فرخنده زادروز واپسین بشیر بشر

فرخنده زادروز واپسين بشير بشر

 

#شفیعی_مطهر

 باد صبا وزید بیا باده نوش کن                   

با آب وصل آتش هجران خموش کن

 فرخنده زاد روز محمد(ص)فرارسید           

  دستی فشان ز شادی و جوش و خروش کن

 

    گیسوان سیاه شب انتظار، در زلال چشمه سار سپیده دم وصال، رنگ باخت و حضور سبز پيامبر حكمت و معرفت و خاتم رسالت حضرت محمد بن عبدالله (ص) و فرزند والاتبارش حضرت امام جعفر صادق (ع) ، كهكشان ها ستارگان شادي و اميد را بر دامان سپيد فلق فرو ريخت . 

    اگر نبود سايه سبز رسالت، از يورش سموم سوزان ضلالت، جوانه تُرد فطرت مي‌فسُرد و شكوفه‌هاي سرخ طبيعت مي‌پژمُرد. شقايق‌هاي شوق مي‌سوختند و ياس‌هاي اميد با خاكستر يأس مي‌ساختند.

   واپسين بشير بشر و آخرين سفير داور در سياه‌ترين عصر حاكميت سكوت و حكومت طاغوت از مناره غار «حرا» شراره فرياد «چرا؟»‌ را برافروخت و تنديس‌هاي اكاسره و قديس‌هاي قياصره را در هم كوفت. در پرتو پيامش نه از قصر قيصران نشان ماند و نه از كاخ تاجوران.

   عدالت محمدي (ص) بلال سياه را در كنار صاحبان جلال و جاه نشانيد. توحيد عيار ارزش شد و تقوا، معيار گزينش. 

(إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ ) (حجرات:13)

  محمد (ص)فرشته نبود، اما اسطوره وجودش با عصاره نور سرشته بود.

  «اگر پيامبر را فرشته‌اي هم قرار داده بوديم، او را به صورت مردي در مي‌آورديم و بر او لباس مردم مي‌پوشانديم» (انعام:9)

   محمد (ص)در سياه‌ترين روزهاي ركود و شب‌هاي جمود، قامت به قيامت بست و در «قد قامت»‌ عشق، قامت شكست.

  محمد (ص)سرو سرسبز سعادت بود كه در بوستان مردم روييد و در ميان چمنزار مردم باليد و از هيچ سختي و دشواري نناليد. با مردم زيست و درد مردم ستمديده را در مردمك ديده گريست.

  محمد(ص) درياي بيكراني بود كه در تنگ‌ناي جام گنجيد و پهناي پيام را برگزيد. 

او بحري بود كه در ظرف آمد و كوهي بود كه به حرف آمد.

  محمد (ص)موج خروش بود در مرداب خموش. مرداب را به تپش خواند و خيزاب را به خيزش. سراب را آب بخشيد و مرداب را شتاب. 

او اقيانوس مردمان را به شورش فرا خواند و بر تنديس‌هاي خودكامگان يورش آورد. گفتارش روزني از رياض آفتاب بود و فوران فياض نور ناب.

  محمد (ص)سوداگری سودآور بود؛ اما خود سوداي سود نداشت. جان را به اخگر عشق افروخت و كالاي جان را به بالاي جانان فروخت.

  محمد (ص)در حاكميت زرد پاييز، حكومت سبز رستاخيز را بر پا كرد. دستانش پر از بهار بود و انبانش انباشته از شكوفه‌زار. از لب‌هايش نسيم نجابت مي‌وزيد و از دهانش، شميم شهامت.

  محمد (ص) آيه آفتاب بود و همسايه مهتاب. از كوله‌بار رسالتش شكوفه‌هاي نور مي‌ريخت و كوچه‌هاي تاريكستان تاريخ را با نسيم نور مي‌آميخت.

... و اكنون محمد (ص)اين پيامبر رحمت و رهايي بر فراز تاريخ بشريت سرافراز و پيشتاز ايستاده و خامه در كف من، حيران و سرگردان ‌كه چگونه اين اقيانوس نور را در فانوس كور در آورد؟

          تو از قبیله که ای که ناز را شکسته ای

          تنگ حصار مبهم نیاز را شکسته ای

         سرو شود خجل اگر به قامتت نگه کند

        ز بس که راست قامتی طراز را شکسته ای

   قلم كمندي است كه انديشه‌هاي ناب را به بند مي‌آورد و پرنده سبك‌بال خيال را از فراز قله‌هاي بلند آمال شكار مي‌كند و در قالب واژه‌ها و زنجير كلمات به رشته تحرير مي‌كشد؛ اما در اين‌جا درمانده كه چگونه اين قامت را بنگرد و قيامت را بنگارد؟

        خویش را هر لحظه در آیینه ها گم می کنم

        در دل دریا چو موجی خویش را گم می کنم

       از شکست رنگ آوازم کسی آگه نشد

     بس که من از خجلت دل دست و پا گم می کنم

     امروز همچنين ششمين هودج هدايت و ستاره امامت حضرت امام جعفر صاذق (ع) ، بر فراز جهان تاريك ما نيك درخشيد و راه هاي رستگاري بشر را نور بخشيد.

    فرخنده زادروز اين دو چشمه سار حكمت و آبشار معرفت را به همه تشنگان زلال زندگي تبريك و تهنيت مي گویم.

 

 

شما را چشم در راهم در 

 

گاه گویه های مطهر   telegram.me/amotahar

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : جمعه 26 آذر 1395 | 9:6 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |