من زائري را در حال نيايش ديدم در غار حرا و بر فراز شهر خدا. نمي دانم او از خدا چه مي خواست؛ اما مي دانم خدا از او مي خواست با عزت و آزادي زندگي كند و براي بهشت زميني، برازندگي .
من ماري را ديدم كه چون با يك سر نمي توانست مسائل پيچيده جهان هزاره سوم را تحليل كند، يك سر ديگر نيز برآورده بود. چه تاسف خوردم بر حال ملت هايي كه همه زحمت انديشيدن و تفكر و سرنوشت خود را به يك سر سپرده بودند!!آن هم سري سركش با زباني از آتش!!
من چون سیمای خود را در آیینه زيبا ديدم؛ بنابراين كوشيدم تا با كارهاي زشت آن را نیالايم.
...و چون روزي ديگر سيماي خود را زشت ديدم؛ بنابراين كوشيدم تا با كارهاي زيبا آن را بيارايم.
من سقف هايي كوتاه را بر ستون هاي سياه استوار ديدم كه جز كوتوله هاي پست و مزدوران دنياپرست در زير آن نمي گنجيدند. سروقدان آزاده و رادمردان دلداده در زير اين سقف هاي پست يا بايد بي سر بزيند ،يا در برابر سركشان سر بر آستان بسايند.
من دنیاخوارانی را دیدم که جز سنگ گور و نفرت و نفرین و نفور با خود نبردند.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(۱۶۰)
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.