ديدني هاي شهر سرب و سراب (۱)

   

 

      ديدني هاي شهر سرب و سراب (۱)

  سال هاست كه از شهر هرت ،رويت ها داشتم و روايت ها نگاشتم ؛ از اين شهر شهير ، قصه ها نوشتم و غصه ها سرشتم ؛ اما هماره در اين انديشه بودم كه بر اين ديار همجوار و حصار انحصار گذري و سفري داشته باشم.  

  اكنون فرصتي ديدم و سفري را آغازيدم . اين دفتر سفرنامه من است از اين شهر شگفت انگيز و ديار رنگ آميز ؛ شهري سيراب از سرب و سراب و تشنه جرعه اي از آفتاب !

                           

   من شهری را دیدم که برای ایجاد وحدت ، مردم را قالب گيري! مي كردند و براي حفظ اين وحدت يك دستگاه چمن زني اختراع كرده بودند كه هر كس قد و اندازه فكر و انديشه اش بيشتر رشد مي كرد و از ديگران فراتر مي رفت، سرآمد او را مي بريدند تا وحدت كاملا حفظ شود. هر روز صبح در اين پادگان فكري  همه انديشه ها را به خط مي كردند و فرمانده شعورها با يك فرمان نظامي : از جلو نظام !! همه انديشه هاي متجاوز از حد و حدود را مشخص مي كرد و به دست تيغ ماشين جمن زني مي سپرد! 

 من كشاورزاني را ديدم كه گندم مي كاشتند و به گاه درو ، كاه را برمي داشتند و گندم را فرومي گذاشتند!  

 من كساني را ديدم كه خردهايشان در چشم هايشان بود، همه پديده ها در نگاهشان يا سپيد بود يا سياه . ديگر رنگ ها بايد خود تكليف خود را تعيين مي كردند؛ يا بايد در صف سپيدها محو شوند و يا به صفوف سياه ها بپيوندند ؛ چون حد فاصلي وجود نداشت. 

ادامه دارد....



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : دو شنبه 23 خرداد 1390 | 6:10 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |