دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد451
من مردمي را ديدم كه دست هاي بهره كشي از شيب استثمار و نشيب استحمار را از فراز قله ثروت به سوي فرود دره عسرت دراز کرده بودند .هر كس خون فرو تر از خود را مي مكيد و به فراتر از خود می بخشید!!
من انسان را در اسارت ماشين و انسانيت را در حقارت ماشينيسم ديدم. ماشين آمده بود تا در خدمت بشر باشد،نه شر؛اما چنان فربه شد كه سازنده خود را بلعيد و انديشه اش را خريد.
من مردمي را ديدم كه سیمای انسان را در قاب تحقیر و انسانيت را در نقاب تصویر می نگریستند. مانایی را در«من» و زیبایی را تنها در «تن» می دانستند.
من مديراني را ديدم كه مدعي بودند«شيفته خدمت اند،نه فريفته قدرت»؛ اما ياخته ياخته وجودشان وابسته به ميز قدرت و مهميز دولت بود.
من در اين شهر جعبه جادويي و نظام هياهويي را ديدم كه همه مخاطبان را مريد و شهروندان را عبيد مي خواست. ره آورد اينان براي دهن ها،دروغ بود و براي گردن ها،يوغ.
ادامه دارد...
شفیعی مطهرنظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.