دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۱۰۳)
من در گنجينه سينه ها، آيينه هايي را ديدم كه چه بسيار لبخندها در آن جامانده بود.
من آن گاه اندوه خود را اندك و تنهايي ام را كوچك ديدم كه خورشيد را در سوختن و افروختن اين همه تنها ديدم.
من همه مردم را در يك عامل مشترك ديدم ، در متفاوت بودن!!
من كاغذ بسيار سفيد و تميزي را ديدم، اما هيچ كس آن را قاب نمي كرد ؛ بنابراين دانستم كه براي ماندگاري بايد حرفي براي گفتن داشته باشيم.
من شمعي را ديدم كه هزاران شمع را روشن كرد بدون اين كه چيزي از سرمايه اش كاسته شود؛ بنابراين دانستم شادي و آگاهی را نيز مي توان بين همه تقسيم كرد بدون اين كه كم شود.
ادامه دارد....
شفیعی مطهر
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.