دوستی عزرائیل و هردمبیل!

 دوستی عزرائیل و هردمبیل! 

 

قصه های شهر هرت /قصه شصت و هفتم

 #شفیعی_مطهر

یک شب اعلی حضرت هردمبیل ،عزرائیل را در رویا دید. پس از کمی گپ و گفت با هم دوست شدند.

هردمبیل گفت: ای دوست صمیمی! حالا که با هم رفیق شدیم،بیا و در حق من لطفی کن و جانم را نگیر!بگذار همیشه زنده باشم و بر این مردم حکمفرمایی کنم!

عزرائیل پاسخ داد: مرگ برای همه موجودات و جانداران از جمله همه انسان ها حتمی و قطعی و سنّت الهی است و من نمی توانم خلاف وظیفه خود عمل کنم.

هردمبیل گفت: پس خواهش می کنم مرگ مرا به تاخیر بیندازی و بگذاری چندین سال بیشتر زنده باشم.

عزرائیل جواب داد: این هم محال و غیرممکن است. مرگ هر انسانی باید در وقت معین خود صورت گیرد. البته تو می توانی با رعایت بهداشت روانی و جسمی بر عمر خود بیفزایی. 

هردمبیل که نمی خواست این فرصت به دست آمده دوستی با عزرائیل را به آسانی از دست بدهد، خواهش دیگری را مطرح کرد. او گفت:

اکنون که از مرگ من نه صرف نظر می کنی و نه به تاخیر می اندازی ،لااقل به من قول بده که قبل از فرارسیدن مرگ من چند سال و چند ماه و چند روز زودتر زمان آن را به من اطلاع بده،تا من خود را آماده مرگ کنم.

عزرائیل این پیشنهاد را پذیرفت و قول داد هر گاه قوس صعودی زندگی او وارد قوس نزولی شد و روند عمر او شمارش معکوس را آغاز کرد،به او اطلاع دهد.

صبح آن شب هردمبیل خوشحال و خندان از خواب برخاست و خیالش راحت شد که مدتی قبل از مرگ زمان آن را خواهد فهمید و در صدد رفع آن برخواهد آمد!

سال ها گذشت. هردمبیل روز به روز بر ظلم و ستم بر مردم افزود و خود و درباریانش با بی رحمی به چپاول اموال مردم و تجاوز به حقوق انسانی و اجتماعی مردم مشغول بودند.

روزی به هردمبیل خبر رسید که در گوشه ای از شهر هرت مردم به جان آمده از گرانی دست به شورش زده اند. او فورا به لشکریان سرکوبگر خود دستور داد تا با بی رحمی ،مردم مظلوم را سرکوب کنند.

چندی نگذشت از گوشه دیگر شهر مردم از بی لیاقتی مدیران دست نشانده هردمبیل به تظاهرات پرداختند.

هردمبیل باز هم به سپاهیان خونخوار خود دستور قلع و قمع مردم بپاخاسته را داد.

بار سوم معلمان و کارمندان به خاطر وجود تبعیض در حقوق و دستمزد خود در مقایسه با لشکریان سلطان دست به راهپیمایی مسالمت آمیز زدند ،که طبق معمول با سرکوب شدید عوامل حکومت، تعدادی کشته و زخمی و عده بسیاری دستگیر و زندانی شدند.

کم کم هردمبیل هر روز بر تمایلات خودکامانه خود افزود و عوامل متملّق و چاپلوس او هم چنان عرصه را بر مردم ستمدیده و تحت حاکمیت استبداد تنگ کردند،که مردم ناگهان از هر سوی از خانه ها بیرون ریختند و خشمگینانه به سوی کاخ هردمبیل یورش آوردند. 

هردمبیل هراسان و دیوانه وار به ماموران و گارد سلطنتی دستور شلیک داد و از آنان خواست همه مردم را به رگبار ببندند!

مردم به جان آمده که دیگر جز جان،چیز دیگری برای از دست دادن نداشتند،در زیر رگبار آتش سپاهیان سلطان به پیشروی خود به سوی کاخ هردمبیل ادامه دادند.

هردمبیل در نهایت دید که مردم خشمگین همه صفوف سپاهیان تا دندان مسلح او را از هم شکافته و وارد قصر او شده اند،مرگ خود را نزدیک دید و به یاد قول عزرائیل افتاد.

او فورا با فریاد و استغاثه عزرائیل را مخاطب قرار  داد و قول او را یادآور شد!

