من در ژرفناي درياي مردم مرواريدهايي درخشان و گوهرهايي گران را ديدم؛ در حالي كه بسياري از افراد در كنار دريا صدف هاي خالي جمع مي كردند!!
من چه بسيار شهرياران را ديدم كه آهسته مي رفتند و آهسته مي آمدند تا وجدان به خواب رفته شهروندان بيدار نشود!!
من هر گاه در شادی و نشاط را به روی خود بسته دیدم، ده ها در تفكر و خلاقيت را باز ديدم.
من شادترين آدم ها را كساني نديدم كه بيش ترين چيزها را دارند، بل كه كساني را شاد و خوشبخت ديدم كه از داشته هاي اندك خود بيش ترين بهره را مي گيرند.
من شعله های فریاد را دیدم که نه از حجم زبان که از مغز استخوان زبانه می کشید.در شهری که فریادها شنیده و انتقادها دیده نمی شود،خودسوزي در راه دگرسازي آخرين راه است.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.