دیدنی های شهر سرب و سراب (4)

من سهراب هايي را ديدم نوشكفته و پهلو شكافته كه  حنجر به خنجر رستم هايي كاغذي مي سپردند و نوشداروي كاوس كي نه تنها جان را نمي آسود كه ايمان را هم مي ربود ! ...و رستم هاي مسخ شده نه چشمي براي ديدن داشتند و نه خردي براي انديشيدن!

   من عرصه ای از هماوردان و میدانی از پهلوانان را دیدم که در آن داور از اریکه داوری فرود آمده و با هماوردان کشتی می گرفت! در این معرکه بي دادار، بيداد بود كه داد مي داد! و داد بود كه بي داد مانده بود!! 

  من آيينه هايي را ديدم كه هر لحظه و هر زمان به گناه راست گويي درهم شكسته مي شدند و هر قطعه خردشده آن نيز باز راست مي گفت! هر ذره از آيينه شكسته با هزار زبان و صدهزار بيان باز هم راست مي گفت؛ چون دروغ را نمي توانست و جز راست نمي دانست ! 

   من تقويمي را ديدم كه هر روز آن ، برهه حساس بود و هر پگاه ، گاه هراس. روزهايي بي ريشه در قاب سال هايي بي انديشه! 

 من ديوارهايي را ديدم كه فاصله مي فروختند و كوپن هاي باطله مي خريدند. چه بازار گرمي بود! چون فصل، فصل فاصله بود و اصل ،رواج مهر باطله ! مهر باطله به هر داور ديرين و باور پيشين. 

ادامه دارد...


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابسهرابرستمنوشدارومسخبیداددروغبرهه حساس

تاريخ : پنج شنبه 2 تير 1390 | 6:59 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 241 صفحه بعد