هرت سلطنت می کرد. تجربه نشان داده که هر چه بر عمر حکومت های مطلقه افزوده می شود، ابعاد و عرصه هاي خودكامگي حاكم و سلطان نيز گسترش مي يابد. كم كم كار به جايي مي رسد كه حكومت در همه امور جزئي و شخصي مردم هم دخالت مي كند و حاكم خود را صاحب اختيار همه مردم مي داند.
اعلي حضرت هردمبيل نيز چون خود را صاحب و مالك همه كشور و مردم مي دانست بر اين پندار بود كه همه شهروندان و حتي جانداران مملكت بايد در انجام همه كارهای خصوصی خود نیز از او اجازه بگيرند. اين پندار چنان بر او چيره شده بود كه تا سرحد يك بيمار رواني حتي نمي توانست سر و صداي گنجشك ها، كلاغ ها و سگ ها را هم تحمل كند. گاه صداي قارقار كلاغي يا عوعو سگي خواب و آرامش او را برهم مي زد.
روزی چاشتگاهی اعلی حضرت هردمبیل به قصد خواب قیلوله به بستر رفت؛ اما سر و صداي گنجشگ هاي روي درختان باغ قصر، آرامش و سكوت قصر را بر هم مي زد. هردمبيل هر چه به چشمانش فشار آورد ، نتوانست بخوابد. ناگزير خشمگينانه نگهبانان را فراخواند و دستور داد به هر شيوه اي كه مي توانند سر و صداي گنجشك ها فروبنشانند. نگهبانان ناچار درختان زيباي كهنسال باغ را بريدند تا جايي براي گنجشك ها باقي نماند. اين شيوه نامه قطع درختان كم كم فضاي باغ هاي اطراف را نيز زير پوشش قرار داد!!
در شهر هرت حكيمي فكور نيز زندگي مي كرد كه بر خلاف هردمبيل با توجه به افكار انساني خود يك زندگي آرام و سالمي داشت و تنها عامل ناراحتي و رنج عميق او ديدن و شنيدن ستم ها و زورگويي هاي هردمبيل بود. او هر شب با كمال آرامش و سلامت مي خوابيد و روزها با مطالعه و روشنگري در راه آگاهي مردم تلاش مي كرد.
شبي هردمبيل در قصر خود خوابيده بود. شهر هرت پر از سگ هاي ولگرد بود. سگها هميشه شبانه در كوچه ها و ميدان مي گشتند و پارس ميكردند و سر و صدا راه ميانداختند، انگار بسيار ناراحت بودند.
نيمي از شب گذشته بود و هردمبيل از صداي پارس سگ ها خوابش نميبرد. با اين كه تعداد زيادي قرص هاي آرام بخش خورده بود، باز هم به خواب نمي رفت. گاهي برمي خاست و قدم مي زد و به همه كائنات بد و بي راه مي گفت . گاه عربده مي كشيد و به نگهبانان دستور مي داد : سگ ها از دور و بر كاخ برانند، ولي باز وقتي صداي سگ ها را از راه دور مي شنيد ، از خواب مي پريد و خواب زده مي شد.
ناگهان فكري به خاطرش رسيد. او دستور داد به سراغ حكيم بروند و او را بيدار كنند و به دربار بياورند.
ماموران شبانه به خانه حكيم رفتند و او را از خواب بيدار كردندو به كاخ آوردند.
هردمبيل وقتي حكيم را ديد با تشر و فرياد گفت:
«اي حكيم ! من شنيده ام تو در اين شهر با اين همه سر و صداي شبانه راحت و در كمال آرامش خوابيده اي! ممكن است راز و رمز اين آرامش را به من هم بگويي؟ لطفاً به من بگو كه چگونه ميتواني با اين سر و صدا، بخوابي؟ دست كم بيست يا سي سگ با هم ميجنگند و پارس ميكنند، من چه كنم؟ من خوابم نميبرد، تمام روز در سفر بودهام و بسيار خستهام. اگر نخوابم، دچار مشكل خواهم شد. فردا صبح زود بايد آماده شوم و به سفر بروم. خوابم نميبرد. تمام روشهايي را كه خوانده يا شنيده بودم به كار بردهام؛ دارو خورده ام، ورد خواندهام، همه كار كردهام، ولي هنوز بيدارم، حالا چه كنم؟»
حکیم با کمال آرامش و متانت به او گفت: آن سگها براي اين جمع نشدهاند كه تو را ناراحت كنند. آن ها حتي خبر ندارند كه هردمبیل اينجاست. آن ها روزنامه نميخوانند و كاملاً بيخبرند.
سگها توجهي به تو ندارند. آن ها كار خودشان را ميكنند. تو چرا مختل شدهاي؟
هردمبیل گفت: «چرا مختل نشوم؟ با اين همه صداي پارس سگ ها، چگونه بخوابم؟»
حکیم پاسخ داد: تو چرا با صداي پارس سگ ها ميجنگي؛ مشكل تو اين است،که همه کس ،همه جا و همه چیز را متعلق به خود می دانی و تصور می کنی همه حتی سگ ها هم برای پارس کردن باید از تو اجازه بگیرند . صداها تو را مختل نميكنند، تو خودت را به دليل صداها مختل كردهاي. تو با صداها مخالفي، پس شرط ميگذاري. ميگويي اگر سگها پارس نكنند، من خواهم خوابيد.
سگها به تو گوش نميدهند. تويي كه شرط گذاشتهاي. احساس ميكني كه فقط وقتي اين شرط برآورده شود، ميتواني بخوابي. همين شرط است كه تو را آزار ميدهد.آزادی و قلمرو زندگی سگها را بپذير! شرط نگذار كه اگر پارسشان را قطع كنند، من خواهم خوابيد. فقط بپذير!
سگها وجود دارند و پارس ميكنند. مقاومت نكن، نجنگ، سعي نكن آن صداها را فراموش كني! آن ها را بپذير و به آن ها گوش بده! آن صداها زيبا هستند.
شبي بسيار ساكت است و آن ها با اين قوت پارس ميكنند. فقط گوش بده. آرامش واقعي همين است؛ فقط به آن صداها گوش بده.
حكيم ادامه داد: «اگر براي همه انسان ها و ساير جانداران و موجودات چون خود حق زندگي قائل باشي و آزادي و اختيار همه آنان را بپذيري و به رسميت بشناسي، آن گاه صداهاي پارس سگها برايت مثل موسيقي آرام بخش مي شود و زوزههايشان ديگر خواب و آرامش تو را مختل نمي كند. برعكس، به لالايي تبديل مي شود و با همين لالايي به خواب عميقي فرو مي روي.»
هردمبیل مثل همه خودکامگان مستکبر که هر چه بیشتر احساس جباریت می کنند، بيشتر گرفتار عقده هاي حقارت مي شوند، از سخنان صادقانه و صريح حكيم برآشفت و فورا دستور داد حكيم را به خاطر سخن گفتن جسورانه اش به زندان ببرند.
حكيم به زندان رفت و هردمبيل نيز چون شب هاي ديگر مشتي ديگر از قرص هاي آرام بخش را خورد و به بستر رفت؛ اما تا صبح چون مارگزيده ها به خود مي پيچيد و به خواب نمي رفت....
نوشته: شفيعي مطهر
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: روزنوشت
برچسبها: قصه هاي شهر هرتهردمبيلخودكامگان
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.