دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(۱۳۶)
من مدادی را دیدم که در مسير مداوم پويايي و نقش نگاري هر از چند گاه ناگزير از پوست اندازي بود.
من مدادی را ديدم كه درازاي عمر خود را مي فرسود و بر آفرينش اثر مي افزود. بنابراين دانستم كه در راه پر سوز و گداز روشنگري بايد چون شمع سوخت تا شمع خاموشان را افروخت.
من خانواده ای را دیدم که چون پدر صفر تلفن را بسته بود، اعضاي خانواده به جاي بيرون، از درون زنگ می زدند.
من ملانصرالدين را ديدم كه همه را جز خود ابله، احمق و نادان مي پنداشت .و همگان را به درك و فهم وامي داشت!!
من هر دوچرخه و موتورسیکلتی را دیدم تا در حال حرکت بود، نه به سوی چپ سقوط مي كرد و نه به سوي راست ؛ اما چون از حركت بازمي ايستاد، فورا مي افتاد....بنابراين دانستم كه سقوط در ايستايي است، نه در پويايي.
ادامه دارد....
شفیعی مطهر
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.