دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد429

من ملتي را ديدم كه با دنيايي از اميد، نهالي از نويد را نشاندند و با خون جگر و چشم تر آن را پروريدند. آنان گل هايش را عطرآگين و ميوه هايش را شيرين مي پنداشتند؛اما چون به برگ و بار نشست،جز خارهاي گزنده و ميوه هاي كشنده از آن نچيدند.
من وقتی ديدم به جای تابلوی ” از سرعت خود بکاهید “ از سرعت گیر استفاده شده ،فهمیدم که به شعور شهروندان امیدی و اطميناني نیست.
من درياي دنيا را پر از تمساح هاي خونخوار و طعمه های آماده شکار دیدم.بنابراین دانستم تنها راه بقا،طعمه نبودن و لقمه نشدن است. تا طعمه باشی، می گیرندت و تا لقمه باشی ،می خورندت...
من هيچ يك از فرهنگ ها و تمدن هاي زنده دنيا را مستقل،خالص و ناب نديدم. همه فرهنگ هاي بشري چون ظروف مرتبطه در يك ديگر اثرگذارند.فرهنگ ها و تمدن ها برايند عقول بشري در درازناي زمان و پهناي زمين هستند. هيچ فرهنگ و تمدني به سرزمين خاصي تعلق ندارد.
من مردمی را ديدم که چون فکرشان آزاد نبود، هیچ گاه و در هيچ انقلابي آزاد نشدند، بلکه به اندازه وسعت تفکرشان قفسی دیگر را تجربه کردند…!(با الهام از سايت موفقيت براي شما)
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد428

من پرندگاني را ديدم رهاشده از قفس ،اما افتاده از نفس؛زيرا استمرار اسارت،پرواز را از يادها برده و به بيدادها سپرده. قرن ها تداوم تعجيز و تاخت و تاز،آرزوي پرواز را در دل ها ميرانده و بذر خماري و خمودگي را افشانده است.
من داشتن يك «پاي» را براي يك نفر بسيار شگفت انگيز ديدم؛اما شگفت انگيزتر از آن داشتن يك «سر » را براي يك « ملت » ديدم ؛ « سر»ي كه بار سنگين انديشيدن را از دوش ملت برمي دارد،به جاي همه می انديشد و به جاي همه تصميم مي گيرد!
من ملتي را ديدم كه هيچ گاه زماني مناسب نمي يافت تا دهان باز كند.اين ملت نه تنها با دهان،كه با چنگ و دندان همه هستيش را بايد دريابد تا سختي زنده ماندن را برتابد.
من چه پست و فرومايه ديدم انساني را كه با سر انسان ها بازي كند و از او فرومايه تر كسي كه فكر و باور انسان ها را به بازي مي گيرد!
من نخبگان ملتي را ديدم كه بارها گياهان هرز را از كشتزارهاي مرز خود زدودند؛اما چون زمينه هاي بازتوليد آن ها را از بين نبردند،دوباره و چند باره علف ها روييدند و صحن و سراي جامعه را درنورديدند.
استبداد را ريشه هايي است و هر ريشه فرويشگر انديشه هايي است.
ادامه دارد....
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد427

من خودكامگان نورستيز و شهریاران قلم گريز را ديدم كه به قلم چنان مي نگريستند كه به ابزاري مرگ آور و سلاحي ویرانگر.
من چه بسیار اهالی قلم را دیدم که در راه روشنگری قلم زدند .اینان بر سر باور جان باختند و بدین سان بهای روشنگری را پرداختند.
من چه بسیار بینا را بدون بینش و راهبر را بدون روش دیدم.
من نبرد مشت هاي خشمگين با تانك هاي پولادين را ديدم.سرانجام اين مشت هاي حق باور بود كه بر تانك هاي تندر پيروز شد.
من مبارزه با بيداد و پيكار با استبداد را برترين كار و بهترين پيكار ديدم؛ زيرا با نفي بيداد و مرگ استبداد ،باورمندان انديشه استبداد نيز در عرصه آزادي بيان بهتر مي توانند حرف خود را بزنند.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد426

