
دل ديدني هاي شهر سرب وسراب(199)
دل ديدني هاي شهر سرب وسراب(199)
من مردمي را ديدم كه به كتاب هاي نفيس آن گونه مي نگريستند كه به افراد قديس؛ هر دو را از روي ريا مي بوسيدند، اما هر دو در انزواي قداست پوچ مي پوسيدند!
من آيه « الا بذکرالله تطمئن القلوب» را آیتي از مهر و امیدبخش ترین ستاره سپهر دیدم.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
دل ديدني هاي شهر سرب وسراب(198)
من كاكتوس ها را ديدم كه ظاهرا نمي ميرند، بلكه از درون مي گندند. تيغ هايشان نه نشانه حيات كه تنها علامت و عامل مباهات آنان است.......همان گونه كه سرنيزه نه نماد جاودانگي كه نشانه ديوانگي خودكامگان است.
من عشق هاي هوس زده را ديدم كه با لبخند آغاز و با بوسه شكوفا شد ؛ با گريه رشد كرد ...و سرانجام با ۱۱۰ پايان يافت!
من تيم هايی را همیشه برنده دیدم که بازيكنانش همواره منافع تيم را بر منافع خودشان مقدم مي شمارند.(با الهام از سخن جان ماكسول)
من زنانی را دیدم که خود را می آراستند، چون بر اين باور بودند که چشم مردان، تکامل یافته تر از مغز آنان است.
من قلب برخي از پسرها را مثل پارکینگی ديدم که هیچ وقت تابلوی ظرفیت تکمیل بر در آن دیده نمی شود و اما قلب بعضي از دخترها را مانند فرودگاهی ديدم که مدت ماندن یک هواپیما در آن بستگی به فرود هواپیمای بعدی دارد.
.ادامه دارد..
شفيعي مطهر
دل ديدني هاي شهر سرب وسراب(195)
من رويش سبز بهار را حتي از پشت ميله هاي سرد و سياه يلداي ديرپاي ديدم. اگر يلدا هزار شب هم به طول انجامد، رويش زرين آفتاب حتمي است.
من خدا را دیدم. گفتم :خدایا ! چه آسان به دست می آیی. گفت:پس آسان از دستم نده.
من میلاد انسان را مثل روشن شدن کبریتی دیدم و مرگش را خاموشی آن. بنگر در این فاصله چه کردی؟
گرما بخشیدی ؟ یا سوزاندی؟!
من بسیاری از جفاها و لغزش های دیگران را نسبت به خود بخشیدم؛ نه از آن جهت كه آنان شايسته بخشش بودند، بل كه از آن جهت كه خود نيازمند آرامش بودم.
من كسي را چون خود بافنده دیدم که هر دو براي گرم كردن می بافتيم؛ من كلاهي تا سرش را گرم كنم و او دروغي را تا دلم را .
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
دل ديدني هاي شهر سرب وسراب(194)
من شگفت زده شدم از کسى که کار مى کند براى دنیاى فانى و ترک مى کند سراى جاودانى را!
(با الهام از سخن فوق از امام سجاد-ع-)
من خود را با مسايل مهمي روبه رو دیدم. احساس كردم كه آن ها را با همان ذهنيتي كه ايجاد كرده ام، حل شدني نيست.(با الهام از سخن انيشتين)
من رابطه قلم با انديشه را، رابطه عصا با راه رفتن دیدم، احساس كردم بدون عصا آسان تر مي توان گام برداشت . آنگاه كه قلمي در دست نيست، بهتر مي توان انديشيد. انسان تنها وقتي كه فرسودن را مي آغازد، تمايلي به دست بردن به عصا و قلم مي يابد.(با الهام از سخن آرتور شوپنهاور)
من در دست هاي وابسته را قفل هاي بسته ديدم كه مي كوشيدند تا راه را به رويم ببندند؛ اما من هيچ نترسيدم ؛ زيرا كليد همه قفل ها را در دست خداوند گشايشگر ديدم.
من زمستان شهر و یلدای دهر را بسیار سرد دیدم؛ اما آن گاه بيشتر بر خود لرزيدم كه فقدان گرمايي را احساس كردم كه مردمان را به يكديگر پيوند مي داد!
ادامه دارد..
شفيعي مطهر
دل ديدني هاي شهر سرب وسراب(193)
من پرارزشترین مردم را کسى ديدم که دنیا را نه مایه ارزش كه وسيله لغزش خود بداند.
