دل ديدني هاي شهر سرب وسراب(249)
من ملت هایی را دیدم که تاریخ نگاشته بر صفحات ذهن هایشان دارای کتابی بود با برگ های بادبرده و سطر های سترده؛ بنابراين آنان ناگزير بودند همه رويدادهاي عبرت انگيز و تحربه هاي خطرآميز را بارها و بارها تكرار كنند و باز هم...
من انقلاب هايي را موفق ديدم كه به جای نابودكردن دشمنان بد، کوشیدند تا دوستان خوب بیابند!
من درختي را ديدم كه نه شاخه هايش به تنه متصل بود و نه تنه به ريشه. من نهضت هاي پيش رونده را به اصول انقلاب زنده و بالنده ديدم، نه به اصول قدرت.
من چون حقيقت و جماعت را ديدم و شناختم، حقيقت را همواره يك رنگ و جماعت را هر لحظه به رنگي ديدم؛ بنابراين دانستم كه براي پرهيز از رسوايي بايد هماهنگ با حقيقت بود، نه همرنگ با جماعت. من هم مي خواستم همرنگ جماعت شوم ؛اما چقدر سخت است همرنگ جماعت شدن وقتی جماعت خودش هزار رنگ است . . .
من نیز چون دیگران وزش باد را دیدم. من کسانی را در زندگی موفق دیدم که در برابر باد آسیاب بادی ساختند، نه ديوار عنادي.
شفيعي مطهر
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.