دل دیدنی های شهر
سرب و سراب(۱۳۸)
من در برهه اي از زمان و در قطعه اي از زمين در پگاهي شبنم وار بر گونه گل هستي نشستم ؛ اما براي پويايي و پايايي آمده ام، نه براي ايستايي و ميرايي.
من رهرو پویشگری را دیدم که از هر سنگ، سنگری می ساخت و از هر بند، بندري.
اشتباهات را تجربه مي ناميد و با پويايي بيشتر به سوي هدف مي خراميد.
من راه سبز رستگاري را از ميان خرمن هاي سوزان سختي ها ديدم. بايد بسيار سوخت و جان را افروخت تا شيوه سلوك را آموخت.
من غولی بیابانی و وحشتناک را دیدم که در روز روشن به شهر سرب و سراب وارد شد؛ در حالي كه همه مردم با ديدن او وحشت زده روي به گريز نهادند. با خود گفتم: اي كاش غول هاي هول انگيزي چون فساد پنهان، اعتياد جوانان و....نيز چون اين غول بي نقاب وقتي در اين شهر ستم زده وارد مي شد! تا همه او را مي ديدندو كاري مي كردند.
من غول بزرگ بزهكاري و گراني را ديدم كه شهر سرب و سراب را زير گام هاي سترگ خود له مي كرد.
ادامه دارد....
شفیعی مطهر
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.