دل ديدني هاي شهر سرب وسراب(25۹)
من تندیسی را دیدم تراشیده از سنگ و ایستاده بر فراز اورنگ؛ او قرن ها بود كه نگران مي زيست و افق هاي دور را مي نگريست.او پاسدار پيام پيشينيان پاك بود و زبان زمينيان خفته در خاك.
من هیچ راه را برای آغاز دور ندیدم و هیچ گاه را برای پرواز ، دیر . رفتن را با هر گام و شكفتن را با وزش هر نسيم آرام مي توان آغاز كرد.
من چه بسيار انسان هايي را ديدم كه در لحظاتي نا امید شدند که چیزی به موفقیت آن ها باقی نمانده بود.
من چه بسيار انسان هايي را ديدم كه داشته هاي ارزشمند را نمي ديدند و به نداشته هاي خوشايند مي انديشيدند.
من هر بيننده اي را ديدم در رویاهای خود می زیست و دنيا را از وراي عينك پندارهاي خود مي نگریست .
ادامه دارد....
شفیعی مطهر
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.