من شهري را ديدم گم شده در ابرهاي اسارت و خفته در قبرهاي قساوت؛نه نوايي كه از نايي برخيزد و نه اهورايي كه با اهريمن ستيزد. در باغ ها و بوستان ها تنها زاغ و زغن مي خواند و اهريمن فرمان مي راند.نفس ها محبوس اند و قفس ها پر از ققنوس.
من نماد مدرنيزم را در دست هاي موناليزاي مدرنيست ديدم؛ نمادي كه نه لبخند ژوكوند،كه تلخند تند بر لب هاي او مي نشاند. تلخند او بيانگر اين بود كه مدرنيته نه تنها ابزار آذرنگ* كه يك فرهنگ هم هست.
من فانوس دريايي را نماد روشنگري و نمود هنروري ديدم ؛در شب هاي تار و روزهاي پيكار راست قامت و باشهامت بر پاي ايستاده، نه در برابر توفان ها مي لغزد و نه در مقابل امواج مي لرزد. او همچنان بي دريغ نور مي افروزد و به همه شعور مي آموزد.
من براي كتاب عشق نه آغاز ديدم و نه پايان .اين كتاب نه خواندني است و نه نوشتني ؛ نه گفتني است و نه شنيدني .اين كتاب را با خون دل بايد نوشت و شيرازه اش را با تار و پود جان شايد سرشت.
من دغدغه هاي دو نسل و وسوسه هاي دو عصر را ديدم. يكي در انديشه انباشتن شكم و نداشتن درم بود و ديگري در فكر باروري مغز و داوري نغز . هر دو در آتش حسرت مي گداختند و با عطش عسرت مي ساختند.
ادامه دارد....
شفیعی مطهر
آذرنگ :آتش رنگ،آذرگون،روشن،آتش
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد425

من گاهی لب های خندان را دردمندتر از چشم های گریان دیدم.
من مار بوروكراسي را ديدم كه خوك امور اداري اين شهر را بلعيد و به دايناسور مناسبات اجتماعي تبديل شد .اين دايناسور شكمو با همه امور مردم تماس داشت؛اما ذره اي احساس نداشت .
من انسان هايي را كه تنها به خور و خواب مي انديشند و از هر سراب مي پريشند،چونان حيواناتي ديدم كه خويش را نشناخته اند و هويت خود را باخته اند.
من گفتمان « دل ديدني هاي شهر سرب و سراب» را سخنگوي قشري از جامعه اين شهر ديدم كه نه زباني براي گفتن درد دارند و نه تواني براي نهفتن روي زرد!
اين گفتمان ،زبان آن كودكان خياباني است كه بدون ريشه روييده اند و بدون پيشه درهم تنيده اند.
اين گفتمان بيان آن فرودستاني است كه در ميان زباله هاي شهر،نواله هاي قهر مي جويند.(نواله:لقمه)
اين گفتمان،صداي دردمنداني است كه نيش خنجر زور بر ريش حنجر شعور دارند؛ آنان كه فريادگر بي حنجرند و كشتگان بي خنجر.
من كودكاني را ديدم كه آرزوهايي داشتند به حجم حباب و زلالي آب؛كودكاني شاد با تخيلاتي بي بنياد،همه دنيايشان سپيد بود و انباشته از نور اميد.آنان هر چه به سوي آينده مي رفتند،دنيا را تاريك تر و مرگ را نزديك تر مي ديدند؛بنابراين چه خوش است ماندن در كوچه باغ هاي خلوت كودكي با دنيايي كوچك به اندازه بادبادك و قلبي بزرگ و روحی سترگ!!
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد424

من هواپیماهای نشسته بر روی زمین را دیدم که هیچ خطری آن ها تهدید نمی کند؛ اما برای این منظور ساخته نشده اند. گاهی اوقات برای رسیدن به هدف باید خطر کرد.
من بسیاری از مردم را دیدم که می گویند، ” آدم های خوب را پیدا کنید و بدها را رها کنید.”
اما من این منطق را بهتر دیدم که : ” خوبی ها را در آدم ها پیدا کنیم و بدی آن ها را نادیده بگیریم. ”زیرا هیچ کس کامل نیست.
من قلب انسان های بزرگ را را چنان ازعاطفه لبریز دیدم که اگر روزی می افتاد و می شکست، عطر گل یاس در همه جا می پراکند و مشام جان ها را می آگند.
من برای شناخت و اثبات وفاداری و راست گفتاری انسان ها بهترین دلیل را « زمان» دیدم،نه « زبان».
من تواناترین انسان و داناترین مسلمان را کسی دیدم که پس از اشتباه و لغزش، خود را پیراست و از دیگران پوزش خواست.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد423

من بالاترین مدارج کمال و برترین میزان خصال را در بی نیازی از تعریف و تمجید دیگران دیدم.
من بسیاری از افراد را دیدم که ترجیح می دهند بدبخت باشند، و مردم آن ها را خوشبخت بدانند تا این که خوشبخت باشند و مردم آن ها را بدبخت بدانند.
من چشم همیشه حقیقت بین را بهتر و مطمئن تر دیدم از گوشی که گاهی دروغ هم می شنود!
من هرگز از دست دادن چیزی را در زندگی اندوهبار و دل آزار ندیدم ؛ زیرا وقتی برگی زرد از درخت می افتد ، برگی سبز و تازه آماده جایگزین شدن است.
من در زندگی چیزی سپیدتر از سینه و پاک تر از آیینه ندیدم ؛ اما آیینه نیز با همه یک رنگیش دست چپ و راست را به تو اشتباه نشان می دهد.
ادامه دارد.....
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد422

من رنجی نهان و دردی پنهان را در زیر پوست ورم کرده جامعه دیدم؛درد و رنجی که هر از چند گاه که برای بروز بهانه ای می یابد ، با تازیانه ای می خوابد . این درد و رنج ،راهی برای درمان می جوید،ولی راه حرمان می پوید!!
من صبر را کنش در بهترین فرصت دیدم،نه واکنش در نخستین مهلت.
من بیشتر مردم این شهر را دیدم که چشم به راه آمدن فرصت هستند ،نه در اندیشه ساختن آن.فرصت های تاریخی،آفریدنی هستند ،نه آمدنی!
من خوشبختی را گمشده همه انسان ها دیدم؛اما بسیاری از آنان پس از یافتن خوشبختی خود را گم کردند.
من افتادن برگ و میوه را دیدم. اولی به هنگام زوال می افتد و دومی به هنگام کمال؛بنابراین چون همه ما نیز گزیری جز افتادن نداریم، باید افتادن نشانه کمال ما باشد، نه پایانه زوال ما.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد421

من سایه ام را همراهی وفادار و همسفری ماندگار دیدم؛اما آن گاه که همین همراه و همسفر نیز در تاریکی تنهایم گذاشت،دانستم که یاری همراه تر از آفریدگار و یاوری همسفرتر از پروردگار ندارم.
من انسان متعصب را چون میوه ای نارس و کال با دنیایی پر از خواب و خیال دیدم که محکم به شاخه درختش چسبیده است.
من نشانه اضطراب را نتیجه زیستن در آینده و افسردگی را گریستن بر گذشته و آرامش را نماد زندگی در حال دیدم.
من دل خود را داغ تر از نار و سرخ تر از انار دیدم؛ اما دانستم که باید آن را از هر کینه و دشمنی دیرینه سپید نگاه دارم.
من انسان ها را دو گروه دیدم : گروهی غرورشان را زیر پای خود می گذارند و با انسان ها زندگی می کنند و گروهی انسان ها را زیر پای خود می نهند و با غرورشان می زیند.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
قصه های شهر هرت / قصه چهل و هفتم
در عصر فناوری و دانش و اندیشه همه ملل پیشرفته با همه وجود می کوشیدند و با شتاب هر چه بیشتر به سوی رفاه و رستگاری گام برمی داشتند.
مردم طاغوت زده و خودکامه پرور شهر هرت در اسارت و انقیاد خودکامه ای متفرعن چون اعلی حضرت هردمبیل گرفتار بودند. در حالی که همه مردم متمدن و بافرهنگ جهان هر روز قله های دانش و اندیشه را می گشودند و مردمشان در رفاه و سلامت بیشتر زندگی می کردند،مردم عقب مانده شهر هرت با رمالی و جن گیری و انواع خرافات می خواستند راهی به سوی فردای بهتر بیابند.
در چنین اوضاع و احوالی برخی از مشاوران خارج رفته و فرنگ دیده شهر هرت ،محرمانه و در خلوت به شرف عرض خاک پای ملوکانه رسانیدند که :
اعلی حضرتا ! امروزه بیشتر ملت های جهان پس از رهایی از یوغ استعمار،توانسته اند از اسارت استبداد نیز برهند و هر روز گام هایی به سوی دانش و فناوری بردارند و به رفاه و خوشبختی بیشتر برسند. می ترسیم بر اثر مرور زمان خبرهای آنان از راه تهاجم فرهنگی به گوش مردم شهر هرت برسد و اینان نیز کم کم فیلشان یاد هندوستان بکند!! بنابراین باید چاره ای بیندیشیم.
اعلی حضرت آروغی زدند و سری خاراندند و گفتند:
خب ! می گویید چه کار کنیم؟
یکی از مشاوران گفت: ما هم باید تا اتدازه ای در زمینه های مدرنیسم گام هایی برداریم.
اعلی حضرت هرمبیل خشمگینانه فریاد زدند:
احمق ! مگر نمی دانی ما که نمی توانیم در علم و تکنولوزی به فرنگ برسیم. مگر گفته اعلی حضرت شاه شهید ناصرالدین شاه را نشنیده ای که در فرنگ چه گفتند؟
هردمبیل آنگاه با اب و تاب برای مشاوران تعریف کردند:
میکادو ،امپراتور ژاپن با اعلی حضرت ناصرالدین شاه قاجار همزمان می زیستند و هر دو به فرنگ سفر کردند. وضع هر دو کشور ایران و زاپن در آن روزگار یکسان بود. در آغاز حکومت«می جی» (همزمان امیر کبیر) در ژاپن فقط چهار درصد سواد داشتند. ناصرالدین شاه وقتی پیشرفت های فرنگ را دید،گفت:
ما هرگز به پای فرنگ نمی رسیم ؛فقط باید کاری کنیم که مردم ما نفهمند در آن طرف دریاها چه خبر است؟
در اینجا یکی از مشاوران با ترس و لرز گفت:
اعلی حضرتا ! قربانت شوم،امکا میکادو بعد از مشاهده پیشرفت های اروپا گفت: ما با دو عنصر «قناعت» و «ثبات کار» باید خود را به پای اروپا برسانیم. چنان که امروزه ژاپن از کشورهای اروپایی نیز در مواردی جلوتر تست.
اعلی حضرت با شنیدن چنین سخنی فورا دستور داد این مشاور گستاخ را با اردنگی بیرون کنند و به اصطیل بفرستند! سپس روی خود را به دیگر مشاوران کرد و راه حل طلبید.
مشاوران وقتی چنین رفتاری را با همکار خود دیدند، با ترس و لرز ضمن تایید اوامر ملوکانه یک صدا گفتند: امر،امر ملوکانه است!
سرانجام پس از مجادلات مفصل به این نتیجه رسیدند که چون ما نمی توانیم در عرصه های توسعه فرهنگی،فناوری،اقتصادی،علمی،صنعتی و...به فرنگیان برسیم،باید با جادو و جنبل یک کار چشمگیر و فوق العاده ای انجام دهیم،که به ظاهر بالاتر از کار فرنگیان باشد و آن گاه با تبلیغات و جار و جنجال آن قدر درباره آن بزرگ نمایی کنیم تا مردم ما که عقلشان به چشمشان است،باور کنند که ما از فرنگی ها پیشرفته تریم!!
یکی از مشاوران گفت:فرنگی ها با سفینه های فضایی توانسته اند به ماه سفر کنند و نیز سفینه هایی به سیارات دوری بفرستند.ما باید اعلام کنیم که سفینه ای ساخته ایم که از سفینه های آنان پیشرفته تر است و به سیاره ای دورتر سفر می کند!
اعلی حضرت هردمبیل پرسید:مثلا کدام سیاره؟
مشاور فکری کرد و به عرض رسانید:مثلا می گوییم ما دو سیاره دوقلو کشف کرده ایم که تا کنون هیچ یک از ستاره شناسان به وجود آن ها پی نبرده بوده اند و آن ها را «چابلقا» و «چابلسا» نام گذاری می کنیم و اعلام می کنیم دو سفینه فضایی با نام های «هردمبیل یک» و «هردمبیل دو» با فضانوردانی به این دو سیاره فرستاده ایم.
هردمبیل گفت:خب !چطور این لاطائلات را به مردم بباورانیم؟
مشاور پاسخ داد: فیلم ها و تصاویری فتوشاپی!! تهیه می کنیم و آن قدر از طریق رسانه ها،و در خیابان ها و کوچه و معابر و... به طور شبانه روزی جار و جنجال می کنیم و مردم را زیر بمباران تبلیغاتی قرار می دهیم و این دفعه نیز مثل دفعات پیشین موفق می شویم و مردم هم به مرور باور می کنند. مگر اعلی حضرت خودشان بارها در رهنمودهای طلایی افاضه نفرموده اند که: «دروغ های بزرگ بگویید،ولی آن را بسیار تکرار کنید تا مردم بر اثر تکرار زیاد باور کنند.» ما می توانیم با تاسی به رهنمودهای معجزه آسای ملوکانه این خبر را نیز در اذهان مردم ساده اندیش خود جا بیندازیم.
...و این گونه شد که همه بلندگوهایی تبلیغاتی اعلی حضرت هردمبیل ، سال هاست شهر هرت را پیشرفته ترین،مرفه ترین و خوشبخت ترین ملل دنیا معرفی می کنند ....و مردم از شدت خوشی و خوشبختی!!می میرند!!
موضوعات مرتبط: قصه هاي شهر هرت
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.