من هیچ انسان کرامت مدار و بزرگوارى را ندیدم مگر این که دنیا را پَست انگاشت و عامل شکست پنداشت؛ اما از آن به مثابه وسيله اي براي كسب كمال و نيل به وصال سود جست.
من خوشنودى از پیشامدهاى ناخوشایند را، بلندترین درجه یقین دیدم.
(سه جمله فوق با الهام از سخن امام سجاد عليه السلام)
من چه بسيار انسان هايي را ديدم كه مي گفتند ما به جهنم نمي رويم و هرگز آتش با ما تماس نمي گيرد (۲۴،آل عمران)، چون ولايت داريم. ولايتي كه سيماي آن تنها در آيينه تخيلات شعري و شاعران حرفه اي و مداحان باج گير و خانقاهيان ديده مي شود . نه در نگاه امامان وشهيدان و... صاحبان نعمت كه سرچشمهً نبوت و كوثرند .
من چه بسيار مردمي را ديدم كه بت واره اي از گمان هاي خود را به جاي دين به تصوير مي كشيدند. اينان قرآن را كنار گذاشته و با كار هاي ظاهري و تشريفات دلخوش بودند.
(سه جمله اخير با الهام از سخن خواهر مهرنوش باقري )
ادامه دارد..
شفيعي مطهر
دل ديدني هاي شهر سرب وسراب(192)
من آسمان شهر را بسی آشفته ؛اما مردمان را بسيار خفته دیدم.
من فقر،گرسنگي و بي عدالتي را شگرف ترين شكاف و ژرف ترين انحراف در مسير حركت جامعه بشري ديدم. تا زماني كه در همه جوامع بشري قشري فقير و بيمار و طبقه اي غني و برخوردار باشند، هيچ كس روي آسايش و آرامش را نمي بيند.
من ربات مدرنیزم را دیدم که می کوشید تا دست انسان ساینتیزم را بگیرد.
من صفحه شطرنج زندگي را دیدم که همه مهره هاي من، مات مهرباني شما شدند و من قلبم را به شما باختم ؛ شما كه با طبع نقاد و ذهن وقاد خود قلم مرا نقد مي كنيد و مرا راه مي نماييد.
من چه بسيار آدم هايي را ديدم كه بهرهً مختصري از كتاب خدا برده بودند، ولي خود را فراتر از مردم و ديگران را اسير و منقاد خود مي دانستند . اينان خود و مردم را به گمراهي مي بردند ( ۵۱، نسا)
ادامه دارد....
شفيعي مطهر
دل ديدني هاي شهر سرب وسراب(191)
من چه زيبا ديدم وفاداري گل آفتاب گردان را كه شب ها در غياب محبوش، خورشيد سرش را فرومي اندازد تا چشمان بيگانه ستارگان صورتش را نبينند.
من دوستاني را ديدم كه هماره در خيال من بودند؛ اما بي خيال من.
من وفاداري خط سپيد ميان جاده را ديدم كه گاه تكه تكه مي شود، اما همه جا پا به پاي من مي آيد.
من ناز و نياز نيايش و روح و روان رهايش را در سيماي كودكي زلال و احساسي لايزال چنان در جوشش ديدم كه گويي اين شميم شكوه شيدايي خاك است كه ابهت اهورايي افلاك را عطرآگين مي سازد.
من همت و حميت کشاورزی را چنان بلند و شكوهمند دیدم که برای حراست از خانه و مزرعه خود از طغیان رود می سی سی پی به دور خانه و كشتزارش خاکریزی کشید.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
معرفی تالیفات(16)
کلیله و دمنه - جلد نخست
یک سبد ستاره از کهکشان ادب پارسی
بازنویسی همه قصه های کلیله و دمنه به زبان روز برای جوانان
شناسنامه کتاب
نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر
ناشر : انتشارت فرهنگ و دانش
نوبت و سال چاپ : اول - ۱۳۹۰
شمارگان : ۳۰۰۰نسخه
قطع و تعداد صفحات : رقعی - ۱۱۰ صفحه
بهای فروش : ۳۰۰۰تومان
این كتاب در بر دارنده گزیده ای از یک میراث گرانبار و اثر یادگار ادب پارسی است. کلیله و دمنه میراثی شکوهمند با قصه هایی شیرین تر از قند است. این اثر پارسی خود کاخی مانا و قصری پایاست. که در درازنای تاریخ، هر ادیب هنرور و شاعر سخنور در آن ستونی ساخته و سقفی بر فراز آن برافراخته است.
