دیدنی های شهر سرب و سراب (۹)

۹

 من نسلي را ديدم كه مي رفت تا هويت خود را باور كند و انديشه خود را با زلال كرامت بارور سازد.  

من شهریاری را دیدم که در بهمن سقوط کرد و بهمنی دیدم که بر شهریاری سقوط کرد. اولی گزیری نداشت و دومي گريزي. 

 من دياري را ديدم كه سنگ ها را بسته و سگ را گسسته بودند. سگ ها چه هار و سنگ ها چه استوار! 

 من شهرياري را ديدم كه همه انبانش انباشته از حقوق بود و شهرونداني را ديدم كه كوله باري پر از تكاليف بر دوش مي كشيدند. 

 من عصري را ديدم كه براي رويت ريا، نه به روايت نياز بود، نه به درايت.  

 من چيني بندزني را ديدم كه تكه هاي شكسته چيني را به هم بند مي زد ، ولي نمي توانست نسل خويش را به نسل نو پيوند زند.

ادامه دارد...

 

 


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابشهريارديارهويتدرايتبهمن

تاريخ : یک شنبه 19 تير 1390 | 8:32 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 241 صفحه بعد