دل ديدني هاي شهر سرب وسراب(256)
من بازاری را دیدم که بر خلاف دیگر بازارها کالاهای کمیابی چون شرافت،عزت،جوانمردي،صداقت و... در آن ارزان تر بود.در اين بازار كساني را ديدم كه شرافت انساني و صداقت آسماني خود را به بهايي اندك يا كالايي كوچك مي فروختند و كرامت را در آتش لئامت مي سوختند.
من كسي را متوكل ناب و متوسل مذاب ديدم كه تنهايي خود و توانايي خدا را با همه وجود دريابد.
من كمال زيبايي و جمال خدايي را در حضور حنيف و ظهور بدون تحريف همه وجود انسان ديدم.
من چون بهار را دیدم، دانستم که حتی اگر نمی شود همیشه سبز ماند ، می توان دوباره و دوباره و دوباره ،سبز و پر شکوفه و پر از جوانه شد.
من ماسه ها فراموشکارترین رفیقان راه دیدم.
پا به پایت می آیند، آنقدر که گاهی سماجتشان در همراهی حوصله ات را سر می برد؛ اما کافی است تا اندک بادی بوزد یا موجی برخیزد، تا برای همیشه رد پایت از حافظۀ ضعیفشان پاک شود!
بکوشیم از نسل " صدف" باشیم، نه از نسل "ماسه" ! "صدف هایی که به پاسِ اقامتی یک روزه، تا دنیا دنیاست، صدای دریا را برای هر گوشِ شنوایی زمزمه می کنند!
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.