در این کتاب کوشیده ایم تا در حد امکان در نقل حکمت ها و حکایت ها امانت داری را رعایت کنیم. البته در یکی از موارد برخی از بخش های یک قصه را برای رعایت ادب کمی تغییر داده ایم.
تا آن جا که ما بررسی کرده ایم عموم عزیزانی که در بازنویسی این متون تلاش کرده اند، کارشان بیشتر بازآفرینی و داستان سرایی بوده تا بازنویسی. به دیگر سخن روایت کنندگان آن آثار بنا به تایید خودشان اثری به کلی متفاوت با متن کهن و کاملا تازه و دگرگونه پدید آورده اند.
در حالی که ما کوشیده ایم جز در موارد ناگزیر، امانت داری را در نقل متون کهن رعایت کنیم.
آثاری که تا کنون در بازنویسی یا بازآفرینی کلیله و دمنه نگارش یافته و نشر یافته عموما گزینشی و موردی بوده است. بر پایه بررسی ما تاکنون اثری که همه قصه های کتاب ارزشمند کلیله و دمنه را از آغاز به ترتیب بازنویسی کند، یافته نشده است. بنابراین نگارش این اثر با این شیوه در این زمینه کاری نوین و ابتکاری نمادین است.
عزیزانی که اصل کتاب کلیله و دمنه را مطالعه کرده اند، می دانند که بسیاری از قصه های این کتاب در دل یک داستان بزرگ و بلند نهفته است که از زبان دو شغال به نام های کلیله و دمنه و سایر حیوانات بیان شده است. نیز در دل برخی از این داستان ها باز قصه هایی به عنوان شاهد مثال آمده است.ما در این جا به جز داستان بلند کلیله و دمنه سایر قصه ها را به ترتیب می آوریم و سپس قصه بلند اصلی را نقل می کنیم.
اين دفتر نخستین بخش از کتاب کلیله و دمنه است. بقیه قصه های این کتاب کهن ان شاء الله در جلد دوم به زودی تقدیم علاقه مندان خواهد شد.
متواضعانه همه ذهن های نقاد و طبع های وقاد را به یاری می طلبیم و نقدهای سازنده و رهنمودهای ارزنده را چشم در راهیم.
دل ديدني هاي شهر سرب وسراب(190)
من بسی دوستان مخلص را دیدم که در اوج سختی ها به جای این که ترکم کنند، درکم کردند؛ ولي....
من سیم خاردار را دیدم که نه پشت و رو دارد و نه رنگ و بو. همه را یکسان می گزد و یک رنگی را می سزد.
من بسی جوانمردانی را دیدم که حتی هنگامی که بی کس هم بودند، ناکس نبودند.
من فانوس دريايي را ديدم كه شبانگاهان هماره چشمانش را مي گرداند و راه گم كردگان را ره مي نماياند.
من حلقه هاي زنجير را ديدم كه زير برف و باران زنگ زدند ؛ اما به همديگر نيرنگ نزدند. به يكديگر چسبيدند و همبستگي را تحقق بخشيدند.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
دل ديدني هاي شهر سرب و سراب(189)
من سرخ گلی را دیدم که می کوشید به تنهایی بار بهار را بر دوش كشد و بهار را براي خزان زدگان به ارمغان آورد و افسانه « با یک گل بهار نمی شود» را ابطال کند.او يك تنه با همه لختي ها،كار و با سختي ها،پيكار مي كرد.
من دو قطره آب و نیز دو تکه سنگ را دیدم كه به هم نزدیک شدند، قطره ها تشكیل یك قطره بزرگ تر را دادند ؛ اما دو تکه سنگ هیچ گاه نتوانستند با هم یکی شوند. بنابراين دريافتم هرچه سخت تر و قالبی تر باشیم ،فهم دیگران برایمان مشکل تر، و در نتیجه امکان بزرگ تر شدنمان نیز کاهش می یابد.
من آن گاه كه توفان خشم و خروش و دهان کف کرده و پرجوش دریا را دیدم ،دانستم که دريا غمی جانگداز در سر و دردی دراز در دل دارد.
من مداد پاک کن را دیدم که به خاطر اشتباه دیگران خودش را کوچک می کرد. این گونه جوانمردیش را آزمودم و پایداریش را ستودم.
من دلی را دیدم که هزار بار شکست؛ اما شکستن را نیاموخت.
ادامه دارد...
شفيعي مطهر
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.