دل ديدني هاي شهر  سرب وسراب(228)


من در اين شهر اصحاب كهف را ديدم كه نه پس از خوابي سيصد ساله، بلكه هر كس پس از خواب يك شبه چون از خواب برمي خاست ،از ارزش پولش مي كاست .


من ملتي را ديدم كه بپاخاست تا سياستش را ديني كند، ولي دينش سياسي شد.اين ملت به جاي ساختن اقتصاد انساني، انسان اقتصادي،به جاي خيابان شريف، شرافت خياباني ، به جاي ديدن رنگ آزادي ، اسارت رنگ شده ساخت؛ و به جاي درمان دردها، درد بي درمان گرفت. 


من آنگاه خود را راستگوتر از همیشه دیدم که بی اراده نمی دانستم چه می گویم!


من طلوع هر پگاه نو را آغاز یک نگاه نو به هستی دیدم.


من کلاغ هایی سیاه و زاغ هایی تباه را دیدم که در باغی غم زده و بوستانی ماتم دیده از برابر قفس عقابان تیزپرواز و شاهین های پاکباز با تبختر و تفرعن پرواز می کردند و با ناز جولان می دادند.

ادامه دارد...  

                        شفيعي مطهر

.:



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: قطعه ادبي

تاريخ : یک شنبه 28 آبان 1391 | 6:23 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |