oخاطرات انقلاب / 2 /اعتصاب و تحصن فرهنگیان قمصر

    اعتصاب و تحصن پيروزمندانه فرهنگیان قمصر

 خاطرات انقلاب /2

   در یکی از روزهای مهرماه سال ۱۳۵۷ در قمصر از خانه عازم دبیرستان، محل کارم بودم . ژیان سفید رنگ آقای سیدحسین سعادت یار دبير مدرسه راهنمايي قمصر را در حال حركت دیدم ، در حالي كه دو نفر ژاندارم مسلح در صندلي هاي عقب نشسته بودند . با اشاره من توقف كرد . من در صندلي جلو نشستم و پس از احوال پرسي گفتم:

چطور مسافر سوار كرده اي؟ 

گفت : مسافر نيستند . اين دو نفر امروز صبح زود در كاشان به منزل ما آمده و مرا بازداشت کرده و به پاسگاه ژاندارمري قمصر مي برند.

  من از ماموران علت احضار آقاي سعادت يار را پرسيدم . پاسخ دادند:

علت احضار در پاسگاه معلوم مي شود.

 در اين حين ما به جلوي پاسگاه رسيديم . ايشان توقف كرد. ما پياده شديم و ماموران آقاي سعادت يار را به داخل پاسگاه بردند.

 من به دبيرستان رفتم، ولي پيش خود فكر كردم كه در صورت كوتاهي ما ، ممكن است ماموران آقاي سعادت يار را بزنند و با پرونده قطوري ايشان را به دادگاه و زندان بفرستند. ناگزير بايد كاري كرد . بنابراين فورا با ساير همكاران تلفني تماس گرفتم و به ايشان توصيه كردم فورا محل كار خود را ترك كنند و دسته جمعي به دفتر نمايندگي آموزش و پرورش بيايند . دبيرستان ، نمايندگي آموزش و پرورش ، بخشداري و پاسگاه ژاندارمري هر چهار نهاد در محله ده قمصر و نزديك به يكديگر قرار داشتند .

 خودم نيز دبيران دبيرستان را برداشته عازم نمايندگي شدم . كم كم چند نفر از همكاران ديگر هم آمدند و اعتصاب و تحصن نيم بندي صورت گرفت . از آقاي م. ف مسئول آموزش و پرورش قمصر خواستم ضمن تماس با بخشدار به ايشان تاكيد كنند كه تا آزادي فوري و اعاده حيثيت از آقاي سعادت يار ما به تحصن خود در آموزش و پرورش ادامه مي دهيم. در ضمن دانش آموزان دبيرستان نيز در حياط دبيرستان تجمع كرده ضمن دادن شعارهاي ضد دولتي، آزادي دبير خود را درخواست مي كردند. صداي شعار بچه ها به بخشداري مي رسيد . خبر تحصن ما و صداي شعار بچه ها بر وحشت بخشدار و ژاندارمري مي افزود.

   پس از ساعتي بخشدار تلفني از من دعوت كرد تا براي مذاكره به بخشداري بروم . من هم پذيرفتم و در آنجا ضمن دفاع از آقاي سعادت يار ، بازداشت ايشان را توهين به همه فرهنگيان دانستم . بخشدار از ما خواست كه بر سر كار خود برگرديم و او قول داد كه همه تلاش خود را براي آزادي آقاي سعادت يار اعمال كند . ولي من بازگشت به كار را پيش از آزادي ايشان رد كردم و به آموزش و پرورش برگشتم.

    لحظاتي بعد رئيس پاسگاه را ديديم كه به اتفاق دو مامور مسلح از داخل باغ ها و از بيراهه به سوي بخشداري مي رود . از اين كه رئيس پاسگاه حتي با اسكورت ماموران مسلح مي ترسيد از راه اصلي و از مقابل ما عبور كند، بر اعتماد به نفس ما افزود. ظاهرا مذاكرات رئيس پاسگاه و بخشدار به درازا كشيد . در اين هنگام بخشدار دوباره از من دعوت كرد در يك جلسه سه جانبه با رئيس پاسگاه مسئله را حل كنيم . من به بخشداري رفتم . 

