دل ديدني هاي شهر سرب وسراب(238)
من دانش زده ای را دیدم که سهم او از « اقیانوسی از فهم» تنها« فانوسی از وهم » بود. محفوظاتی چون غل و زنجیر دست و پای فکرش را بسته و شخصیتش را درهم شکسته بود.
من نفت را نه تنها خام که سرچشمه آلام دیدم. پرسشی در ذهنم رویید که : آیا او شکم ها را سیر یا ملت ها را اسیر می کند؟نفت موهبت است نه بدهيبت؛ اين مديران جوامع اند كه مي توانند از آن سرمايه جاودانه بسازند يا دايه يارانه؟!
من نوزادی را دیدم از الست رمیده و بر روی دست آرمیده بود. او می خندید؛ اما نمي دانم بر باورهاي ديروز يا پندارهاي فردا.
من یک سیگاری را دیدم که وقتی زیان های سیگار را در روزنامه خواند، از ترس سيگار، از آن پس به جاي ترك سيگار،روزنامه خواندن را ترك كرد.
من رشته هاي گسسته پيكره نور را ديدم كه در قلب تاريك شب ديجور نيز عاشقانه مي تپيد و درد تيرگي را عارفانه مي فهميد.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.