دیدنی های شهر سرب و سراب(۵۰)
من خدا را تنها معشوقي ديدم كه عاشقانس به يكديگر حسادت نمي ورزيدند.
من خوشبختي را ديدم. آن را نه يافتني ، كه ساختني يافتم.
من سرنوشت خود را ديدم در حالي كه سر رشته آن در دست تصميم خودم بود.
من آتش فرياد نادان را با آب سكوت خاموش كردم.
من باران را ديدم كه بي دريغ مي باريد، فارغ از آن كه بداند يا بپرسد که پياله هاي خالي از آن كيست.
من زندگي را چون جدولي ديدم كه هر كس در صدد حل آن بر آمد، جايزه اش مرگ بود.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسبها: سرب و سرابمعشوقخوشبختيسرنوشتبارانزندگي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.