شهر قلابی و شهروند قلابی / قصه پنجاه و نهم/قصه های شهر هرت

شهر قلابی و شهروندان قلابی!

 

قصه پنجاه و نهم / قصه های شهر هرت

 

  در شهر هرت هیچ پدیده در جای خود قرار نگرفته است.هر کس هر شغلی دارد،از کار و شغل خود ناراضی است. هر شخص و شخصیتی خود را لایق تر و قابل تر از ان نقشی می داند که جامعه به او محول کرده است. همه بر این باورند که لیاقت و شایستگی آنان بیش از جایگاه و سمتی است که به او محول کرده اند و حقوق و دستمزدی که می گیرد،خیلی کمتر از حق اوست. 

البته ممکن است در بسیاری از موارد حق با آنان باشد؛زیرا نظامی عادلانه و علمی و بر اساس عقلانیت بر شیوه مدیریت این شهر حاکم نیست؛بنابراین بعید نیست که در بیشتر موارد کارهای مهم و بزرگ را به دست کوتوله ها بسپارند و کارهای کوچک و کم ارزش را به دست مدیران لایق و بزرگ.

همه مردم شهر هرت بر این باورند که سمت ها و مقام های عالی و مناصب بلندپایه را به افراد نالایق و فرومایه سپرده اند و بر عکس انسان های لایق و نخبه و متفکر را به کارهای کوچک و مسئولیت های بی ارزش گمارده اند.

بنابراین همه ناراضی اند و پارتی بازی و واسطه گری و رشوه خواری بیداد می کند.

هیچ شهروندی بدون پارتی بازی و رشوه دادن نمی تواند به حقوق مسلم خود برسد.

 

 

در این وضعیت روزی یکی از شهروندان معمولی بیمار می شود. او می داند که اگر با همین تیپ و شخصیت معمولیش پیش هر طبیبی برود،او را تحویل نمی گیرد و توجهی به او نمی کند.

بنابراین یک دست لباس ماموران درباری اعلی حضرت هردمبیل را گیر می آورد و خود را به صورت درباریان درمی آورد و نزد یکی از پزشکان شهر می رود.

منشی دکتر به محض مشاهده او با این پندار که او یکی از وابستگان درباری است، پیش پای او بلند می شود و با احترام اورا تحویل می گیرد و نزد پزشک می فرستد .

.در حین معاینه توسط دکتر،یک نفر بازرس از راه می رسد و از دکتر می خواهد که مدارک نظام پزشکی خود را ارائه بدهد. دکتر، بازرس را به کناری می کشد و پولی کف دست بازرس می گذارد و می گوید:

من دکتر واقعی نیستم.شما این پول را از من بگیر و بی خیال شو.

وقتی بازرس پول را می گیرد، از در خارج می شود. شهروند بیمار فورا یقهءبازرس را می گیرد  و اعتراض می کند و می گوید:

اگر این پزشک قلابی است،چرا اجازه می دهی به کارش ادامه دهد؟

بازرس که ناگهان با پرسش بی پاسخ او رو به رو می شود،با دستپاچگی و به طور درگوشی به او می گوید: 

آخر عزیز من! من هم بازرس واقعی نیستم و فقط برای اخاذی آمده بودم، ولی شمای مریض با توجه به این که از بستگان اعلی حضرت هستید، می توانید از دکتر قلابی شکایت کنید.

مریض لبخند تلخی می زند و می گوید:

اتفاقا من هم این لباس و درجه ها مال خودم نیست و مال یکی دیگر است..

 

(#شفیعی_مطهر)



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: قصه هاي شهر هرت

تاريخ : جمعه 20 شهريور 1394 | 11:2 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |