دل دیدنی های شهر سرب و سراب(فرگرد 403)

من پرواز هر پرنده را با پر و بال دیدم و اوج گرفتن هر انسان را با همت لایزال.
من هر انسان را که دیدم دریافتم که در کنار موافقان می آساید،اما در جوار مخالفان بر کمال می افزاید.
من راز پویایی و رمز پایایی را سازگاری با تغییر دیدم،نه امیدواری به تقدیر.
من سازگاری با تغییر را صفتی نیکو دیدم و تحجر را روش افراد بدخو.
من تلاش برای تغییر دیگران را تکاپو برای تحقیر ایشان دیدم؛بنابراین زیباترین تصویر مطلوب هر کس ،سیمای اصیل اوست،نه سیمای بدیل او.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(فرگرد 402)

من نیز چون شما با دیدن تصویر نخستین، تصوری دل چرکین به خاطرم خطور کرد؛اما با دیدن تصویر دوم به بطلان خیال و شتاب در استدلال خود پی بردم.بنابراین فهمیدم چه بسیار شتاب کردن در داوری و سراب دیدن در زودباوری ،که درنگ را نمی شکیبد و انسان را می فریبد.
من انسان را شگفت انگیز ترین وجود و اسرارآمیزترین موجود دیدم. انسان نمی تواند بیش از چند دقیقه بدون هوا،بیش از دو هفته بدون آب و بیش از دو ماه بدون غدا زندگی کند،اما یک عمر می تواند بدون وجدان زیست را تداوم بخشد.
من در این شهر پرفریب و عصر عجیب کسانی را دیدم که با گرمی دستی را نمی فشارند و پس از هر دست دادن انگشتان خود را می شمارند!!
من در این شهر به جای این که هر دستی را در دست دیگر ببینم،هر دست را بالای دست دیگر دیدم.بنابراین پیوندها نه افقی و برابر ،که عمودی و نابارور است.
من در این شهر کسانی را دیدم که خوشبختی خود را در بدبختی دیگران می جستند؛ بنابراین عمری می نالیدند،اما نمی بالیدند.
ادامه دارد...
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(فرگرد 401)

من این اندیشه را كه همه چیز به روال همیشگی پیش میرود، خود همان فاجعه دیدم!(با الهام از سخن والتر بنیامین)

من هویت خودساخته انسان را در سیمای مقاومتی دیدم کـه در برابر محیط نشان می دهد.(با الهام از سخن ماکسیم گورکی)

من انسان های وحشی را دیدم که یکدیگر را می خورند و انسان های متمدن را، که همدیگر را فریب می دهند.(با الهام از سخن آرتور شوپنهاور)

من در تاریخ بشر کسانی را دیدم که مدعی بودند همه چیز را می دانند و همه چیز را می توانند درست کنند.اینان سرانجام به این نتیجه رسیدند که همه را باید کُشت...!(با الهام از سخن آلبر کامو)

من زمان را دگرگون کننده آدمها دیدم، اما تصویری را که از ایشان داریم، ثابت نگه میدارد. هیچ چیزی دردناکتر از این تضاد میان دگرگونی آدمها و ثبات خاطره نیست.
(با الهام از سخن مارسل پروست)
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
وعـده پــوچ هردمبیل
قصه های شهر هرت / قصه چهل و پنجم
سیاستمدار را کسی می دانند که بتواند با وعده های پوچ مردم را بفریبد و آرایشان را به دست آورد!
و جالب تر این که کسی را سیاستمدار ماهر و سیاس می دانند که پس از عدم اجرای وعده هایش بتواند با آوردن هزار و یک دلیل ثابت کند که چرا وعده ها انجام نشد!! البته اگر حافظه تاریخی ملت آن وعده ها را فراموش نکرده باشد!!
اعلي حضرت هردمبيل در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد.
هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد.
از او پرسید : آیا سردت نیست؟ نگهبان پیر گفت :
چرا ای پادشاه ، اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.
هردمبيل گفت : من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا برایت بیاورند.
نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر این وعده را نیز چون سایر وعده هایش فراموش کرد.
صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود :
ای پادشاه، من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کردم؛ اما وعده لباس گرم تو مرا از پای درآورد.
(اقتباس از يك قصه)
(شفیعی مطهر)
موضوعات مرتبط: قصه هاي شهر هرت
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(فرگرد 400)

من بزرگ ترین بدبختی را در این دیدم که طاقت کشیدن بار بدبختی را نداشته باشیم.
من پیش نیاز درس پرواز را ایستادن،راه رفتن،دویدن و بالارفتن دیدم.
(با الهام از سخن نیچه)
من یکی از علل ناکامی در وصول به اهداف را در این دیدم که به هر سگی که در مسیر پارس می کند، بخواهی سنگی پرتاب کنی.
(با الهام از سخن لارنس اسنرن)
من در زندگی هماره خود را نیازمند هدفی می دیدم که به خاطر وصول به آن از بستر برخیزم.

من چه بسیار روزهایی را دیدم که در آن کسانی را بیگانه یافتم که روزگاری با یگانه بودند و دوستشان می داشتم و همراز می پنداشتم !
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(فرگرد 399)

من نتیجه آزمون زندگی را در این تحربه دیدم که ژرفای هیچ رودخانه ای را نباید با هر دو پای اندازه گرفت.

من در رقابت، هیچ کس را برابر خود ندیدم. هدف من شکست دادن آخرین کاری است که خود انجام داده ام. (با الهام از سخن بیل گیتس)

من تنها راه کشف ممکن ها را، رفتن به ورای غیر ممکن ها دیدم.
(با الهام از سخن آرتور کلارک)

من برای فراگرفتن آنچه می خواستم بدانم،خود را نیازمند پیری دیدم.
اکنون برای خوب انجام دادن آنچه که می دانم، به جوانی نیاز دارم.
(با الهام از سخن ژوبرت)

من بزرگ ترین درس زندگی را آموختن این سخن دیدم که گاهی احمق ها درست می گویند. (با الهام از سخن وینستون چرچیل)
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(فرگرد 398)

من فقیرترین مردم را کسانی دیدم که تنها دارایی شان،پول بود!!
من خدا را در قلب كسانی دیدم كه بی هیچ توقعی ، مهربان اند و خود را نیازمند بذل احسان می دانند.
من اعتماد را چون پاک کنی دیدم که پس از هر اشتباه کوچک تر می شود و بر اثر تکرار اشتباه روزی به پایان می رسد.
من برخی از دردها را چون چایی دیدم که هر چه زمان بر آن بگذرد و هرچه سرد شود،باز هم تلخی آن نمی رود.

من هفت پدیده را بدون هفت علت ،خطرناک دیدم:
ثروت را بدون زحمت،
دانش را بدون شخصیت،
علم را بدون انسانیت،
سیاست را بدون شرافت،
لذت را بدون وجدان،
تجارت را بدون اخلاق
و عبادت را بدون ایثار. (با الهام از سخن گاندی)
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(فرگرد 397)

من برای دوست داشتن دیگران و احترام به آنان نیازی ندیدم که با بینش آنان هم عقیده و با روش اینان هم سلیقه باشم .
من لبخند را بهترین زیور و برترین هنر هر انسان دیدم.
من اعتماد را چون کاغذی لطیف دیدم که وقتی مچاله می شود،دیگر نمی تواند به حالت نخست برگردد.
من آب های همه اقیانوس ها را از غرق کردن یک قایق کوچک عاجز دیدم؛ زیرا تنها راه غرق کردن هر قایق نفوذ آب در آن است.تا هنگامی که قایق نفوذناپذیر باشد،تلاش همه آب ها نمی تواند هستی قایق را فروپاشد.
من گمشدگان وادی نقل را بسی بیشتر و فراوان تر از سرگشتگان عرصه عقل دیدم؛بنابراین باید از تقلید کورکورانه روی برتابیم و کتاب نقل را نیز در پرتو آفتاب عقل تلاوت کنیم.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(فرگرد 395)

من بسیاری از انسان ها را اسیر عادات و برده صفات دیدم؛صفات و عاداتی که نه توجیهی مبتنی بر استدلال دارد و نه منطقی مبتنی بر کمال.
من افراد بسیاری را دیدم که در عرصه زندگیم پای نهادند و آثاری به جای گذاشتند؛اما بعضی از آن ها نعمت بودند و برخی،عبرت.
من «کمال فرهیختگی» و «جمال خودبرانگیختگی» را در این دیدم که در عین مخالفت با عقیده ای برای آن احترام قائل باشد.
من بسیاری از مستمعان سخن را دیدم که نه برای فهمیدن،بلکه برای پاسخ دادن به سخن گوش می سپارند.
من هیچ دری را ندیدم که خداوند حکیم آن را از روی حکمت بر روی بنده متوکل ببندد و دری از رحمت به رویش نگشاید.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(فرگرد 394)

من بسیاری از انسان ها را دیدم که آموختند تا در هوا چون پرندگان پرواز و در آب چون ماهیان شنا کنند؛اما یاد نگرفتند تا در روی زمین چون انسان زندگی کنند.
من «زنده بودن» را حرکتی افقی از گهواره تا گور؛و «زندگی کردن» را تلاشی عمودی از از زمین تا آسمان دیدم.
من سیمای واقعی زندگی را در شیرین کردن تلخی های زندگی دیگران دیدم.خوشا آنان که عمری خود می سوزند و راه گمگشتگان را نور می افروزند.
من برای ادامه زیست دو خورشید را لازم دیدم :یکی در سینه سپهر و دیگری در سپهر سینه. آن، در قلب آسمان می درخشد و این، در آسمان قلب.
من پرخاشگری را روندی مستمر و رفتاری مکرر دیدم که کودکان در خانواده آن را عملا فرامی گیرند و در عمل خود تبلور می بخشند.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.