من پرنده ای را دیدم بی پر و بال که خاطرات پرواز روزی صد بار او را می کشت. بنابراین فهمیدم که کشتن پرنده کارد لازم ندارد.
من ابر را دیدم ، نه پايبند زميني و نه دلبند زماني ، آزاد و رها به هر سوي پر مي كشد و به هر ديار سر مي زند، بي دريغ مي بارد و به هيچ يار و ديار دل نمي سپارد.از چشمان خيسش سخاوت مي بارد و از دستان ترش طراوت مي تراود.
من غنچه را ديدم كه زندگي را لب بستن و رازآلود نشستن مي دانست...
گل را ديدم كه حيات را سرخ شكفتن و راز دل گفتن مي پنداشت...
...و گل بالاخره يكي دو پيراهن بيش از غنچه پاره كرده است!!
من كساني را ديدم كه در دنياي كوچك خود گم شده بودند.
نيز كساني را ديدم كه دنياي بزرگ را در شخصيت بي كران خود محو كرده بودند.
من چه بسيار كساني را ديدم كه چون نتوانستند استاد تغيير شوند،قرباني تقدير شدند. از اين معني دريافتم كه هر كس خود را عوض نكند، تعويض خواهد شد.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(۱۶۵)
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.