دل ديدني هاي شهر سرب وسراب(2۶۰)
من زندانياني را ديدم كه ادامه حياتشان استمرار در زندان و مرگشان در آزادي از بند گران بود. من واپسين تصوير دنياي ديجور را در نصب آخرين سنگ گور ديدم. من جامعه اي را ديدم كه همه آموخته بودند براي موفقيت بايد دهاني بسته و دست هايي شكسته داشت.بايد با دهنه هاي آهنين دهان ها را دوخت و در برابر زورمندان حاكم سكوت را آموخت. من جوجه هاي فردا را ديدم كه مرگ جوجه اي را مي نگريستند و در سوگ او مي گريستند . من سري را ديدم كه سنگ ها را درهم مي شكست ؛ ولي از درك فرهنگ ها مي خست. ادامه دارد... شفیعی مطهر
|
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.