عزرائیل در واپسین لحظات که برای قبض روح او آمده بود،ضمن ادای وظیفه خود،به او پاسخ داد:

ای مردک نادان و مغروز! من به قولم کاملا عمل کردم.این تو بودی که همه پیام ها و اطلاع رسانی های مرا نادیده و نشنیده گرفتی و هر روز بر ظلم و زور خود افزودی. هر فریاد خشمگینانه و ناله مظلومانه شهروندان،پیام هشدار من بود. تو همه را با بی رحمی خفه و سرکوب کردی! اکنون دیگر فرصت تو به سر رسیده و جهنم سوزان عدل الهی مشتاق روح تجاوزپیشه و ستمگر توست!
اکنون دیگر دیر شده است . تو به اندازه‌ی کافی فرصت داشتی. زمانی که مردم به شما اخطار می‌دادند، این وضعیت قابل پیش بینی بود ، اما تو نخواستی عزم مردم را ببینی. مردم بارها به تو اخطار دادند . پس از آن مجددا به مبارزات دموکراتیک برگشتند و حجت را بر تو تمام کردند. مردم خواستند از طریق یک فرآیند مسالمت آمیز، تو و دستگاه بسته و دُگم تو را اصلاح کنند. خواستند وضعیت کشور را از طریق اصلاحات بهبود بخشند، اما تو چه کردی؟ تو تصور کردی که سکوت و آرامش مردم ،به معنی رضایت از تو و دله دزدی‌های عوامل‌ تو است؟!!!  مردم تو را نمی‌خواستند، اما تغییر رفتارتان را می‌خواستند .تو تصور می‌کردی،با مهندسی ایده سرکوب و سیاست ارعاب ، خواهی توانست خواست‌ها و نیازهای مردم را هم مهندسی کنی!! خواهی توانست اندیشه‌های مردم را هم مدیریت کنی!! خواهی توانست اراده جامعه را هم حصر و سرکوب کنی!!

قیام و تظاهرات پی در پی مردم،پیام های هشدار و زنگ خطر من بود .‌ وقتی سیل جمعیت رادر خیابان ها با شعارهای اعتراض آمیز دیدی، باید پیام هایشان و حرف هایشان را می شنیدی . ولی غرور قدرت و چاپلوسی درباریان و اطرافیان متملق تو باعث شد که به عمق فاجعه پی نبری و اکنون باید صدای پای انقلاب‌شان را بشنوی! ...

حکومتی که حاضر نباشد مشکلات خود خردمندانه بفهمد و صدای اعتراض مردم را هوشیارانه بشنود ، در آخر با براندازی و سرنگونی در خیابان ها تغییر خواهد کرد .

شماها لیاقت این مردم را نداشتید. چشم و  گوش‌تان را بستید و با اتکا به قدرت‌ نظامی هر روز مشکلات مردم را بیشتر و نارضایتی‌هایشان را عمیق‌تر کردید .

اکنون دیگر راه بازگشت ندارید. این مسیر دیگر پایان خوش گذشته را برای شما ندارد . از سرنوشت حکومت‌های مشابه درس نگرفتید ،کنار نرفتید!  سربازها را از خیابان‌ها فرانخواندید! ،با مردم آشتی ملی اعلام نکردید! برای شنیدن حرف دل مردم،همه پرسی نکردید! به آرامی و با عزت کنار نرفتید!پی در پی تقلب کردید! شما امتحان‌تان را پس داده‌اید. نمره‌ی خوبی هم نگرفته‌اید ... مردم را به حال خوشان بگذارید و کنار بروید ...

کنار بروید و راه را باز کنید تا مردم روی خوش آسایش و آرامش را ببینند‌.
 

لحظاتی بعد هردمبیل در میان شعله های خشم مقدس مردم بپاخاسته و ستمدیده از تخت طاغوت به تخته تابوت فروافتاد!

عاقبت نشنیدن هشدارها!!


سال ها بعد در کتاب درسی دانش آموزان این تمثیل را برای تبیین علل سقوط خودکامگان و دیکتاتورها نگاشتند و آموزگاران درد آشنا ضمن بیان علل سقوط هردمبیل این تمثیل را برایشان بازخوانی می کردند:


مردی برای خود خانه ای ساخت و از خانه قول گرفت که تا وقتی زنده است، به او وفادار باشد و بر سرش خراب نشود و قبل از هر اتفاقی وی را آگاه کند.
مدتی گذشت. تَرَکی در دیوار ایجاد شد. مرد فوراً با گچ تَرَک را پوشاند.

بعد از مدتی در جایی دیگر از دیوار تَرَکی ایجاد شد .باز هم مرد با گچ ترک را پوشاند و این اتفاق چندین بار تکرار شد . روزی ناگهان خانه فرو ریخت.
مرد با سرزنش خانه ،قولی را که گرفته بود، یاد آوری کرد . خانه پاسخ داد: 

هر بار خواستم هشدار بدهم و تو را آگاه کنم، دهانم را با گچ گرفتی و مرا ساکت کردی. 

این هم عاقبت نشنیدن هشدارها!!!!

 

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

 https://t.me/amotahar
 

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: قصه هاي شهر هرت

تاريخ : یک شنبه 24 دی 1396 | 7:15 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |