دل دیدنی های شهر سرب و سراب (270)
من دهقانان فداكاري را ديدم كه در شب تاريك جور و جهل و جمود،همه وجودشان را به آتش كشيدند تا موانع راه را به قطار جامعه بنمايانند؛ اما لكوموتيوران مغرور نه موانع را ديد و نه هشدارها را شنيد.
من عشق را چون ساعت شنی ديدم که هر لحظه هرچه در مغز است به درون قلب می ریزد.
من خورشید جهانتاب را دیدم که فروتنانه و پرمهر از سینه سپهر حتي به درون تنگه ای تاریک و غاری باریک نيز سر می کشید و بر آن نور می تابید.
من مردمی را دیدم با امکاناتی فراوان ،اما با عقلانیتی پریشان.نه تعقلي تا از آن منابع و امكانات بهره جويند و نه تلاشي تا راه ترقي و تعالي را بپويند؛ زيرا این مهم نیست که چقدر منابع و بودجه داریم ؛ اگر ندانیم که از آن ها چگونه استفاده کنیم، آن منابع هرچند هم زیاد باشد، هیچ گاه برایمان کافی نخواهد بود.
من شهروندانی را دیدم که بالشان نيز وبالشان شده بود.نهادهاي اجتماعي و سازمان هاي دولتي برايشان نه يار شاطر كه بار خاطر بود.
ادامه دارد....
شفيعي مطهر
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.