ديدني هاي شهر سرب و سراب(۴۸)

من بخيلي را ديدم كه براي ثروت خود حصار بود و براي وارثان، انباردار. 

 

Mona Lisa.jpg

 من زندگي را چون لبخند ژوكوند ديدم كه در نگاه نخستين به رويت تبسم مي كند ، اما در واقع مي گريد. 

من «مشكلات » و « موفقيت ها » را ديدم. اولي را بر ماسه های روان نوشتم و دومي را بر مرمرهای دوران نگاشتم. 

من اصلاحگر انديشمندي را ديدم كه اصلاح نهال را از ريشه ها ، و اصلاح خصال را از انديشه ها آغاز مي كرد، نه از شاخه هاي سرگردان و احساسات لرزان.

 

من شكست هاي زيادي را ديدم. هر شكستی بيانگر بن بست بودن راهي ، و خود تجربه گرانبهايي بود.  

ادامه دارد....

                             شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سراببخيللبخند ژوكوندموفقيتاصلاحگرريشهانديشه شكست

تاريخ : شنبه 25 تير 1390 | 6:39 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 ديدني هاي شهر سرب و سراب(۳۷)

 من كسي را ديدم كه مي خواست با زندگي كردن قيمت بيابد .... او چون « چرای زندگی » را یافته بود، بنابراین « چگونه » آن را می ساخت.

 و نيز كسي را ديدم كه مي خواست به هر قيمتي زندگي كند.. او « چگونه » را می ساخت، اما « چرا » را می باخت. 

 من درخت شکست را دیدم و از آن میوه موفقیت چیدم...زیرا از آن درس گرفتم. من موفقیت را پریدن از شکستی بر شکستی دیگر یافتم بدون خستگی.

  من درفش کاوه را در دست ضحاک دیدم... و شگفتا كه اين قصه در هر صفحه از صحيفه تاريخ تكرار مي شد. كاوه هاي نستوه از ستم به ستوه مي آمدند و بر قصرهاي قساوت و قيادت ضحاك ها برمي شوريدند .آن گاه كه نهضت به نصرت مي رسيد،باز ضحاك ها با نيرنگ و تغيير رنگ دوباره بر صدر مي نشستند و قدر مي ديدند! 

 من مردمی را دیدم خفته بر فراز کوهی از زر نهفته ، خواب ها بسي سنگين و خفتگان در ژرفاي روياهاي رنگين. هر كه نغمه بيداري سر مي داد ، سر را به باد صرصر مي داد. 

  ادامه دارد....                                                               

                                                                شفيعي مطهر


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: موفقيتشكستكاوهضحاكنهضت

تاريخ : شنبه 28 خرداد 1390 | 6:46 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 241 صفحه بعد