دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(۱۴۵)
من در دو جامعه هیچ اختلاف نظری ندیدم: یکی جمعیت گورستان و دیگری جامعه گوسپندان!
من کاخ هایی را دیدم فلک فرسا و ملک آسا؛ اما نه سر به سوی افلاک که رو به اندرون خاک فرو برده بودند. گویی این ندای سروش را تجلی می بخشیدند که: لدوا للموت وابنوا للخراب!!
من بازی شورانگیز رنگ ها را نه در قاب خيال، كه در آب زلال ديدم. آبي كه خود از بين همه رنگ هاي گوناگون بي رنگي را پذيرفته است، چگونه با صداقت همه رنگ ها را به نمايش مي گذارد، اما خود همچنان بي رنگ مي ماند.
من واپسین نگاه نومیدانه و آخرین پیام غمگنانه موشی را در دهان شكارچي خود دیدم و شنیدم که با جهان وداع می کرد. او در دادگاهي محكوم به مرگ شده بود كه تنها معيار داوري در آن قدرتمندي بود!!
من خودکامه ای را دیدم که روزگاری میلیون ها نفر برایش هورا می کشیدند.....
و نیز روزی را ديدم كه در بین میلیون ها تن در تنهایی خود را کشت!
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.