معرفت و عقلانیت
معرفت و عقلانیت ---------------------------------------------------- #خاطره_هاومخاطره_ها --------------------------------------------------- #شفیعی_مطهر ------------------------------------------------- گفت : دعاکردن نیز نیاز به معرفت و عقلانیت دارد. گفتم : البته همه کردارها و گفتارهای انسان باید با بهره گیری از عقلانیت و معرفت باشد. اما منظور شما از نیاز دعا به عقلانیت چیست؟ گفت : می خواهم روایتی برایت بخوانم. گفتم : گوش می کنم. ----------------------------------------- گفت : پیامبر مهربان که همواره جویای احوال مسلمانان می‌شد، شنید یکی از یارانش بیمار شده است. پس به عیادت او رفت و کنار بسترش نشست و احوال پرسی کرد. بیمار گفت: در نماز مغرب که با شما به جماعت خواندم، شما سوره «قارعه» را خواندی. تحت تأثیر قرار گرفتم و عرض کردم: خدایا! اگر من در پیشگاه تو گنهکار هستم و می‌خواهی مرا عذاب کنی، در همین دنیا مرا عذاب کن. اینک می‌بینی که گرفتار بیماری هستم. پیامبر اكرم(ص) فرمود: درست نگفتی. باید بگویی: رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ؛ پروردگارا! هم در دنیا و هم در آخرت به من پاداش بده و مرا از عذاب دوزخ حفظ کن. (بقره:201) آن‌گاه پیامبر برای وی دعا کرد و او بهبود یافت. (سفینة‌البحار، ج1، ص 208) گفتم : اتفاقا من هم درباره این نکته خاطره ای جالب دارم . -------------------------------------------------- ... و یک خاطره در سال های ۶۸- ۱۳۶۷ من به عنوان مدیر کل آموزش و پرورش کهکیلویه و بویراحمد در خدمت فرهنگیان آن استان بودم . ماه رمضان آغاز شده بود . من در برنامه های ویژه سحر و افطار رادیو یاسوج صدا و نام فردی به نام آقای دکتر ریاضی می شنیدم . این نام ، یادآور نام یکی از استادان من در دهه ۱۳۵۰ بود . روزی خبرنگار صدا و سیمای یاسوج برای مصاحبه با من به دفتر کارم آمده بود . فرصت را مغتنم شمردم و از ایشان پرسیدم : این آقای دکتر ریاضی کیست که اخیرا نام او را در برخی برنامه ها می شنوم؟ سپس استاد قدیمی خود را که به همین نام بود، معرفي كردم و گفتم : مي خواهم بدانم آيا ايشان همان استاد من است ، يا نه؟ ایشان گفت : من همین الان كار را آسان مي كنم . شما اجازه دهيد با همين تلفن شماره ايشان را مي گيرم و خودتان با ايشان صحبت كنيد. خبرنگار مزبور فورا شماره دفتر راديو را گرفت و پس از فراخواندن آقاي دكتر رياضي گوشي را به من داد. من به محض آغاز سخن تا خود را معرفي كردم، آقاي دكتر رياضي شروع كرد به خواندن شعري كه من در همان دوران دانشجويي سروده و در كلاس خوانده بودم. من در ضمن خوشحالي از يافتن دوست و استاد قديمي خود، از حافظه شگرف ايشان شگفت زده شدم. شايان يادآوري است در همان سال هاي دهه ۱۳۵۰ من شعر « منتظر اما مبارز» را ( متن کامل شعر در وب نامه مدارا هست) تازه سروده بودم . روزی این شعر را در کلاس این استاد ادبیات خواندم . استاد ضمن تشویق بسیار از من خواست تا اجازه دهم این شعر توسط دانشکده چاپ و توزیع شود . من گفتم : استاد! محتوای این شعر سیاسی است و برای ما و شما گرفتاری ایجاد می کنند . اما ایشان با اصرار دفتر مرا گرفت و زیر این شعر خطاب به رئیس دانشکده نوشت: این شعر جنبه انسانی و اجتماعی دارد و لازم است چاپ و بین دانشجویان توزیع شود .( هنوز آن دفتر و عین دست خط استاد را دارم.) ضمنا خطاب به دانشجویان گفت : من به امام زمان(عج) اعتقاد داشتم ، اما با شنيدن اين شعر اعتقادم صد چندان شد. البته پس از كلاس دوستان مرا از چاپ و انتشار آن به علت احتمال گرفتاري منع مي كردند ، ولي من در شب متن این شعر طوبلانی را روي چندين صفحه كاغذ A4 بازنويسي كردم و صبح روز بعد شعر را با نام مستعار « ع . ر . تنها » جهت چاپ به دانشکده دادم . آنان نیز با همین نام در تیراژی وسیع چاپ و بین همه دانشجویان منتشر کردند. بعدا این شعر توسط انتشارت شفق قم به مدیریت آقای تقی انصاریاتن چاپ شد؛ ولی ساواك ، ناشر کتاب این شعر( آقای تقی انصاریان ) را باز خواست مي كند كه شاعر اين شعر را معرفي كند، ايشان يك نسخه از همين پلي كپي را ارائه مي كند و مي گويد كه شاعر را نمي شناسد و منبع كتاب " منتظر اما مبارز " همين پلي كپي است. گفت : دنباله خاطرات ياسوج چه شد؟ گفتم : آن روز هر دو اظهار علاقه كرديم به ديدار يكديگر برويم . البته من به خاطر رعايت احترام استادي به اتفاق معاونان اداره كل به ديدار ايشان در مركز صدا و سيماي ياسوج رفتم . به محض رو به رو شدن با ايشان دستم را دراز كردم تا با ايشان دست دهم و روبوسي كنم ، با كمال تعجب ديدم دست راست ايشان از مچ قطع شده است! ايشان خود شگفتي مرا دريافت و گفت بنشينيد تا ماجراي قطع دست خود را برايتان بگويم . سپس توضيح داد : سال گذشته در چنين ايامي در ماه مبارك رمضان من در جايي نشسته بودم . در دل خود با خداي خود راز و نياز مي كردم . از جمله از خدا خواستم كه اگر من در دنيا گناهاني دارم ، مجازاتش را در همين دنيا ببينم كه در آخرت مشكل عذاب اخروي نداشته باشم. پس از اين راز و نياز به اتفاق دوستان برخاستيم و به يك ميني بوس سوار شديم . بين راه همان گونه كه با دوست بغل دستي مشغول صحبت بودم و دست راستم از پنجره بيرون بود . ناگهان دستم بين ديواره ميني بوس و تير چراغ برق قرار گرفت و له شد. مرا از آنجا به بيمارستان بردند و در نهايت چاره كار قطع دست شد. من اين عذاب دنيوي را بدل از عذاب اخروي مي دانم كه خود از خدا خواسته بودم . در اينجا من به استاد گفتم: استاد ! رحمت و رافت خدا بيش از آن است كه بنده گنهكار را عفو نكند . آيا نمي شد شما وقتي از خدا انتقال عذاب آخرت را به دنيا خواستيد ، از خداي رحمان و رحيم ، بخشش گناه را درخواست مي كرديد؟ ايشان ضمن تاييد عرض من گفتند: آن موقع چنين شعور و معرفتي نداشتم كه اين گونه دعا كنم . ----------------------------------- برای دیدن دیگر آثار این قلم به کانال تلگرامی «گاه گویه های مطهر»بپیوندید : telegram.me/amotahar

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: خاطرات

تاريخ : یک شنبه 26 ارديبهشت 1395 | 6:51 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |