دل ديدني هاي شهر سرب و سراب(۶۵)
من چشمه ساری را دیدم از نور ناب و زلال آب.آمیزش سحر آمیز نور ناب و زلال آب این باور را برمی انگیخت که چه پیوند رمزآمیز و دل انگیزی است بین این دو پدیده آفرینش. هر دو بر سینه سپهر هستی می درخشند و رویشگران را طراوت می بخشند.
من درختانی را دیدم نستوه و بشکوه روییده بر سینه کوه. هماوردی شورانگیزی بود بین صخره سنگ های قائم و درختان مقاوم. ریشه های جسور ، چنگال هاي صبور را پژوهشگرانه بر سينه صخره فرو مي بردند و قطرات طراوت را مي نوشيدند. اين رقابت تنگاتنگ و رفاقت بي درنگ درخت و صخره نمادي از مقاومت بود و نمودي از استقامت. نه در برابر طوفان هاي بنيانكن مي لرزيدند و نه از سختي هاي گردون مي ترسيدند.
...و در باغچه هاي كوچك ،نهال هايي را ديدم اندك كه در يك روز بي آبي مي افسردند و با وزش هرمي گرم مي پژمردند.
من در انتهای راه خودکامگی بن بستی را دیدم ناگشودنی و تردیدی فرسودنی. شهریار خودکامه تا آنجا پیش می تازد که دیگر نه راه پیش دارد و نه راه پس. آنگاه چون کرم ابریشم در پیله غرور خویش می میرد و زوال می پذیرد.
من آب فشانی را دیدم که دل نگاشته های زلال و انباشته های بی ملال خود را بی دریغ و بی امان فریاد می کرد. فوران فریاد زلال از کام مالامال او عرصه آسمان را خیس و فریادگری را تقدیس می کرد....بر سخاوت او رشک بردم و بر خساست خود اشک باریدم.
من در درون خود کودکی را دیدم که در کوچه پس کوچه های ذهن کودکانه خویش را مي كاويذ و هر رگ و ريشه از جنس انديشه را می دید ، بدون ملاحظه ،تصوير انديشه خويش را روي كاغذ ترسيم مي كرد و اسم آن را مي گذاشت: ديدني هاي شهر سرب و سراب!!
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسبها: سرب و سرابخودكامهآب فشانشهريار
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.