    در آنجا فهميدم كه قضيه از اين قرار است كه نيمه شب گذشته آقاي سعادت يار و آقاي رضا واثقي (از دبيران كاشان ) و آقاي محمد ملكي (كتابدار كتابخانه قمصر) سه نفري در خلوت نيمه شب به همه در و ديوار هاي قمصر شعارهاي ضد دولتي نوشته و در پايان هوس مي كنند روي ماشين سواري فيات رئيس پاسگاه هم كه مقابل خانه اش در محله پايين پارك بوده ، شعار بنويسند. در هنگام نوشتن شعار روي بدنه ماشين رئيس پاسگاه، او بيدار شده از پنجره طبقه دوم خانه خود ،آقاي سعادت يار و ژيان سفيدرنگ او را شناسايي مي كند . وقتي آقاي سعادت يار و همراهان ، او را در بالاخانه اش مي بينند ، فورا سوار شده مي گريزند . او هم با چند مامور ايشان را تعقيب مي كند، ولي بين راه ايشان را گم مي كند ، لذا صبح زود ماموراني را جهت بازداشت ايشان به خانه شان در كاشان مي فرستد .

   آقاي صالحي رئيس پاسگاه در بخشداري به من مي گفت : 

 آقاي شفيعي مطهر ! به جقه اعلي حضرت قسم، من خودم از پنجره خانه ام آقاي سعادت يار و دوستانش را ديدم كه روي بدنه ماشينم شعار مي نوشتند .

 ولي من منكر شدم و گفتم :

محال است اقاي سعادت يار دست به چنين كاري بزند . شما اشتباه مي كنيد. 

 من به بخشدار و رئيس پاسگاه گفتم :

 در حالي كه همه ايران در حال تظاهرات ، اعتصاب و تحصن هستند ، قمصر هنوز در آرامش است . اين كارهاي تحريك آميز شما دارد آرامش قمصر را به هم مي زند.

  اين اصرار و انكار متقابل ما مدتي طول كشيد و هيچ كدام از ادعاي خود كوتاه نيامديم. بخشدار هم نتوانست هيچ يك از ما دو طرف قانع كند. كار به بن بست رسيد . بخشدار ناگزير ، رئيس پاسگاه را مرخص كرد و گفت  :

 من از طريق رئيس ژاندارمري كاشان مسئله را پي مي گيرم. 

   من به آموزش و پرورش به ميان همكاران برگشتم . ناهار را در همان جا با نان و پنير و سيب زميني سپري كرديم. من نگران بودم كه اگر كار به درازا بكشد ، همكاران دوام نياورند . ولي اين حقيقت را فهميده ام كه هميشه پيروزي از آن طرفي است كه لحظه اي بيشتر مقاومت كند . لذا به هر قيمتي بود همكاران را در همان جا نگاه داشتيم .

 حدود ساعت ۱۵ بخشدار به من خبر داد كه بحمدالله ضمن مذاكره با رئيس ژاندارمري كاشان قرار شده آقاي سعادت يار آزاد شده و پرونده مختومه اعلام گردد. ما باز هم تحصن خود را ادامه داديم تا اين كه آقاي سعادت يار را آزاد كرده و نزد ما فرستادند.

     نشست پيروزمندانه ما حدود ساعت ۱۶ با صلوات و شادماني به پايان رسيد

    صبح چند روز بعد مثل هر روز از خانه پياده به سوي دبيرستان مي رفتم. ناگهان فيات سواري آقاي صالحي رئيس پاسگاه را ديدم كه به سوي ژاندارمري مي رفت . وقتي مقابل من رسيد ، توقف كرد و مرا دعوت به سوار شدن كرد. من نيز سوار شدم . پس از سلام و احوال پرسي آقاي صالحي گفت:

  آقاي شفيعي مطهر! اكنون كه آن قضيه گذشت و هر چه بود تمام شد ، ولي به جان بچه هايم قسم آن شب خود آقاي سعادت يار بود كه روي همين ماشين شعار مي نوشت . 

حالا مقابل ژاندارمري رسيده بوديم و من در حالي كه پياده مي شدم گفتم :

آقاي صالحي ! اشتباه مي كنيد! آقاي سعادت يار هرگز چنين كاري نمي كند!!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: خاطرات

تاريخ : سه شنبه 14 بهمن 1393 | 10:7 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |